در بدیع شعری که دارای دو قافیه باشد برای مثال گو غمزه را پندی بده تا ترک غمازی کند / یا طرّه را بندی بنه تا ترک طراری کند (خواجو - ۲۶۳)، دل در سر زلف یار بستم / وز نرگس آن نگار رستم. قافیۀ اول یار و نگار و قافیۀ دوم بستم و رستم است، تشریع
در بدیع شعری که دارای دو قافیه باشد برای مِثال گو غمزه را پندی بده تا ترک غمازی کند / یا طرّه را بندی بنه تا ترک طراری کند (خواجو - ۲۶۳)، دل در سر زلف یار بستم / وز نرگس آن نگار رستم. قافیۀ اول یار و نگار و قافیۀ دوم بستم و رستم است، تشریع
ذوالقافیتین. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ذوالقافیتین نزد بلغاء عبارت است از تشریع و آن آن است که شاعر شعر خود را بر دو قافیه بنا سازد بر دو وزن از بحور یا بر دو گونه از بحر واحد. چنانکه در لفظ تشریع گذشت لکن در جامع الصنایع و مجمع الصنایع میگوید که ذوقافیتین آن است که شاعر در بیتی رعایت دو قافیه کند و هر دو را در پهلوی یکدیگر بیاورد. مثاله، شعر: دل در سر زلف یار بستم وز نرگس آن نگار رستم. قافیۀ اول یار و نگار و قافیۀ دوم بستم و رستم. و اگر در شعری رعایت زیاده از دو قافیه کنند آنرا ذوقوافی گویند و معطل نیز. مثال آنچه بر سه قافیه باشد: گر سعد بود طالع اختر یارت دارا شودت تابع پرزر دارت ور زآنکه نداری چو عطائی طالع رنج تو بودضائع ابتر کارت قافیۀ اول برعین. دوم بر را سوم برتا. مثال آنچه مبنی است بر چهار قافیه: نو بهار آمد ز کیهان صورت خود را دمید باد نوروزی به بستان طلعت دیبا کشید زینت خود را ندیدستی بیابان را ببین این شگفت اندر بیابان صورت خود را که دید قافیۀ اول بر نون. دوم بر تا. سوم بر الف. چهارم بر دال. پس قافیه ها اگر پیوسته بود آنرا مقرون خوانند و اگر کلمه ای در میان قوافی واسطه بود آنرا متوسط گویند. چنانچه: شعر: رخ نگارم چون ارغوان پر قمر است بر نگارم چون پرنیان پر حمر است هر آنگهی که بخندد لبان شیرینش درست گوئی چون ناردان پرگهر است کلمه پر میان دو قافیه که ارغوان و قمر باشد واسطه شده تا آخر مکرر گردیده در پارسی این است ذوقافیتین که مذکور شد فاما در تازی بروش دیگر است که مسمی است بتشریع - انتهی. پس تخالف معنیین بسبب اختلاف اصطلاحین است - انتهی. و رجوع به ذوالقافیتین شود
ذوالقافیتین. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ذوالقافیتین نزد بلغاء عبارت است از تشریع و آن آن است که شاعر شعر خود را بر دو قافیه بنا سازد بر دو وزن از بحور یا بر دو گونه از بحر واحد. چنانکه در لفظ تشریع گذشت لکن در جامع الصنایع و مجمع الصنایع میگوید که ذوقافیتین آن است که شاعر در بیتی رعایت دو قافیه کند و هر دو را در پهلوی یکدیگر بیاورد. مثاله، شعر: دل در سر زلف یار بستم وز نرگس آن نگار رستم. قافیۀ اول یار و نگار و قافیۀ دوم بستم و رستم. و اگر در شعری رعایت زیاده از دو قافیه کنند آنرا ذوقوافی گویند و معطل نیز. مثال آنچه بر سه قافیه باشد: گر سعد بود طالع اختر یارت دارا شودت تابع پرزر دارت ور زآنکه نداری چو عطائی طالع رنج تو بودضائع ابتر کارت قافیۀ اول برعین. دوم بر را سوم برتا. مثال آنچه مبنی است بر چهار قافیه: نو بهار آمد ز کیهان صورت خود را دمید باد نوروزی به بستان طلعت دیبا کشید زینت خود را ندیدستی بیابان را ببین این شگفت اندر بیابان صورت خود را که دید قافیۀ اول بر نون. دوم بر تا. سوم بر الف. چهارم بر دال. پس قافیه ها اگر پیوسته بود آنرا مقرون خوانند و اگر کلمه ای در میان قوافی واسطه بود آنرا متوسط گویند. چنانچه: شعر: رخ نگارم چون ارغوان پر قمر است بر نگارم چون پرنیان پر حمر است هر آنگهی که بخندد لبان شیرینش درست گوئی چون ناردان پرگهر است کلمه پر میان دو قافیه که ارغوان و قمر باشد واسطه شده تا آخر مکرر گردیده در پارسی این است ذوقافیتین که مذکور شد فاما در تازی بروش دیگر است که مسمی است بتشریع - انتهی. پس تخالف معنیین بسبب اختلاف اصطلاحین است - انتهی. و رجوع به ذوالقافیتین شود
