جدول جو
جدول جو

معنی ذوفائش - جستجوی لغت در جدول جو

ذوفائش(ءِ)
حمیری. یکی از تبابعه است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوائب
تصویر ذوائب
ناصیه، موی پیش سر
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
یزید. مکنی به ابی سلامه ازبنویحصب. یکی از اذواء یمن. و این همان ابو سلامه است که اعشی در قصائد خویش او را میستاید. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در شعر شمّاخ:
فأیقنت أن ذاهاش منیتها،
و زهیر گوید:
عفا من آل فاطمه الجواء
فیمن فالقوادم فالحاء
فذوهاش فمیث عریتنات
عفتها الریح بعدک و السماء
روشنایی، و آن شهری میباشد که به شمال شکیم در مرز و بوم افرائیم واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
مرگ، هلاک، زهر هلاهل و کشنده، سم مهلک، ذأفان
لغت نامه دهخدا
حصاری است از اعمال ذمار به یمن
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءِ)
جمع واژۀ ذؤآبه. ناصیه یا منبت موی برناصیه. گیسوها و موهای پیش سر. گیسوان:
معنبر ذوائب معقد عقایص
مسلسل غدائر سجنجل ترائب.
حسن متکلم.
، آن قسمت ها از نعل که بزمین ساید: بای ّمکان لم اجرّ ذؤآبتی، برترین و بالاترین و بهترین قسمت چیزی: ذوائب الجبل: و ناره ساطعهالذوائب. و من الذنائب لا من الذوائب، پاره های پوست آویخته از پالان، شریفتر و ارجمندتر جزو و عضو چیزی: هم ذوائب قومهم و هم ذوائب العزّ و الش-رف.
- ذوائب برنیس یا ذوائب برنیک، صورتی از صور فلکی نیم کرۀ شمالی میان صورت اسد و العواء و آن دارای 9 کوکب مزدوج (مثنی) و یک کوکب مثلث است
لغت نامه دهخدا
جمل ٌ ذوراش، شتر بسیار موی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوائب
تصویر ذوائب
جمع ذوابه. پیشانیها، روییدنگاههای موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ لغت هوشیار