موضعی است در شعر شمّاخ: فأیقنت أن ذاهاش منیتها، و زهیر گوید: عفا من آل فاطمه الجواء فیمن فالقوادم فالحاء فذوهاش فمیث عریتنات عفتها الریح بعدک و السماء روشنایی، و آن شهری میباشد که به شمال شکیم در مرز و بوم افرائیم واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
موضعی است در شعر شمّاخ: فأیقنت أن ذاهاش منیتها، و زهیر گوید: عفا من آل فاطمه الجواءُ فیمن فالقوادم فالحاءُ فذوهاش فمیث عریتنات عفتها الریح بعدک و السماء روشنایی، و آن شهری میباشد که به شمال شکیم در مرز و بوم افرائیم واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
جمع واژۀ ذؤآبه. ناصیه یا منبت موی برناصیه. گیسوها و موهای پیش سر. گیسوان: معنبر ذوائب معقد عقایص مسلسل غدائر سجنجل ترائب. حسن متکلم. ، آن قسمت ها از نعل که بزمین ساید: بای ّمکان لم اجرّ ذؤآبتی، برترین و بالاترین و بهترین قسمت چیزی: ذوائب الجبل: و ناره ساطعهالذوائب. و من الذنائب لا من الذوائب، پاره های پوست آویخته از پالان، شریفتر و ارجمندتر جزو و عضو چیزی: هم ذوائب قومهم و هم ذوائب العزّ و الش-رف. - ذوائب برنیس یا ذوائب برنیک، صورتی از صور فلکی نیم کرۀ شمالی میان صورت اسد و العواء و آن دارای 9 کوکب مزدوج (مثنی) و یک کوکب مثلث است
جَمعِ واژۀ ذؤآبه. ناصیه یا منبت موی برناصیه. گیسوها و موهای پیش سر. گیسوان: معنبر ذوائب معقد عقایص مسلسل غدائر سجنجل ترائب. حسن متکلم. ، آن قسمت ها از نعل که بزمین ساید: بای ّمکان لم اجرّ ذُؤآبتی، برترین و بالاترین و بهترین قسمت چیزی: ذوائب الجبل: و ناره ساطعهالذوائب. و من الذنائب لا من الذوائب، پاره های پوست آویخته از پالان، شریفتر و ارجمندتر جزو و عضو چیزی: هم ذَوائب قومهم و هم ذوائب العزّ و الش-رف. - ذوائب بِرنیس یا ذوائب برنیک، صورتی از صور فلکی نیم کرۀ شمالی میان صورت اسد و العواء و آن دارای 9 کوکب مزدوج (مثنی) و یک کوکب مثلث است