جدول جو
جدول جو

معنی ذومرمر - جستجوی لغت در جدول جو

ذومرمر
(مَ مَ)
در رساله ای که در آخر کتاب الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد دکن از کتاب الاکلیل للهمدانی در معرفت معادن بطبع رسیده است گوید: قال الهمدانی فی کتابه هذا کان بنی یعفر یحملوا الفضه من شبام سخم الی صنعاء و هی بالقرب من صنعاء علی ساعتین قریب من ذی مرمر و ظهر من قوله ان فیها معدن فضه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرمر
تصویر مرمر
(دخترانه)
از سنگهای آهکی که صیقلی و جلا پذیر است، سنگ مرمر، نوعی سنگ دگرگون شده آهکی که به علت زیبایی در مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
نوع سنگ آهکی سخت که در مجسمه سازی و نماسازی ساختمان به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ مَ مَ)
قلعه ای است به صنعاء یمن
لغت نامه دهخدا
(مَ / مَ جَ)
نام آبگیری بزرگ است در بطن قوران از ناحیۀ سوارقیه. و هم آنرا هضبات مجر نامند.
شاعر گوید:
بذی مجرا سقیت صوب غوادی
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
وادیی است بحجاز. حطیئه گوید:
ماذا تقول لافراخ بذی مرخ
حمرا الحواصل لاماء و لاشجر
القیت کاسبهم فی قعر مظلمه
فاغفر علیک سلام اﷲ یا عمر.
(المرصع).
، بیابانی به یمن. رجوع به ذوالمرخ شود. (المرصع) ، وادیی است بسیار درخت نزدیک فدک. (المرصع). و رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 144 و 167 شود
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
لقب جبرائیل است. روح الامین. ناموس. طاووس الملائکه
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
صاحب توانائی. ذوقوه. توانگر. قوی. ذومنظر: ذومره فاستوی. (قرآن 53 / 6) ، صاحب توانائی پس راست رو. (تفسیرابوالفتوح ج 5 ص 161) و در تفسیر آن گوید: ذومره، ای ذوقوه و اصل او از امرالحبل اذا حکم فتله مراراً ومنه قول النبی علیه السلام: لاتحل الصدقه لغنی و لالذی مره سوی. گفت صدقه حلال نباشد هیچ توانگر را و نه هیچ قوی تن درست را. و رجل مریر، ای قوی. قال الشاعر:
تری الرجل النحیف فیزدریه
و فی اثوابه جلد مریر.
...... قطرب گفت عرب مرد قوی را ذومره خوانند چنانکه شاعر گفت:
قد کنت قبل لقائکم ذامره
عندی لکل تخاصم مراته.
..... عبداﷲ عباس گفت ذومره، ای ذومنظر. حسن قتاده گفت: ذوخلق طویل، خداوند بالای دراز بود فاستوی یعنی تمام خلق و نکوصورت و تمام بالا. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
در المرصع آمده است: لقب یکی از رواه حدیث در اضاحی است. و در منتهی الارب آرد: یزید ذومصر محدثی است. در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
لغت نامه دهخدا
(نَ مِ)
موضعی به نجد از دیار کلاب
لغت نامه دهخدا
(ذَ وَ وَ)
چیز اندک. هیچ: ما اعطاه ذوروراً، ای شیئاً
لغت نامه دهخدا
(سَ مُ)
موضعی است از نواحی عقیق. ابووجزه گوید:
ترکن زهاء ذی سمر شمالاً
و ذانهیا و نهیاعن یمین.
و ابن الاثیر در المرصع گوید، جایگاهی است بحجاز. و در نزهه القلوب (چ بریل مقاله 3) حمداﷲ مستوفی گوید: و طریق الذی سلک رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله وقت الهجره، از زیر مکه دلیل گرفت تا دریا کنار نزدیک عسفان و از آنجا براه رفت تا از قدید بگذشت از قدید بین الخرار رفت و بثنیه المراءه رفت و از آنجا بمیان مدلجه مجاج... پس بذی سمر پس ببطن اعداء
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
مکان ذوضرر، جائی تنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
نام جائی است
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
لرزیدن تن از نازکی. (زوزنی). جنبیدن و لرزیدن از شادی، جنبیدن ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن وائل بن غوث بن قطن. قاله ابوعل الاثرم. در المرصع ابن الاثیر این نام بدین صورت بی هیچ شرحی آمده است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِ)
جنبنده و لرزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لرزان و جنبان و متزلزل. (ناظم الاطباء) ، ریگ مرتعش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرمر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
آنکه نکاح با وی روا نبود. چون مادر و خواهر و عمه و دائیزه
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
وادیئی است به نجد. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
شکیبا. انّه لذوضریر علی الشی ٔ، ای ذاصبر و مقاساه له. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ملکی از ملوک یمن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
احمد بن زید بن سددبن حمیرالاصغر. نام ملکی از حمیر
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
صابر و شکیبا بر کار
لغت نامه دهخدا
جایگاهی بمدینه که وفد مصر بزمان خلافت عثمان بدانجا فرود آمدند. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 س آخر). و رجوع به ذی مروه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
آل ذومرحب، خاندانی است آل ذی مرحب بن ربیعه بن معاویه بن معدیکرب را بحضرموت و از این خاندان است وائل بن حجر صحابی. (یاقوت در معجم البلدان ذیل کلمه مظه) و ربیعه بن معدیکرب خادم بت مرحب بحضرموت بوده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
مرحب نام بتی بوده است به حضرموت و سادن آنرا ذامرحب می گفتند
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
القیل الحضرمی. یکی از اذواء و اقیال که شمشیری معروف داشته است بنام ذواد
لغت نامه دهخدا
(مُرْ را)
نام پدر عمیر است و عمیر صحابی است. در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام وادی یا رودباری است بنزدیکی مزدلفه و گویند از بطن جبلی باشد بمکه. و آنرا با حاء مهمله نیز گفته اند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تاج العروس آمده است: ذومرخ وادیی است بحجاز و در حدیث ذومراخ ذکر شده است و ابن منظور و ابن الاثیر آنرا بضم میم ضبط کرده اند و آن وادیی است نزدیک مزدلفه و بعضی گفته اند کوهی بمکه و بحاء مهمله هم آمده است
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِمْ مَ)
رجل ٌ ذومذمه، ای ثقیل علی الناس، مردی گران بر مردم
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرمر
تصویر مرمر
نوعی سنگ سفید است که نیکوترین آن را از معدن سنگ جزع آورند میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرمر
تصویر تمرمر
لرزیدن، لرزیدن از خوشی، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ مَ))
یکی از اشکال طبیعی کربنات کلسیم است. در اصطلاح معماری به هر نوع سنگ آهک متراکم صیقل پذیر مرمر گفته می شود و دارای اقسام مختلف است و به رنگ های زرد، سبز، ارغوانی، قرمز، خاکستری و رگه دار دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارمر
تصویر وارمر
((مِ))
اجاق کوچک شمع دار که برای گرم نگه داشتن غذا به کار رود، چراغک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین