جدول جو
جدول جو

معنی ذیسموس - جستجوی لغت در جدول جو

ذیسموس
یکی از دانشمندان صناعت کیمیا (ساختن زر) و او راست در این موضوع کتابی موسوم به المفاتیح فی الصنعه و آن حاوی چندین کتاب و رساله است و آن را سبعین رساله نیز نامند، (الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریسموس
تصویر فریسموس
افریسموس، مرضی که در برخی از مردان پیدا می شود و آلت تناسل شان همیشه راست و در حال نعوظ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیسموت
تصویر بیسموت
عنصر فلزی سفید رنگ مایل به خاکستری، متبلور و شکننده که در ۲۶۸ درجه حرارت ذوب می شود و در داروسازی و صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیموس
تصویر کیموس
مایعی غلیظ که پس از فعالیت هضم در معده، آماده تحویل به روده ها می شود
فرهنگ فارسی عمید
یکی از ارباب صنعت کیمیا (زرسازی)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بر دو فرسنگ و نیمی بخارا واز آن قریه است فقیه ابومحمد حکیم بن محمد ذیمونی
لغت نامه دهخدا
از دو قمر مریخ نام قمر خردتر آن است، (از یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یسترن. خاورشناس دانمارکی. او بدستیاری هیبرگ ترجمه الحجاج لاصول العلوم الریاضیه را چاپ کرد و در درس جداول فلکی با محمد بن موسی خوارزمی همکاری کرد. رسموس به سال 1847م. دیده بر جهان گشود و به سال 1921 درگذشت. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
بر وزن پی سوز، نوعی از لبلاب است که آن را به عربی حبل المساکین و عشقه گویند، صمغ آن شپش بکشد و بخور کردن آن منع آبستنی کند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
غدۀ زائده، طیموس گوساله
لغت نامه دهخدا
نان فطیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معرب پیه سوز، ج، بیاسیس، ابن بطوطه در سفرنامه (چ مصر ص 181) نویسد: و فی المجلس خمسه من البیاسیس و البیسوس شبه المناره من النحاس له ارجل ثلاث و علی رأسه شبه جلاس من النحاس و فی وسطه انبوب للفتیله و یملأ من الشحم المذاب، و نیز رجوع به دزی ج 1 ص 133 شود
لغت نامه دهخدا
شهر قدیم انتهای جنوب شرقی کیلیکیا در آسیای صغیر، در آنجا اسکندر مقدونی داریوش سوم را شکست داد (333 قبل از میلاد) و هراکلیوس سپاهی از ایرانیان را مغلوب کرد، (دایره المعارف فارسی)، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 163 و ج 2 صص 1001 - 1026 و 1301 - 1466 و ج 3 ص 2111 و 2172 و رجوع به فرهنگ فارسی معین شود، برآغالانیدن سگ و جز آن را، (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بند کردن در و قفل کردن، یقال اوصد الباب و اوصد (مجهولا) فهو موصد و قوله تعالی: انها علیهم موصده، قالوا مطبقه، (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)، در بستن، (تاج المصادر بیهقی)، بستن در، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)
لغت نامه دهخدا
غده ای فرد که در جلو قصبهالریه و در عقب استخوان جناغ سینه واقع است و از دو لب چپ و راست تشکیل شده است، این غده صاف و رنگش در جنین گلی ولی در کودک خاکستری است، غدۀ مذکور در سن بلوغ به نهایت نمو خود می رسد، ولی از آن به بعد کوچک میشود، و در سن کهولت از بین می رود، وجود این غده موجب مساعد کردن نمو بدن است وفقدانش نمو را متوقف می سازد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
آتنی، رئیس یک دسته از سواره نظام یونانی تحت سرداری کزنفون به عهد اردشیر دوم هخامنشی، (ایران باستان ج 2 ص 1064 و 1986)
لغت نامه دهخدا
نام مردی رامشگر در وامق و عذرای عنصری که خدمت فلقراط کردی:
جهاندیده ای نام او ذی فنوس
که کردی بر آوای بلبل فسوس
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بلغت یونانی علتی است مردان را و آن شدت نعوظ است یعنی پیوسته آلت مردی برپا میباشد. (برهان). نعوظدایم. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فریسیموس شود
لغت نامه دهخدا
عنصر فلزی متبلور شکننده نقره فام با پرتو گلگون (علامت شیمیایی Bi)، از لحاظ هدایت برق و حرارت ضعیف است و براثر انجماد منبسط میشود و برای پایین آوردن نقطۀ ذوب آلیاژها (آلیاژهای قالبگیری) و در چاپ پارچه های پنبه ای و ساختن لوازم آرایش بکار میرود، ترکیبات غیرمحلول آن در طب استعمال میشود، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تزه از قهرمانان یونان قدیم است، او فرزند اژه و پادشاه آتن بود و شخصی است نیمه افسانه ای و نیمه تاریخی و بعضی از اعمال او با هیرکول مرتبط می گردد، او بوسیلۀ طنابی که دختر مینوس تهیه کرده بود و به راهنمائی همین دختر از پیچ و خم های کرت گذشت و مینوتور غول آدمخوار را بکشت، آنگاه این شاهزاده خانم را در جزیره ناکسوس گم کرد و بدنبال یک زندگی غیرعادی و پرماجرا درگذشت، رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لاروس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
