در تداول، تلفظی است از یقه. جیب. قبۀ ثوب. (یادداشت مؤلف). یقه و گریبان. (ناظم الاطباء). گریبان کرته. (آنندراج). و رجوع به یقه شود. - از یخۀ (یقۀ) خود پایین انداختن، در تداول زنان، فرزند دیگری را به فرزندی خود پذیرفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب ’بچه ای رااز یخۀ خود گذرانیدن’ شود. - ، در تداول مردم آذربایجان، به ناحق تصاحب نمودن. لباس یا چیزی عاریتی را گرفتن و از آن خود شمردن و مورد استفاده قرار دادن. - بچه ای را از یخۀ (یقۀ) خود گذرانیدن، وی را به فرزندی قبول کردن. (یادداشت مؤلف). - خرج یخه (به اضافه) ، پاره ای از جامه که یخۀ لباس کنند. (یادداشت مؤلف). - دست از یخۀ کسی برنداشتن، اورا راحت و آسوده نگذاشتن. رها نکردن او را. مزاحم کسی بودن و از او توقعی نابجا و بیمورد داشتن. - دست و (به) یخه بودن با کاری، دچار و مبتلای امری مشکل یا بد بودن. (یادداشت مؤلف). - دست و یخه (یقه) شدن یا دست به یخه (یقه) شدن با کسی، گلاویز و دست و گریبان شدن با وی. به نزاع و زدوخورد آغازیدن با او. (یادداشت مؤلف). - یخه پاره کردن از...، یخه درانی کردن. یقه پاره کردن. (یادداشت مؤلف). - یخه چرکین، یقه چرکین. فقیر. از طبقۀ کارگران. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقه چرکین شود. - یخه درانی کردن، یقه درانی کردن. اسف و اندوه بسیار نمودن از مصیبتی یا حادثۀ سویی. (یادداشت مؤلف). - ، تظاهر کردن در محبت و علاقه به کسی یا چیزی. سنگ محبت کسی یا چیزی را بر سینه زدن. - یخه دریدن، یقه دریدن. یخه درانی کردن. (یادداشت مؤلف). - یخه زدن، پیراهنی با یقۀ آهاری پوشیدن. یقه زدن. - یخۀ کسی را چسبیدن، یقۀ کسی را گرفتن. ادعایی به ناحق از کسی داشتن و اتهام ناروا بدو زدن
در تداول، تلفظی است از یقه. جیب. قبۀ ثوب. (یادداشت مؤلف). یقه و گریبان. (ناظم الاطباء). گریبان کرته. (آنندراج). و رجوع به یقه شود. - از یخۀ (یقۀ) خود پایین انداختن، در تداول زنان، فرزند دیگری را به فرزندی خود پذیرفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب ’بچه ای رااز یخۀ خود گذرانیدن’ شود. - ، در تداول مردم آذربایجان، به ناحق تصاحب نمودن. لباس یا چیزی عاریتی را گرفتن و از آن خود شمردن و مورد استفاده قرار دادن. - بچه ای را از یخۀ (یقۀ) خود گذرانیدن، وی را به فرزندی قبول کردن. (یادداشت مؤلف). - خرج یخه (به اضافه) ، پاره ای از جامه که یخۀ لباس کنند. (یادداشت مؤلف). - دست از یخۀ کسی برنداشتن، اورا راحت و آسوده نگذاشتن. رها نکردن او را. مزاحم کسی بودن و از او توقعی نابجا و بیمورد داشتن. - دست و (به) یخه بودن با کاری، دچار و مبتلای امری مشکل یا بد بودن. (یادداشت مؤلف). - دست و یخه (یقه) شدن یا دست به یخه (یقه) شدن با کسی، گلاویز و دست و گریبان شدن با وی. به نزاع و زدوخورد آغازیدن با او. (یادداشت مؤلف). - یخه پاره کردن از...، یخه درانی کردن. یقه پاره کردن. (یادداشت مؤلف). - یخه چرکین، یقه چرکین. فقیر. از طبقۀ کارگران. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقه چرکین شود. - یخه درانی کردن، یقه درانی کردن. اسف و اندوه بسیار نمودن از مصیبتی یا حادثۀ سویی. (یادداشت مؤلف). - ، تظاهر کردن در محبت و علاقه به کسی یا چیزی. سنگ محبت کسی یا چیزی را بر سینه زدن. - یخه دریدن، یقه دریدن. یخه درانی کردن. (یادداشت مؤلف). - یخه زدن، پیراهنی با یقۀ آهاری پوشیدن. یقه زدن. - یخۀ کسی را چسبیدن، یقۀ کسی را گرفتن. ادعایی به ناحق از کسی داشتن و اتهام ناروا بدو زدن
گرگ، ذئب، مرد دلیر، اسپ نجیب نیکورفتار، بزرگی، بزرگسالی، نام ستاره ای است سرخرنگ، خوشه، ذکر الضباع، کفتار نر بسیارموی، نعثل، ج، اذیاخ، ذیوخ، ذیخه: ولدت خلداً و ذیخاً فی تشتمه و بعده خزراً یشتد فی العضد، (صفوان انصاری از البیان والتبیین ج 1 ص 41)، و در حاشیۀ آن آرد: الذیخ ذکر الضباع و هو اعرج، و باز در ج 3 ص 72 همان کتاب آمده است: دفعنا الیه و هو کالذیخ حاظیا نشد علی اکبادنا بالعمائم
گرگ، ذئب، مرد دلیر، اسپ نجیب نیکورفتار، بزرگی، بزرگسالی، نام ستاره ای است سرخرنگ، خوشه، ذکر الضباع، کفتار نر بسیارموی، نعثل، ج، اَذیاخ، ذیوخ، ذَیَخَه: وَلدِت خلداً و ذیخاً فی تشتمه و بعده خزَراً یشتد فی العضد، (صفوان انصاری از البیان والتبیین ج 1 ص 41)، و در حاشیۀ آن آرد: الذیخ ذکر الضباع و هو اعرج، و باز در ج 3 ص 72 همان کتاب آمده است: دفعنا الیه و هو کالذیخ حاظیا نشدُ علی اکبادنا بالعمائم
رملۀ سفیدی است در بلاد اسد و حنظله. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). پشته ای است، سمیت بها لبیاضها. (منتهی الارب). ریگستانی است سپید به بلاد اسد و حنظله. (منتهی الارب)
رملۀ سفیدی است در بلاد اسد و حنظله. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). پشته ای است، سمیت بها لبیاضها. (منتهی الارب). ریگستانی است سپید به بلاد اسد و حنظله. (منتهی الارب)