جدول جو
جدول جو

معنی رآء - جستجوی لغت در جدول جو

رآء
(تَ قَسْ سُ)
مراآه. کاری برای دیدار کسی کردن. (تاج المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزء
تصویر رزء
مصیبت بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(رَآ)
نعجه رثآء، نعت است ازرث ء، به معنی سیاهی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آءه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رسیدن از مالش چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : رزٔه رزءً و مرزئهً، رسید از آن خیر را. و در حدیث سراقه: فلم یرزآنی شیئاً، ای لم یأخذا منی شیئاً. (منتهی الارب). یافتن از مال خود خیری، هرچه باشد، از آن است: ’مارزاءه زبالاً’،و زبال چیزی را گویند که مور در دهان خود برد. (ازاقرب الموارد). رسیدن به خیری: رزء فلاناً رزءً ومرزئهً. حدیث: فلم یرزآنی شیئاً، ای لم یأخذا منی شیئاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رسیدن خیری. (آنندراج) ، کم کردن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رزء چیزی، کم کردن آنرا، همچون: ضنّت بشی ٔ ماکان یرزأها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُزْءْ)
مصیبت و آفت و آسیب. ج، ارزاء. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). مصیبت بزرگ. پیش آمد بد. (فرهنگ فارسی معین). مصیبت، و گویند مصیبت بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَهَْ هَُ)
یار و معاون گردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). یار کسی گردانیدن دیگری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یار گردیدن و قوت دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، عماد ساختن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ستون نهادن دیوار را، سنگ انداختن کسی را، نیک سیاست نمودن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِدْءْ)
یاری کننده. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یار. (نصاب الصبیان) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). یار و معاون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یار و دوست. (غیاث اللغات) (از صراح اللغه). یار. قال اﷲ تعالی: ارسله معی ردءً یصدقنی. (قرآن 34/28). (منتهی الارب) (آنندراج) ، فزونی پیوسته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده. (از اقرب الموارد) ، تنگبار گران. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). ج، ارداء. (منتهی الارب) ، عدل و یک لنگه بار. (ناظم الاطباء). لنگۀ سنگین. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) معاون محارب بدون آنکه در محاربه دخالت کند. (یادداشت مؤلف). شرعاً کسانی را گویند که در موقع جهاد مجاهدان با کفار یاری و خدمت گزاری آنان را به عهده بگیرند. و برخی گفته اند: ردء کسانی را گویند که در موقع جهاد کناری گیرند تا هرگاه مجاهدان از کار بیفتند و خستگی بر آنان چیره شود این جماعت با کفار بجنگند تا مجاهدان به استراحت و رفع خستگی و تعب میدان جنگ پردازند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
نام حرف ر، یک نوع درختی است، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کف دریا، (کشف اللغات) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کنه ای بزرگ و ضخیم، (کشف اللغات) (ناظم الاطباء)، لغتی است در رای، رجوع به رای شود، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَثْءْ)
گولی. کم عقلی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُثْءْ)
سیاهی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دوشیدن شیر را بر ماست پس سطبر گردیدن آن. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماست گردانیدن شیر را، ستایش کردن مرده را و گریه کردن بر آن. لغتی است در رثی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیختن چیزی بچیزی. (از اقرب الموارد) ، آمیختن و خلط کردن رای خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، رثیئه ساختن برای قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر تازه بر ترش ریختن. (تاج المصادر بیهقی) ، فرونشستن خشم کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ماست دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیمار رثاءه گردیدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بیمار رثاءه گردیدن شتر، و آن بیماریی است که در دوش شتر عارض شود وباعث لنگی آن گردد. (آنندراج) ، سطبر گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَحْ حی)
به یک جای بودن شتر. (صراح اللغه). به یک جای ماندن شتران. (منتهی الارب). اقامت کردن شتردر مکانی. (از اقرب الموارد) ، آرام کردن. (منتهی الارب) ، تخمین زدن. اندازه گرفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زیاده شدن بر صد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نزدیک کرانه کردن کشتی را، رفا السفینه رفاً، رفو کردن جامه را و پیوستن و نیکو کردن دریدگی و بریدگی آن را، رفا الثوب. و یقال: من اغتاب خرق و من استغفر رفاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیوستن و نیکو کردن بریدگی و دریدگی جامه و غیرهم. (مهذب الاسماء). رفو کردن. (تاج المصادر بیهقی). رفوکردن جامه را و دوختن و پیوستن قسمتی از آن به قسمت دیگر. (از اقرب الموارد). رفو کردن جامه را و پیوست و نیکو کردن دریدگی و بریدگی جامه را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُطْءْ)
جمع واژۀ رطآء. (منتهی الارب) رجوع به رطآء شود
لغت نامه دهخدا
(رَطْ)
زن گول. ج، رطء. (منتهی الارب). حمقاء. (اقرب الموارد). زن گول و احمق، ج، رطاآت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَسْ سُ)
آرمیدن با زن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، ریخ زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لازم گردانیدن قوم را ناپسند، رطاء القوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واداشتن قوم را به چیزی که دوست ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَثْ ثُ)
جماع کردن با زن، بچه آوردن ماده آهو. (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به رشاء شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کاسه بند. (منتهی الارب) ، مرد مصلح و شکسته بند. (منتهی الارب) (آنندراج)
جمع واژۀ رؤبه. کفشیرها. (منتهی الارب). رجوع به رؤبه شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
ارٔاء. جمع واژۀ رأی، بمعنی اعتقاد و بینائی. (آنندراج) ، آبی است بنی ریاح بن یربوع را به حزن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ کَ / کِ)
ارءاء. صاحب رأی و دریافت گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
جمع واژۀ بری ٔ. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل بن علی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به بری ٔ شود
لغت نامه دهخدا
دیدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرآء
تصویر مرآء
مرآت در فارسی: آیینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزء
تصویر رزء
((رُ))
مصیبت بزرگ، پیش آمد بد، جمع ارزاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آء
تصویر آء
درخت کرنا
فرهنگ واژه فارسی سره