جدول جو
جدول جو

معنی ذومقربه - جستجوی لغت در جدول جو

ذومقربه
(مَ رَ بَ)
صاحب خویشی. خداوند خویشی و نزدیکی: یتیماً ذامقربه. او مسکیناً ذامتربه. (قرآن 90 15/ - 16) ، و بی پدر را یا درویش خداوند خاک نشینی (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 531) و در تفسیر آن گوید: نصب یتیماً بر علم مصدر است که مصدر عمل فعل خود کند تقول عجبت من ضرب زید عمرواً ای من ان یضرب زید عمروا. ذامقربه، خداوند خویشی چنانکه گفت، و آتی المال علی حبه ذوالقربی. و بعضی دیگر گفتند ذامقربه از قرابت نیست بلکه از قرب است که پهلو و تهیگاه بود یعنی که ذا خاصره مطویه ملاصقه من الجوع، تهیگاهی بهم آمده از جوع و گرسنگی. (ایضاً ص 536) و رجوع به ذومتربه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ رَ بَ)
طعام ذومشربه، من اکله شرب علیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
نزدیک. خویش. کس. ذوقرابت. ج، ذوی القرابه. ذوی القرابات
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ بَ)
عیش ذومنصبه، زیست با رنج و کلفت. (منتهی الارب). عیش ناصب و کذلک ذومنصبه. فیه کد و جهد. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ قَ)
چرخ و دستگاهی باشد کوفتن را.
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ بَ)
گرسنگی: خداوندگرسنگی: فلا اقتحم العقبه و ما ادراک ما العقبه فک رقبه او اطعام فی یوم ذی مسغبه (قرآن 90 / 11- 14) ، پس تکلیف درنیامد شروع نکرد در سختی و چه دانا کرد ترا که چیست عقبه رهانیدن گردن یا طعام دادن در روزی که گرسنگی است. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 531) و در تفسیر آن گوید: یا طعام دادن در روزی خداوند گرسنگی روزی گرسنه من باب قولهم لیل قائم و نهار صائم. (ابوالفتوح ج 5 ص 536). و رجوع به ذومتربه شود
لغت نامه دهخدا
جایگاهی بمدینه که وفد مصر بزمان خلافت عثمان بدانجا فرود آمدند. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 س آخر). و رجوع به ذی مروه شود
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
صاحب توانائی. ذوقوه. توانگر. قوی. ذومنظر: ذومره فاستوی. (قرآن 53 / 6) ، صاحب توانائی پس راست رو. (تفسیرابوالفتوح ج 5 ص 161) و در تفسیر آن گوید: ذومره، ای ذوقوه و اصل او از امرالحبل اذا حکم فتله مراراً ومنه قول النبی علیه السلام: لاتحل الصدقه لغنی و لالذی مره سوی. گفت صدقه حلال نباشد هیچ توانگر را و نه هیچ قوی تن درست را. و رجل مریر، ای قوی. قال الشاعر:
تری الرجل النحیف فیزدریه
و فی اثوابه جلد مریر.
...... قطرب گفت عرب مرد قوی را ذومره خوانند چنانکه شاعر گفت:
قد کنت قبل لقائکم ذامره
عندی لکل تخاصم مراته.
..... عبداﷲ عباس گفت ذومره، ای ذومنظر. حسن قتاده گفت: ذوخلق طویل، خداوند بالای دراز بود فاستوی یعنی تمام خلق و نکوصورت و تمام بالا. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
لقب جبرائیل است. روح الامین. ناموس. طاووس الملائکه
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ بَ)
اسب مادۀ برگزیده. (آنندراج). اسبی که برای شرف و عزت پیوسته نزدیک خود دارند. (ناظم الاطباء). اسبی که آخور و جای بستن آن را نزدیک گردانند به جهت برگزیدگی آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
راه کوتاه. ج، مقارب و مقاریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ / رُ بَ)
خویشی. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). خویشی و نزدیکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قرب. نزدیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یتیماً ذامقربه. (قرآن 15/90).
- بمقربه، نزدیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا