این صنعت چنان باشد که شاعر قطعه یا قصیده ای گوید که آن را دو قافیت پهلوی یکدیگر باشد: مثالش مسعودسعد گوید: یا لیلهٌ اظلمت علینا لیلاء قاریه الدّجنّه. قد رکضت فی الدّجی علینا دهماً خداریّه الأعنه فبت اقتاسها فکانت حبلی نهاریّه الأجنّه. در این قطعه قاریه و نهاریه یک قافیت است و دجنّه و اعنّه و اجنّه قافیت دوّم است مثال از شعر پارسی مراست: ای از مکارم تو شده در جهان خبر افکنده از سیاست تو آسمان سپر صاحبقران ملکی و بر تخت خسروی هرگز نبوده مثل تو صاحبقران دگر با رای پیر و بخت جوانی و کرده اند اندر پناه جاه تو پیر و جوان مقر گیتی زبان گشاده بمدح تو و فلک بسته ز بهر خدمت تو بر میان کمر با موکب سیادت تو هم کتف شرف با مرکب سعادت تو هم عنان ظفر. و مرا چند قصیده است که در همه این صنعت نگاه داشته ام اما اندرین موضع این قدر تمام است. (حدائق السحر فی دقائق الشعر). و مؤلف این لغت نامه را ابتکاری است در ذوقافیتین که نمونۀ آن قطعات ذیل است: ای مرغ سحر چو این شب تار بگذاشت ز سر سیاهکاری وز نفحۀ روح بخش اسحار رفت از سر خفتگان خماری بگشود گره ز زلف زر تار محبوبۀ نیلگون عماری یزدان بکمال شد پدیدار و اهریمن زشتخو حصاری یاد آر ز شمع مرده یاد آر. ای مونس یوسف اندر این بند تعبیر عیان چو شد ترا خواب دل پر ز شعف لب از شکرخند محسود عدو بکام اصحاب رفتی بر یار و خویش و پیوند آزادتر از نسیم و مهتاب ز آنکو همه شام با تو یکچند در آرزوی وصال احباب اختر بسحر شمرده یاد آر. چون باغ شود دوباره خرم ای بلبل مستمند مسکین وز سنبل و سوری و سپرغم آفاق نگار خانه چین گل سرخ وبه رخ عرق ز شبنم تو داده ز کف زمام تمکین زآن نوگل پیش رس که در غم ناداده بنار شوق تسکین وز سردی دی فسرده یاد آر. ای همره تیه پورعمران بگذشت چو این سنین معدود و آن شاهد نغز بزم عرفان بنمود چو وعد خویش مشهود وز مذبح زر چو شد به کیوان هر صبح شمیم عنبر و عود ز آنکو بگناه قوم نادان در حسرت روی ارض موعود بر بادیه جان سپرده یاد آر. چون گشت ز نو زمانه آباد ای کودک دورۀ طلائی وز طاعت بندگان خود شاد بگرفت زسر خدا خدائی نه رسم ارم نه اسم شدّاد حق بست دهان ژاژخائی ز آنکس که ز نوک تیغ جلاّد مأخوذ بجرم حق ستائی. تسنیم وصال خورده یاد آر