جدول جو
جدول جو

معنی ذوناب - جستجوی لغت در جدول جو

ذوناب
کنایه از درنده مثل گرگ وشیر چه ناب بمعنای دندان یشک است، (غیاث اللغات)،
- امثال:
شر اهر ذاناب، شری که ببانگ آورده است خداوند یشک را
لغت نامه دهخدا
ذوناب
داری دندان یشک، گرگ
تصویری از ذوناب
تصویر ذوناب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذونسب
تصویر ذونسب
صاحب نسب، دارای اصل شریف
فرهنگ فارسی عمید
(ذِ)
نام وادئی متعلق به مره بن عوف، نام جایگاهی و ظاهراً در شام
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
رشته ای که بدان دم شتر را به تنگ آن بندند تا آن را جنبانیدن نتواند و راکب را آلوده نکند، سپس و آخر هر چیزی، سپس رو، آب رو میان دو پشته. ج، ذنائب
جمع واژۀ ذنوب و ذنابه
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا)
صحابی است. در منابع اسلامی، صحابی فردی است که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر در دین اسلام باقی مانده است. صحابه از نخستین پیروان اسلام بودند که در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و بسیاری از احادیث پیامبر به واسطه آنان به نسل های بعد منتقل شده است. واژه صحابی به ویژه در فقه و اصول روایت حدیث اهمیت بالایی دارد.
لغت نامه دهخدا
سرخی و گلگونه باشد که زنان به جهت زیبائی بر رخساره مالند، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، به معنی گونا است سرخی که زنان بر روی مالند و گلگونه گویند، (انجمن آرای ناصری)، گونا، سرخاب، غازه، گلگونه:
روی او بی نیاز از گوناب
در دل آفتاب از او صد تاب،
ابوالخطیر،
رجوع به گونا شود
لغت نامه دهخدا
موضعی به خوزستان، (دمشقی)، ظاهراً مصحف یا معرب دولاب است
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
نجب موضعی است و بدانجا میان تمیم و بنوعامربن صعصعه جنگی بوده است، یک سال پس از جنگ جبلهو غلبه بنو تمیم را بود. و در آن جنگ ابن کبشۀ ملک از بنی عامر کشته شد و یزید بن الصعق و بعض دیگر را اسیر گرفتند و سحیم بن وثیل الریاحی در این وقت گفت:
و نحن ضربنا هامه ابن خویلد
یزید و ضرجنا عبیده بالدم
بذی نجب اذ نحن دون حریمنا
علی کل جیاش الاجاری مرجم.
، وادیی است نزدیک ماوان بدیار بنومحارب.
ابوالاحوص ریاحی گوید:
و لو ادرکته الخیل و الخیل تدعی
بذی نجب ما اقرنت و اجلت.
و رجوع عقد الفرید ج 6 ص 114 شود
لغت نامه دهخدا
(نَسَ)
صاحب نسب، صاحب اصلی شریف و نجیب:
گویم آنگاه بیارید یکی بادۀ ناب
یاد بادملکی ذوحسبی ذونسبی.
منوچهری.
ای ذونسب به اصل در و ذوفنون بعلم
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(ذُ آ ب)
ابن ربیعه الاسدی یکی از شجعان عرب قاتل عتیبه بن الحرث بن شهاب الیربوعی. (عقدالفرید ص 100 و ص 101. و البیان والتبیین جزء ص 16 و ص 19)
ابن اسمأبن زید بن قارب. یکی از شجعان که در یوم الصلحا جنگ میان هوازن و عطفان بدست درید کشته شد. (عقدالفرید جزء 6 ص 37)
لغت نامه دهخدا
آبی که از آب دادن کردها و سیراب شدن آن به زمین زیردست نشیند، آبی که از زراعت و مزرعۀ دیگر زهد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
خونابه، رجوع به خونابه شود، مایع آب مانندی که محتوی از خون و شیر می باشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند، (ناظم الاطباء)، اشک خونین، (ناظم الاطباء) :
ز دیده ببارید خوناب شاه
چنین گفت با مهتران سپاه،
فردوسی،
تو با داغ دل چند پویی همی
که رخ را بخوناب شویی همی،
فردوسی،
شوم رسته از رنج این سوکوار
که خوناب ریزد همی بر کنار،
فردوسی،
خود دجله چنان گرید صد دجلۀ خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان،
خاقانی،
خوش نبود دیده بخوناب در
زنده و مرده بیکی خواب در،
نظامی،
فرس میراند چون بیمار خیزان