این صنعت چنان باشد که شاعر قطعه یا قصیده ای گوید که آن را دو قافیت پهلوی یکدیگر باشد: مثالش مسعودسعد گوید: یا لیلهٌ اظلمت علینا لیلاء قاریه الدّجنّه. قد رکضت فی الدّجی علینا دهماً خداریّه الأعنه فبت اقتاسها فکانت حبلی نهاریّه الأجنّه. در این قطعه قاریه و نهاریه یک قافیت است و دجنّه و اعنّه و اجنّه قافیت دوّم است مثال از شعر پارسی مراست: ای از مکارم تو شده در جهان خبر افکنده از سیاست تو آسمان سپر صاحبقران ملکی و بر تخت خسروی هرگز نبوده مثل تو صاحبقران دگر با رای پیر و بخت جوانی و کرده اند اندر پناه جاه تو پیر و جوان مقر گیتی زبان گشاده بمدح تو و فلک بسته ز بهر خدمت تو بر میان کمر با موکب سیادت تو هم کتف شرف با مرکب سعادت تو هم عنان ظفر. و مرا چند قصیده است که در همه این صنعت نگاه داشته ام اما اندرین موضع این قدر تمام است. (حدائق السحر فی دقائق الشعر). و مؤلف این لغت نامه را ابتکاری است در ذوقافیتین که نمونۀ آن قطعات ذیل است: ای مرغ سحر چو این شب تار بگذاشت ز سر سیاهکاری وز نفحۀ روح بخش اسحار رفت از سر خفتگان خماری بگشود گره ز زلف زر تار محبوبۀ نیلگون عماری یزدان بکمال شد پدیدار و اهریمن زشتخو حصاری یاد آر ز شمع مرده یاد آر. ای مونس یوسف اندر این بند تعبیر عیان چو شد ترا خواب دل پر ز شعف لب از شکرخند محسود عدو بکام اصحاب رفتی بر یار و خویش و پیوند آزادتر از نسیم و مهتاب ز آنکو همه شام با تو یکچند در آرزوی وصال احباب اختر بسحر شمرده یاد آر. چون باغ شود دوباره خرم ای بلبل مستمند مسکین وز سنبل و سوری و سپرغم آفاق نگار خانه چین گل سرخ وبه رخ عرق ز شبنم تو داده ز کف زمام تمکین زآن نوگل پیش رس که در غم ناداده بنار شوق تسکین وز سردی دی فسرده یاد آر. ای همره تیه پورعمران بگذشت چو این سنین معدود و آن شاهد نغز بزم عرفان بنمود چو وعد خویش مشهود وز مذبح زر چو شد به کیوان هر صبح شمیم عنبر و عود ز آنکو بگناه قوم نادان در حسرت روی ارض موعود بر بادیه جان سپرده یاد آر. چون گشت ز نو زمانه آباد ای کودک دورۀ طلائی وز طاعت بندگان خود شاد بگرفت زسر خدا خدائی نه رسم ارم نه اسم شدّاد حق بست دهان ژاژخائی ز آنکس که ز نوک تیغ جلاّد مأخوذ بجرم حق ستائی. تسنیم وصال خورده یاد آر
این صنعت چنان باشد که شاعر قطعه یا قصیده ای گوید که آن را دو قافیت پهلوی یکدیگر باشد: مثالش مسعودسعد گوید: یا لیلهٌ اظلمت علینا لیلاء قاریه الدّجنّه. قد رکضت فی الدّجی علینا دهماً خداریّه الأعنه فبت اقتاسها فکانت حبلی نهاریّه الأجنّه. در این قطعه قاریه و نهاریه یک قافیت است و دجنّه و اعنّه و اجنّه قافیت دوّم است مثال از شعر پارسی مراست: ای از مکارم تو شده در جهان خبر افکنده از سیاست تو آسمان سپر صاحبقران ملکی و بر تخت خسروی هرگز نبوده مثل تو صاحبقران دگر با رای پیر و بخت جوانی و کرده اند اندر پناه جاه تو پیر و جوان مقر گیتی زبان گشاده بمدح تو و فلک بسته ز بهر خدمت تو بر میان کمر با موکب سیادت تو هم کتف شرف با مرکب سعادت تو هم عنان ظفر. و مرا چند قصیده است که در همه این صنعت نگاه داشته ام اما اندرین موضع این قدر تمام است. (حدائق السحر فی دقائق الشعر). و مؤلف این لغت نامه را ابتکاری است در ذوقافیتین که نمونۀ آن قطعات ذیل است: ای مرغ سحر چو این شب تار بگذاشت ز سر سیاهکاری وز نفحۀ روح بخش اسحار رفت از سر خفتگان خماری بگشود گره ز زلف زر تار محبوبۀ نیلگون عماری یزدان بکمال شد پدیدار و اهریمن زشتخو حصاری یاد آر ز شمع مرده یاد آر. ای مونس یوسف اندر این بند تعبیر عیان چو شد ترا خواب دل پر ز شعف لب از شکرخند محسود عدو بکام اصحاب رفتی بر یار و خویش و پیوند آزادتر از نسیم و مهتاب ز آنکو همه شام با تو یکچند در آرزوی وصال احباب اختر بسحر شمرده یاد آر. چون باغ شود دوباره خرم ای بلبل مستمند مسکین وز سنبل و سوری و سپرغم آفاق نگار خانه چین گل سرخ وبه رخ عرق ز شبنم تو داده ز کف زمام تمکین زآن نوگل پیش رس که در غم ناداده بنار شوق تسکین وز سردی دی فسرده یاد آر. ای همره تیه پورعمران بگذشت چو این سنین معدود و آن شاهد نغز بزم عرفان بنمود چو وعد خویش مشهود وز مذبح زر چو شد به کیوان هر صبح شمیم عنبر و عود ز آنکو بگناه قوم نادان در حسرت روی ارض موعود بر بادیه جان سپرده یاد آر. چون گشت ز نو زمانه آباد ای کودک دورۀ طلائی وز طاعت بندگان خود شاد بگرفت زسر خدا خدائی نه رسم ارم نه اسم شدّاد حق بست دهان ژاژخائی ز آنکس که ز نوک تیغ جلاّد مأخوذ بجرم حق ستائی. تسنیم وصال خورده یاد آر