جدول جو
جدول جو

معنی ذوعلقی - جستجوی لغت در جدول جو

ذوعلقی
(عَ قا)
برقه ذی علقی، موضعی است بدیار عرب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جولقی
تصویر جولقی
قلندر، پشمینه پوش، برای مثال جولقی ای سربرهنه می گذشت / با سر بی مو چو پشت طاس و طشت (مولوی - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ)
نام کوهی است بنی اسد را و ایشان را بدانجا حربی بوده است با بنوربیعه بن مالک و موسوم به یوم ذوعلق و بدان جنگ غلبه بنواسد را بوده است. ابن احمر راست:
ما ام غفر علی و جاء ذی علق
من بطن نعمان او من بطن ذی جدن.
(از المرصع).
و من امثالهم، نظره من ذی علق، ای من ذی حب. و رجوع به عقدالفرید ج 3ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
اردستانی. شاعری از مردم اردستان اومتوطن اصفهان بوده است و در 1054هجری قمری به اصفهان در گذشته است و وی را دیوانی مرتب است. و از اوست:
بی تو شب تنهائی زین ذوق که می آئی
تا کی من سودائی بنشینم و برخیزم.
(نقل از قاموس الاعلام ترکی). و مرحوم هدایت در ریاض العارفین گوید به علی شاه مشهور بوده و در اصفهان گیوه دوزی می کرده است تحصیلی نکرده اما ذوقی داشته مردی درویش مشرب و از اهل طلب است و با حکیم شفائی معاصر بوده است. از اشعار اوست:
نه شکوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم
همه حیرتم که دهقان بچه کار کشت مارا.
چگونه کعبه نپوشد لباس ماتمیان
که خانه ای چو دلش در مقابل افتاده ست.
از جنون عشق زنجیری که در پای من است
چشمها بگشوده و حیران سودای من است.
از خود برون نرفتم و آوردمش بدست
ممنون همتم که مرا در بدر نکرد.
روزگارم ز چه رو منصب نادانی داد
گر نمیخواست که من مرشد کامل باشم
غمزه در تیر زدن بودکه مژگان دریافت
قسمت این بود که مقتول دو قاتل باشم.
آئینۀ مهر روشن از یاد علیست
اوراد ملک بر آسمان ناد علیست
گر سلطنت دو کون خواهی ذوقی
در بندگی علی و اولاد علیست
یکی از قدماء شعراء فارسی معاصر ابوالفتح بستی و طبقۀ اوست. رادویانی قطعۀ ذیل را از او آورده است.
کجا نام اصحاب دانش برند
ابوالفتح بستی سر دفتر است
هر آنکو نیاید بفضلش مقر
بدانم کی او را سر دف تر است.
(ترجمان البلاغه ص 12)
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذُو قی ی)
منسوب بذوق:
رموز علم ادریسی بود ذوقی نه تدریسی
چه داند ذوق ابلیسی رموز علم الاسما.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(عَ قا)
گیاهی است که از آن جاروب سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ)
مأخوذ از تازی، چرخی. (ناظم الاطباء).
- کبوتر معلقی، کبوتری که در هوا چرخ می زند. (ناظم الاطباء). کبوتری که در هنگام پرواز چون به ارتفاع مناسبی رسد به محور بالهای گسترده و بر مدار سر و دم خود چرخ می زند و این از محاسن کبوتر است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
فرس ذوعفو و عقب، فعفوه اول عدوه و عقبه ان یعقب محضراً اشد من الاول
لغت نامه دهخدا
(عَ)
در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است: نزد صوفیه آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آئینۀ خلق باشد. آئینه پنهان گردد بصورتی که ظاهر بود در آئینه. و این احتجاب مطلق بمقید است. (شعر) :
خلق پیدا بیند و حق را نهان
اینچنین بینند یعنی عاقلان.
ذوالعین و ذوالعقل آنکه خلق را و حق را با یکدیگر می بیند. و ذوالعین آنکه حق را ظاهر بیند و خلق را آئینۀ حق داند. کذا فی کشف اللغات. و در اصطلاحات گفته که ذوالعین آن است که حق را آشکار و خلق را نهان بیند. و نزد چنین کس خلق آئینۀ حق باشد. چه حق نزد او آشکار و خود را نموده است. و پنهانی خلق در حق مانند پنهانی صورت در آئینه باشد. و ذوالعقل و العین کسی است که حق را در خلق و خلق را در حق بیند و یکی را پردۀ دیگری قرار ندهد بلکه ببیند وجود واحدی را بعینه از روئی حق و از دیگر روی خلق. پس محجوب نشود بواسطۀ کثرت از شهود وجه واحد احد بذاته. و مزاحمت ندهد در شهود او کثرت ظاهر احدیت ذاتی را که در حال تجلی است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
صاحب علم. خداوند دانش: و انه لذو علم لما علمناه ولکن اکثر الناس لایعلمون. (قرآن 12 / 68) ، و بدرستی که او ’یعقوب’ صاحب علمی بود که آموخته بودیم او را ولیکن بیشترمردم نمیدانند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 143). و باز در همان سوره ضمن آیۀ 72 آمده است: و فوق کل ذی علم علیم، و بالای هر خداوند علمی دانائی است. (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَ لْ لَ قی ی)
مرد فصیح زبان
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ قی ی)
آنکه شیرینی جوید و دوست دارد آن را. (منتهی الارب). شیرینی فروش و در اساس البلاغه: دوستدار شیرینی. (از اقرب الموارد). طفیلی. (مهذب الاسماء). واغل. قرواش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
عبدالله بن علی بن محمد بن ناصر عولقی. از امیران حضرموت و از عوالق بود و اغلب در حیدرآباد سکونت داشت و بسال 1284 هجری قمری در آنجا درگذشت. و قبلۀ عوالق در حضرموت منتسب به معن بن زائدۀ شیبانی است. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
تیزنای زبان. (مهذب الاسماء) : ذولق اللسان، تیزی هر چیزی. ذولق اللسان والسنان، کنار و کرانۀ زبان و نیزه و تیزی آن دو
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ قی یَ)
تأنیث ذولقی. منسوب به ذولق، یعنی تیزنای زبان، حروف ذولقیه، حرفها که مخارج آن نوک و کناره های زبان است و آن سه حرف است: ر. ل. ن. (راء. لام. نون)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ قَ)
رجل ذومعلقه، مرد درآویزنده در هر چه که پیش آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
رجوع به ذی علاقه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
صاحب یک لپه. تک لپه. مانند گندم و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
منسوب به ذولق: حرف ذولقی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شولقی
تصویر شولقی
شیرینی دوست، شیرینی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولقی
تصویر جولقی
جولخی جوالقی
فرهنگ لغت هوشیار
خداوند عقل بخرد، آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حقنزد او آیینه خلق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوالقی
تصویر جوالقی
جولخ پوش پشمینه پوش جولقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولق
تصویر ذولق
تیزی، کرانه زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوعلاقه
تصویر ذوعلاقه
صاحب علاقه دلبسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفلقه
تصویر ذوفلقه
یک لپه تک لپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوقی
تصویر ذوقی
مبتنی بر ذوق، سلیقه ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوعقل
تصویر ذوعقل
((عَ))
صاحب خرد، آن که خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آیینه خلق باشد. (ذوالعقل)
فرهنگ فارسی معین
روانداز نمدی اسب
فرهنگ گویش مازندرانی