زن تمام اندام، و شتر قوی هیکل تمام خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کامل خلقت از شتران و زنان. (از اقرب الموارد) ، زن نیکوصورت، یا زن خوب شکل درازبالای پرگوشت نازاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن زیبا، یا زن زیبای درازقد پرگوشت و عاقر. (از اقرب الموارد). عطموس. رجوع به عطموس شود، شتر مادۀ کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناقۀ سالخورده و پیر. (از اقرب الموارد). ج، عطامیس، عطامس (که نادر است). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یکی از پادشاهان روم که مدت دو سال جهانبانی کرد. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بر وزن سندروس، بمعنی هوشیاری باشد. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کی)
غذا در معده قبل از آنکه خون گردد. (منتهی الارب). به لغت یونانی به معنی دوباره پخته باشد، و آن دویمین طبخی است که غذا در جگر می یابد. (برهان) (آنندراج). بعضی از اهل تحقیق نوشته اند که کیموس آنچه نضج می یابد در جگر و عروق، و آن به صورت رغوه باشد یعنی کف. (آنندراج). کشکابی که در معده از هضم غذا پدید آید، و این لفظ در لغت یونانی به معنی عصیر است. (ناظم الاطباء). از یونانی خومس به معنی سیال و عصاره، در اصطلاح پزشکی مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم وبیش حالت مایعی غلیظ را دارد. ج، کیموسات. (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح اطباء طعامی است که در معده گوارده باشد پیش از آنکه منتقل گردد و به خون بدل شود. (از بحر الجواهر، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، استحالۀ طعام است در معده بعد از هضم به جوهری دیگر که مادۀ غلیظ مایل به رنگ زرد باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، خلط. (منتهی الارب). ماده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این خوردنی کیموس ردی ٔ یا کیموس جید تولید کند یعنی مادۀ بد یا نیک در بدن. (مفاتیح العلوم، از یادداشت مؤلف). لبن... کیموسهای بد را براند و بیماریهای باریک را منفعت دهد. (الابنیه چ دانشگاه ص 279). و هوای تر، تری اندر تن نگاه دارد... لیکن کیموس بلغمی اندر تن گرد آید و هوای خشک ضد این باشد و کیموس صفراوی اندر تن بسیار گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرطم... کیموس سوخته را بیارد. (ذخیرۀخوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً). و بیشترین مردمان میوه ها در تابستان و خزان بسیار خورند و اندر تن کیموس پدید آید و گرد آید و اگر زمستان دریابد کیموس بد اندر اندامها و بندگشادها بماند و بفسرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف) ، هریک از چهار طبع. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
غذا در معده قبل از آنکه خون گردد، غذائی که در معده پخته و قابل هضم شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسوس
تصویر قیسوس
یونانی تازی گشته پاپیچال از گیاهان یکی از گونه های عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیموس
تصویر تیموس
غده ای که در کودکان در بالای قفسه سینه و جلو نای قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیلموس
تصویر قیلموس
ک هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریسموس
تصویر فریسموس
نعوظ دایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریسموس
تصویر تریسموس
کزاز فکی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سر ختاو از توپال ها فلزی است سفید که بسرخی میگراید بسیار شکننده است و در 268 درجه ذوب گردد
فرهنگ لغت هوشیار
مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد، جمع (ع) کیموسات، استحاله طعام است در معده - بعد از هضم - به جوهری دیگر که ماده ای غلیظ مایل به رنگ زرد باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریسموس
تصویر فریسموس
((فَ))
نعوظ شدید و دردناک که در مرضای مبتلا به سوزاک و التهاب مثانه و نیز بر اثر مسمومیت از ذراریح و همچنین برخی ضایعات اعصاب نخاعی دیده می شود، فریسیموس، افریسموس
فرهنگ فارسی معین
کفل سیاه، در مقام توهین و تحقیر به دختران گفته شود
فرهنگ گویش مازندرانی