جدول جو
جدول جو

معنی ذوفان - جستجوی لغت در جدول جو

ذوفان
مرگ، هلاک، زهر هلاهل و کشنده، سم مهلک، ذأفان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفان
تصویر توفان
(دخترانه)
طوفان، معرب از آرامی، جریان هوای بسیار شدید، هیاهو و غوغا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوفان
تصویر طوفان
(پسرانه)
باد سخت، معرب از آرامی، جریان هوای بسیار شدید، هیاهو و غوغا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوفان
تصویر طوفان
جریان شدید هوا، باد سخت و تند، توفان، تندباد، دومان، کولاک
کنایه از هر نوع اتفاق ناخوشایند
کنایه از همهمه
آب فراوان یا سیل شدید که ناگهان مساحت زیادی از زمین را فراگیرد و غرق کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفان
تصویر توفان
طوفان، جریان شدید هوا، باد سخت و تند، تندباد، دومان، کولاک
غران، غرش کنان، جوش و خروش کنان، شور و غوغا کنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
گداختن، گداخته شدن، سخت شدن گرمی آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
ذئب ها، گرگها، جمع واژۀ ذئب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ صُ)
ذرف. رفتن اشک و جز آن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
آنچه در خواب بر سر آدمی افتد و آن را کابوس گویند، (منتهی الارب) (آنندراج)، کابوس، (ناظم الاطباء)، رجوع به کابوس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
طوف. گرد و پیرامون کعبه گشتن. (منتهی الارب). گرد ورآمدن. (زوزنی). گرد برآمدن. (تاج المصادر). گرد چیزی گشتن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
انقلاب سخت هوا، باران سخت، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، باران که همه جا رسد، (مهذب الاسماء)، آب بسیار که همه را بپوشد، (منتهی الارب)، آب که همه چیز را فراگیرد، آب که از زمین برآید و همه را غرق کند، سیل غرق کننده، (منتخب اللغات)، سیل یا آب که از زمین برآید و همه را غرق کند، و منه: فاخذهم الطوفان و قیل الغرق و قیل کثره الماء و قیل العذاب، (منتهی الارب)، هر چیز بسیار که احاطه کند تمام جماعت را، (منتهی الارب)، هر چیزی که بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد، (منتخب اللغات)، هر چیز بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد، چون طوفان باد و طوفان آتش و غیر آن، (آنندراج)، شدت باد تند، (غیاث) : طوفان دریا، آشوب آن:
علی بر جان جباران عالم
ببارید از سر صمصام طوفان،
ناصرخسرو،
بسا شیران گردن کش بسا پیلان گردون وش
همه کوشنده چون آتش همه جوشنده چون طوفان،
عبدالواسع جبلی،
هر دلی کز قبل شادی او شاد بود
گرش طوفان غمان بارد غمگین نکند،
سوزنی،
حج ما آدینه و ما غرق طوفان کرم
خود بعهد نوح هم آدینه طوفان دیده اند،
خاقانی،
در تنور آن جای طوفان دیده واندر چشم دل
هم تنور غصه هم طوفان احزان دیده اند،
خاقانی،
معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من
کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند،
خاقانی،
روز و شب بر خشک کشتی رانده ام
گرچه دایم غرق طوفان می زیم،
عطار،
هرکه با نوح نشیند چه غم از طوفانش،
سعدی،
غرقه در بحر چه اندیشه کند طوفان را،
سعدی،
بود قطرۀ آب طوفان مور،
امیرخسرو،
ما که دادیم دل و دیده بطوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر،
حافظ،
طوفان بچشم من نگر از این و آن مپرس
با دیده اعتبار نباشد شنفته را،
قاآنی،
، مرگ شتاب و سریع، (منتهی الارب)، مردن، (منتخب اللغات)، مرگی سخت، (مهذب الاسماء)، قتل زود، (منتهی الارب)، کشتن، (منتخب اللغات)، سختی و تاریکی شب، (مهذب الاسماء)، شب، شب بسیار تاریک، (منتهی الارب)،
طوفان خروش و طوفان خیز و طوفان دیده و طوفان رسیده و طوفان زای و طوفان زده و طوفان طرازو طوفان کده از ترکیبات اوست، (آنندراج) :
یک لحظه نیست کاین مژه طوفان طراز نیست
وین دل چو شمع طعمه سوز و گداز نیست،
طالب آملی،
دیده را سامان یک شبنم کلیم اول نبود
این زمانش موج حسن یار طوفان خیز کرد،
کلیم،
زابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی
که طوفان دیده از آسایش ساحل خبر دارد،
صائب،
از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس
طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس،
صائب،
طاقت کجاست روی عرقناک دیده را
آرام نیست کشتی طوفان رسیده را،
صائب،
داغ ناسور است نقش ماهی دریای عشق
تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق،
صائب،
منم آن سیل که دریا نکند خاموشم
کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم،
صائب،
چون کشتی طوفان زده آرام ندارم
هرچند که عاشق بشکیبائی من نیست،
صائب،
کیفیت طوفان کدۀ گریه مپرسید
از هر غم اشکم بنظر عالم آب است،
بیدل،
- طوفان کردن، کنایه از کار بزرگ کردن، (آنندراج) :
فیض مردان در زمان بیخودی افزونتر است
تیغ چون گردید عریان بیشتر طوفان کند،
صائب،
