جدول جو
جدول جو

معنی ذومسحه - جستجوی لغت در جدول جو

ذومسحه
لقب جریر بن عبد بجلی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَمْ)
دهی است به اصفهان. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
اسم المره است مصدر مسح را. (از اقرب الموارد). یک مالش. یک بار مسح کردن. رجوع به مسح شود، اندک. و اثر اندک که از لمس کردن دست نمناک بر روی جسم میماند، و از آن جمله است که گویند: علیه مسحه من جمال أو هزال، یعنی اندکی از آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
زن تباهکار. ج، مومسات، موامیس. (منتهی الارب، مادۀ وم س) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ حَ)
ماله یعنی چیزی که بدان چیز دیگر را بمالند. (آنندراج) ، گل مالۀ معماران. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مالۀ جولا. (مهذب الاسماء). غرواشه. (دهار) ، دستار روی خشک کننده. (یادداشت لغت نامه). رومال. و رجوع به دستار شود
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
لقب جبرائیل است. روح الامین. ناموس. طاووس الملائکه
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
صاحب توانائی. ذوقوه. توانگر. قوی. ذومنظر: ذومره فاستوی. (قرآن 53 / 6) ، صاحب توانائی پس راست رو. (تفسیرابوالفتوح ج 5 ص 161) و در تفسیر آن گوید: ذومره، ای ذوقوه و اصل او از امرالحبل اذا حکم فتله مراراً ومنه قول النبی علیه السلام: لاتحل الصدقه لغنی و لالذی مره سوی. گفت صدقه حلال نباشد هیچ توانگر را و نه هیچ قوی تن درست را. و رجل مریر، ای قوی. قال الشاعر:
تری الرجل النحیف فیزدریه
و فی اثوابه جلد مریر.
...... قطرب گفت عرب مرد قوی را ذومره خوانند چنانکه شاعر گفت:
قد کنت قبل لقائکم ذامره
عندی لکل تخاصم مراته.
..... عبداﷲ عباس گفت ذومره، ای ذومنظر. حسن قتاده گفت: ذوخلق طویل، خداوند بالای دراز بود فاستوی یعنی تمام خلق و نکوصورت و تمام بالا. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مَصْ صَ)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل کلمه سبعیه گوید: السبعیه فرقه من غلاه الشیعه. لقبوا بذلک لانهم زعموا ان النطقاء بالشریعه ای الرسل سبع: آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و محمد المهدی سابع النطقاء و بین کل اثنین من النطقاء سبعه ائمه یتممون شریعته و لابد فی کل شریعه من سبعه، بهم یقتدی: امام یؤدی عن الله. حجه یؤدی عن ذلک الامام و یحمل علیه و یحتج به له و ذومصه یمص ای یا خذالعلم من الحجه. و ابواب و هم الدعاه..
لغت نامه دهخدا
(مِلْ لَ)
بستوه آمده
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
صاحب مال: لینفق ذوسعه من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتیه اﷲ لا یکلف اﷲ نفساً الا ما اتیها سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً. (قرآن 65 / 7) ، باید نفقه دهد صاحب مال از مال خود و هر که تنک کرده شد بر او روزی او پس باید نفقه کند از آنچه داد او را خدا تکلیف نکند نفسی را مگر آنچه عطا کرد او را زود باشد که بگرداند خدابعد دشواری آسانی را. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 340)
لغت نامه دهخدا
(بَحْحَ)
مبتلی به بیماری بحه، آنکه آواز گرفته دارد
لغت نامه دهخدا
(وَ حَ)
اثر گرمی آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِمْ مَ)
رجل ٌ ذومذمه، ای ثقیل علی الناس، مردی گران بر مردم
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
القیل الحضرمی. یکی از اذواء و اقیال که شمشیری معروف داشته است بنام ذواد
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
مرحب نام بتی بوده است به حضرموت و سادن آنرا ذامرحب می گفتند
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
آل ذومرحب، خاندانی است آل ذی مرحب بن ربیعه بن معاویه بن معدیکرب را بحضرموت و از این خاندان است وائل بن حجر صحابی. (یاقوت در معجم البلدان ذیل کلمه مظه) و ربیعه بن معدیکرب خادم بت مرحب بحضرموت بوده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جایگاهی بمدینه که وفد مصر بزمان خلافت عثمان بدانجا فرود آمدند. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 س آخر). و رجوع به ذی مروه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ بَ)
گرسنگی: خداوندگرسنگی: فلا اقتحم العقبه و ما ادراک ما العقبه فک رقبه او اطعام فی یوم ذی مسغبه (قرآن 90 / 11- 14) ، پس تکلیف درنیامد شروع نکرد در سختی و چه دانا کرد ترا که چیست عقبه رهانیدن گردن یا طعام دادن در روزی که گرسنگی است. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 531) و در تفسیر آن گوید: یا طعام دادن در روزی خداوند گرسنگی روزی گرسنه من باب قولهم لیل قائم و نهار صائم. (ابوالفتوح ج 5 ص 536). و رجوع به ذومتربه شود
لغت نامه دهخدا
(سَحَ)
جوانمرد، خداوند بخشش:
فلم ار مهراً ساقه ذوسماحه
کمهر قطام من فصیح و اعجم.
(از تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 317)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
خداوند تنگدستی: و ان کان ذوعسره فنظره الی میسره. (قرآن 2 / 280) ، و اگریافت شود خداوند تنگدستی پس واجب بود مهلت دادن تا هنگام توانگری. (ترجمه تفسیر ابوالفتوح ص 482 ج 1). ودر تفسیر آن گوید: و کان بر دو وجه باشد یکی تامه ویکی ناقصه معنی تامه آن بود که درو معنی حدث باشد چنانکه کانت الکاینه و کان کذا اذا وجد قال الشاعر:
اذا کان الشتاء فادفنونی
فان الشیخ یهدمه الشتاء.
ای اذا حدث. و ناقصه آن باشد که در او معنی حدث نبود بل معنی حدث در خبر بود چنانکه کان زید منطلقا. وان کان ذوعسره ای وجد ذوعسره، اگر چنانچه درویشی باشد فنظره، ای انتظار او انظار و ابی کعب و عبداﷲ عباس و عبداﷲ مسعود خواندند و ان کان ذاعسره بر تقدیر اضمار اسم و معنی آن بود و ان کان الغریم ذاعسره. و ابان بن عثمان خواند، و من کان ذاعسره و اعمش خواند و ان کان معسراً و عسرت درویشی و تنگدستی باشد و اعسر الرجل، درویش شد مرد. و ایسر، توانگر شد. فنظره، فا، بجواب شرط باز آمد و این صیغۀ خبر است و معنی امر، المعنی فانظروه مهلت دهی او را و تقدیر کلام این است که فعلیه نظره ای انظار و امهال. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 486)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ حَ)
لقب جریر بن عبدالله بجلی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذو سعه
تصویر ذو سعه
بهزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوسعه
تصویر ذوسعه
توانگر، با وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوسته
تصویر ذوسته
جسمی است که دارای هشت سطح باشد
فرهنگ لغت هوشیار