ز دیده بر فرس خوناب ریزان،
نظامی،
- خوناب زرد، کنایه از اشک است، (یادداشت مؤلف)،
- خوناب سیاه، اشک:
چون قلم سرزده گرییم بخوناب سیاه
زیوری چون قلم از دودجگر بربندیم،
خاقانی،
- خوناب گرم، اشک:
ز جان سیاوش چو خون شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم،
فردوسی،
- خوناب مژگان، اشک چشم:
این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت
نسخۀ توبه است کز خوناب مژگان تازه کرد،
خاقانی،
، خون، (ناظم الاطباء)،
چنین برگ گویا چه گوید همی
که دل را بخوناب شوید همی،
فردوسی،
من بیابانی به پیش اندر گرفته کاندر او
از نهیب دیو دل خوناب گشتی هر زمان،
فرخی،
گفتم که ز دولت تو برخواهم خورد
بسیار بخوردم و دگر خواهم خورد
کی دانستم که با دلی پرخوناب
در بند وصال تو جگر خواهم خورد،
عمادی شهریاری،
غریق دو طوفانم از دیده و لب
ز خوناب این دل که اکنون ندارم،
خاقانی،
جگرها بین که در خوناب خاک است
ندانم کاین چه دریای هلاک است،
نظامی،
دلم از رشک پر خوناب کردند
بدین عبرت گهم پرتاب کردند،
نظامی،
بانگ بر این دور جگرتاب زن
سنگ بر این شیشۀ خوناب زن،
نظامی،
خیز نظامی ز حد افزون گری
بر دل خوناب شده خون گری،
نظامی،
دجله خوناب است زین پس گر نهد سر در نشیب
خاک نخلستان بطحا را کند از خون عجین،
سعدی،
- خوناب جگر، خون جگر:
خوناب جگر خورد چه سود است
چون غصۀ دل نمی گوارد،
خاقانی،
صبر اگررنگ جگر داشت جگر صبر نداشت
اهل کو تا سر خوناب جگر باز کنم،
خاقانی،
نازنینان منا مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید،
خاقانی،
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خود اوفتان و خیزان،
نظامی،
- خوناب جهان، غصۀ عالم:
تو نیز گر آن کنی که او کرد
خوناب جهان نبایدت خورد،
نظامی،
- خوناب خم، کنایه از شراب:
بمن ده که این هر دو گم کرده ام
قناعت بخوناب خم کرده ام،
نظامی،
- خوناب دل، خون دل:
اول از خوناب دل رنگین عذارش بستمی
بعد از آن از زعفران رخ حنوطش سودمی،
خاقانی،
یکجو ندهی دلم درین کار
خوناب دلم دهی بخروار،
نظامی،
- خوناب سویدا، خون قلب، خون دل:
خاکیان را ز دل گرم روان آتش شوق
باد سرد از سرخوناب سویدا شنوند،
خاقانی،
، جریان خون، (ناظم الاطباء)، خون روان، مقابل خون بسته، (یادداشت مؤلف) :
موج خوناب گذشت از سرم و با غم تو
من نیارم که بگویم بلغ السیل زبا،
رفیع الدین لنبانی،
بحری است مرا زسیل خوناب درون
و آن بحر همی آیدم از دیده برون،
سلمان ساوجی،
، شنگرف، (از ناظم الاطباء)، صدید، (یادداشت مؤلف)، تنفس سخت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سرخیی که زنان برای زیبایی بچهره خود مالند گلگونه الغونه سرخاب غازه: روی او بی نیاز از گوناب دردل افتاب از و صد تاب. (ابوالخطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوناب
تصویر خوناب
خون آمخیته به آب، اشک خونین. یا خوناب زرد. اشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذناب
تصویر ذناب
دم بند ریسمانی که دم ستور یا اشتر به تنگ می بندد
فرهنگ لغت هوشیار
دارای اصلی شریف خداوند نسب عالی: ای ذونسب باصل خود و ذوفنون بعلم کامل تو در فنون زمانه چویک فنی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو ناب
تصویر ذو ناب
دونده چون گربه و شیر و سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوناب
تصویر گوناب
سرخی ای که زنان برای زیبایی به چهره خود مالند، گلگونه، سرخاب، غازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذونسب
تصویر ذونسب
((نَ سَ))
دارای اصلی شریف، صاحب نسب عالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوناب
تصویر خوناب
خون آمیخته به آب، اشک خونین
فرهنگ فارسی معین
آب خون، خونابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد