جدول جو
جدول جو

معنی ذونیرب - جستجوی لغت در جدول جو

ذونیرب(نَ رَ)
شریر. نمام. رجل ذونیرب، مرد شریر و بد. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده است: ذونیرب، شریر، ای ذوشر و نمیمه، قال عدی ّ بن خزاعی:
و لست بذی نیرب فی الصدیق
و مناع خیر و سبابها.
قال. ابن بری صواب انشاده:
و لست بذی نیرب فی الکلام
و مناع قومی و سبابها
و لا من اذا کان فی معشر
اضاع العشیره و اغتابها
ولکن اطاوع ساداتها
و لا اعلم الناس القابها
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذونسب
تصویر ذونسب
صاحب نسب، دارای اصل شریف
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ ءَ)
ابن حبیب بن حلحله الخزاعی. صحابی است. او در فتح مکه در رکاب رسول صلوات الله علیه و سلم بود وی تا زمان معاویه بزیست. و قبیصه بن ذویب پسر اوست و ابن عباس از وی روایت کند. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(ذُ وَ)
نام یکی از دارات عرب است، آبی است به نجد بنو دهمان بن نصر را
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
نام ملکی از ملوک حمیر. (نخبه الدهر دمشقی ص 222)
نام موضعی است در شعر
لغت نامه دهخدا
کنایه از درنده مثل گرگ وشیر چه ناب بمعنای دندان یشک است، (غیاث اللغات)،
- امثال:
شر اهر ذاناب، شری که ببانگ آورده است خداوند یشک را
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
نجب موضعی است و بدانجا میان تمیم و بنوعامربن صعصعه جنگی بوده است، یک سال پس از جنگ جبلهو غلبه بنو تمیم را بود. و در آن جنگ ابن کبشۀ ملک از بنی عامر کشته شد و یزید بن الصعق و بعض دیگر را اسیر گرفتند و سحیم بن وثیل الریاحی در این وقت گفت:
و نحن ضربنا هامه ابن خویلد
یزید و ضرجنا عبیده بالدم
بذی نجب اذ نحن دون حریمنا
علی کل جیاش الاجاری مرجم.
، وادیی است نزدیک ماوان بدیار بنومحارب.
ابوالاحوص ریاحی گوید:
و لو ادرکته الخیل و الخیل تدعی
بذی نجب ما اقرنت و اجلت.
و رجوع عقد الفرید ج 6 ص 114 شود
لغت نامه دهخدا
(نَسَ)
صاحب نسب، صاحب اصلی شریف و نجیب:
گویم آنگاه بیارید یکی بادۀ ناب
یاد بادملکی ذوحسبی ذونسبی.
منوچهری.
ای ذونسب به اصل در و ذوفنون بعلم
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ / نَ)
موضعی است بر سه میل از سلیله میان آن و میان ربذه وبعضی گفته اند بر یک منزل در راه مکه در پشت ربذه است. و بسکون فاء هم روایت شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حمیری. یکی از بزرگان عرب که اسیر ابرهه بود و او عبدالمطلب را نزد ابرهه برد و شفاعت کرد. (تاریخ طبری ج 2صص 938- 939)
لغت نامه دهخدا
(نَ مِ)
موضعی به نجد از دیار کلاب
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
ذوائب. جمع واژۀ ذوابه. گیسوها. مویهای پیش سر. علاقه ها، بلندترین و بهترین چیزها
لغت نامه دهخدا
ابن الاثیر در المرصع گوید نام کوهی است و آنرا ذوعنز نیز گفته اند، ابوصخر هذلی راست:
فجلک ذاعیر و الاسناد دونه
و عن مخمص الحجاج لیس بناکب،
لغت نامه دهخدا
(یَ)
الدهر ذوغیر، زمانه خداوند تصاریف و آسانیها و دشخواریها و خوبیها و زشتی ها و پستیها و بلندیهاست
لغت نامه دهخدا
(تَ رَیْ یُ)
سرزنش کردن و ترسانیدن و ملامت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کشور مرکزی از هفت کشور یا هفت اقلیم بر حسب تقسیمات قدیم. ایرانشهر. رجوع به خرده اوستا ص 52 و یسنا ص 48 و 58 و مزدیسنا ص 197 و 450 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَیْ یُهْ)
بلند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کاغذی که از ختا و ختن می آورند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
نام جایگاهی است
لغت نامه دهخدا
(نُ رُ)
کندی. لقب نعمان بن یزید بن شرحبیل بن یزید بن امروءالقیس بن عمرو بن المقصور بن حجر آکل المرار بن عمرو بن معاویه است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
دوپود (جامه). دیبود (معرب دوپود) ، رجل ذونیرین، سخت قوی. که شدت دو برابر حال اوست. (المزهر سیوطی ص 313)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
بدی. (منتهی الارب). شر. (اقرب الموارد) ، سخن چینی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نمیمه. (اقرب الموارد) ، مرد چابک و چست. (منتهی الارب). رجل جلید. (اقرب الموارد) ، رجل نیرب و ذونیرب، مرد بد و شریر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تونیر
تصویر تونیر
هم آوای تفعیل بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
جمع ذوابه. پیشانیها، روییدنگاههای موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوناب
تصویر ذوناب
داری دندان یشک، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
دارای اصلی شریف خداوند نسب عالی: ای ذونسب باصل خود و ذوفنون بعلم کامل تو در فنون زمانه چویک فنی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
((ذَ یِ))
جمع ذؤابه، پیشانی ها، روییدنگاه های موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذونسب
تصویر ذونسب
((نَ سَ))
دارای اصلی شریف، صاحب نسب عالی
فرهنگ فارسی معین