میتوان دیدن ز کشتی اضطراب بحر را
حسن طوفان بیشتر در خانه زین میکند،
صائب،
مگر آن خرمن گل تنگ خود را در بغل دارد
که طوفان میکند در مغز ما بوی گلاب امشب،
صائب
لغت نامه دهخدا
دوست وامق بود که با او بگریخت، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 399) (از برهان) (اوبهی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
یکی دوستش بود توفان به نام
بسی آزموده به ناکام و کام،
عنصری (از لغت فرس اسدی ایضاً)
توفان غاصب پنجمین از امرای برار پس از برهان عمادشاهی، مدت حکومت از سال 970 تا 976 هجری قمری بوده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
به صیغۀ مثنی، نام دو مرد از بنی سعد بود، عوف بن سعد و عوف بن کعب بن سعد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کو / کَ / کَوْ وَ / کُوْ وَ)
ریگ تودۀ گرد و انبوه. (منتهی الارب) (آنندراج). ریگ تودۀ گرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درهم پیچیده از نی وچوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوب درهم پیچیدۀ گرد و انبوه. (ناظم الاطباء) ، امر مستدیر. منه: ترکهم فی کوفان، ای لاوجه له. (منتهی الارب) (از آنندراج). امر مستدیر. (از اقرب الموارد) ، کار شدید و سخت. (ناظم الاطباء) ، رنج و تعب. (ناظم الاطباء). عناء. (اقرب الموارد) ، ارجمندی و شوکت و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). ارجمندی و عزت و شوکت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار دشوار یا ناخوش و ناپسندیده یا بدی یا نیکی یا سختی و رنج و اختلاط و آمیزش. یقال:ظلوا فی کوفان، ای فی عصف کعصف الریح. (منتهی الارب) (از آنندراج). ظلوا فی کوفان و ای فی عصف کعصف الریح، و یا در آمیزش و یا در بدی و حیرانی و یا در مکروه و یا در کار دشوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 6 ص 240) ، استداره و دوران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کو / کَ)
کوفه که دار هجرت مسلمانان است. (منتهی الارب) (از آنندراج). کوفه را کوفان نیز گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به کوفه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ یَ)
گرد گشتن. (منتهی الارب). گردگشتن ریگ توده. (ناظم الاطباء). تکوف الرمل و القوم تکوفاً و کوفاناً علی غیرقیاس، ریگ توده و قوم فراهم آمدند و گرد گشتند. (از اقرب الموارد) ، با کوفیان مانند کردن خود را و نسبت نمودن با ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سوفار تیر باشد، (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ عَ)
مرگ. موت
لغت نامه دهخدا
شور و غوغا و فریاد و صدا و غلغله ای که از ازدحام مردم و یا جانوران درافتد و غرش و خروش دریا وتندباد و باد شدید و طوفان، (ناظم الاطباء)، بعضی طوفان را معرب توفان دانسته اند که در قاموس گفته باران سخت و آب که از زمین برآید و هر چیز که غالب و سیارباشد و همه را فروگیرد، در این صورت طوفان بادی نیزممکن است چنانکه بعضی منجمین در بعضی اوقات حکم کرده اند، (انجمن آرا و آنندراج، در ذیل توف) ...، نعت فاعلی از توفیدن به معنی فریادکننده، غران، ولی طوفان عربی از ریشه دیگری است، رجوع به طوفان و لغات دخیلۀ قرآن تألیف جفری شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(ذِءْ)
ذأفان
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوفان
تصویر کوفان
رنج، گردالو، ارج ارجمندی، ریگتوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوفان
تصویر صوفان
غارچ هاگدار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
شور و غوغا و فریاد و صدا و غلغله غرش و خروش دریا و تند باد شدید و طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
آب شدن، گداختن، گدازش گداز. گداز، جمع ذئب گرگان گرگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولان
تصویر ذولان
شغال، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیفان
تصویر ذیفان
زهر کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوفان
تصویر دوفان
بختک خفتک (کابوس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذافان
تصویر ذافان
مرگ، زهر کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرفان
تصویر ذرفان
روان کردن سرشک سرشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوفان
تصویر طوفان
انقلاب سخت هوا، باران سخت دور زدن، طواف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
((ذَ وَ))
آب شدن، گداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوفان
تصویر طوفان
باران فراوان و شدید، باد سخت، هر چیز شدید و بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توفان
تصویر توفان
باد سخت، جوش و خروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توفان
تصویر توفان
طوفان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طوفان
تصویر طوفان
توفان
فرهنگ واژه فارسی سره