جدول جو
جدول جو

معنی ذولعوه - جستجوی لغت در جدول جو

ذولعوه
(لَعْ وَ)
پادشاهی از پادشاهان حمیر. و نیز نام مردی. (منتهی الارب). و در تاج العروس ذیل لعوه آمده است: اللعوه السواد حول حمله الثدی و به سمی ذولعوه. نقله الجوهری عن الفراء... و ذولعوه قیل من اقیال حمیر للعوه کانت فی ثدیه و ایضاً رجل آخر یعرف کذلک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذَ لَ قی یَ)
تأنیث ذولقی. منسوب به ذولق، یعنی تیزنای زبان، حروف ذولقیه، حرفها که مخارج آن نوک و کناره های زبان است و آن سه حرف است: ر. ل. ن. (راء. لام. نون)
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ عَ)
مرد آزمند به چیزی بی فایده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
صاحب مال: لینفق ذوسعه من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتیه اﷲ لا یکلف اﷲ نفساً الا ما اتیها سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً. (قرآن 65 / 7) ، باید نفقه دهد صاحب مال از مال خود و هر که تنک کرده شد بر او روزی او پس باید نفقه کند از آنچه داد او را خدا تکلیف نکند نفسی را مگر آنچه عطا کرد او را زود باشد که بگرداند خدابعد دشواری آسانی را. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 340)
لغت نامه دهخدا
(عِ وَ)
صاحب کجی، خداوندکژی، قرآنا عربیا غیرذی عوج. (قرآن 39 / 28). کتابی بزبان عربی نه صاحب کجی. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 484). و در تفسیر آن گوید: قرآناً عربیاً، نصب او بر فعل مقدّر است و تقدیره اعنی قرآناً عربیاً و گفتند بر حال است علی تقدیر انزلناه قرآناً عربیاً، گفت قرآن است بلغت عرب غیرذی عوج که درو کژی نیست مجاهد گفت لبسی نیست عبداﷲ عباس گفت اختلافی نیست سدی گفت فرو بافته و دروغی نیست بعضی دیگر گفتند متناقض نیست و عوج بکسر کژی باشد فی الامر والدین و ما رجع الی المعانی و عوج، بفتح فی العصا و الحائط. (ایضاً ص 488)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
افعل ذاک من ذی عوض، از سر نو بکن این کار را. (منتهی الارب). و ابن الاثیر در المرصع آرد که عرب گوید: خذها الی عشر من ذی عوض، مثل است در موقع تهدد و عوض اسم قریه ای است و تأنیث ضمیر خذها بدین اعتبار است
لغت نامه دهخدا
(قُوْ وَ)
صاحب قوّت. نیرومند. خداوند قوّه: ذی قوّه عند ذی العرش مکین. (قرآن 81 / 20) صاحب قوت نزد خداوند عرش بامنزلت. (تفسیر ابوالفتوح ص 479 جمع واژۀ 5) و در تفسیر آن گوید: خداوند قوه است و مکین و ممکن بنزدیک خدای عرش. (ج 5 ص 482)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ عَ)
یک نوع صدف مدور که چون آن را به خاکستر گرم کنند برشکل ناخن چیزی از آن بر می آید و چون آن چیز را بکشند به قدر انگشت می گردد و آن همین اظفار است که در قسط یافته می شود و آن را اظفارالطیب گویند و به هندی نک است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اظفارالطیب شود
لغت نامه دهخدا
(لَقْ وَ)
عقاب سیاه گون
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
شیر. اسد
لغت نامه دهخدا
جایگاهی بمدینه که وفد مصر بزمان خلافت عثمان بدانجا فرود آمدند. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 س آخر). و رجوع به ذی مروه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
درشت. سخت صاحب سطوت: و گویند که سبب خشنودی بهرام از آن آتش بوده که بهمن مردی غیور و ذوسطوت بود و ملوک را ببطش و قوت خود قهر و قمع کردی. (تاریخ قم ص 83)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
صاحب رویها. و فی الحدیث: القرآن ذلول ذووجوه فاحملوه علی احسن الوجوه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قُوْ وَ)
خداوند نیرو. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ عی یَ)
دهی است نزدیک موصل، از آن ده است فقیه عبدالملک بن زید. (منتهی الارب). دهی بزرگ است در میان نصیبین و موصل و از آن تا موصل یک روز راه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
اکبر بن زید بن معاویه بن دومان قاله ابوعل الاثرم. (حاشیۀ المرصع). ابوکری بن زید بن سعید بن خصیب بن ابی کرزبن زرعه بن ابی لغوه. قاله الکلبی. (المرصع ابن الاثیر). در لغت نامه های دیگر ’ذولغوه’ دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ عَ)
جمع واژۀ والع، به معنی دروغ گوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوسعه
تصویر ذوسعه
توانگر، با وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب سطوت خداوند قهر و غلبه و ابهت را گویند که سبب خشنودی بهرام از آن آتش آن بوده که بهمن مردی غیور و ذرسطوت بود و ملوک را به بطش و قوت خود قهر و قمع کردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو عزه
تصویر ذو عزه
گرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعوه
تصویر لعوه
مونث لعو و کلبه، داغ پستان داغ پستان سیاهی گرد نوک پستان
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی