جدول جو
جدول جو

معنی ذوعراض - جستجوی لغت در جدول جو

ذوعراض
(عِ)
یقال: بعیر ذوعراض، یعارض الشجر ذاالشوک بفیه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعراض
تصویر اعراض
عرض ها، متاع ها، کالاها، بیماریها، آنچه برای شخص پیش بیاید، چیزی که دوام و بقا نداشته باشد، در فلسفه آنچه قائم به غیر باشد، جمع واژۀ عرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
روی برگردانیدن، رخ برتافتن، دوری کردن، پرهیز کردن، پرهیز کردن از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
جمل ٌ ذوراش، شتر بسیار موی
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
طعامی است که از آرد گندم پزند
لغت نامه دهخدا
خداوند رای: و او ’جمیل بن معمر’ مردی بود عاقل و ذورای و حافظ، (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 295)
لغت نامه دهخدا
نام وادئی است در بلاد قیس در طریق مکه محاذی مدینه
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
ذوثراءیوم ذی ثراء، نام یکی از جنگهای معروف عرب است. و ثرا، موضعی است میان روثیه و صغراء بزیر وادی الحّی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
افعل ذاک من ذی عوض، از سر نو بکن این کار را. (منتهی الارب). و ابن الاثیر در المرصع آرد که عرب گوید: خذها الی عشر من ذی عوض، مثل است در موقع تهدد و عوض اسم قریه ای است و تأنیث ضمیر خذها بدین اعتبار است
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حلقۀ دبر. ذعره
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام قریه هایی است که میان حجاز و یمن و سراه قرار دارند. (از معجم البلدان). و برای تفصیل به کتاب فوق رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
متاعها. (آنندراج) (غیاث اللغات). کالا. و آنرا عرض نیز گویند. (از اقرب الموارد) : درهای خزاین بگشاد و ذخایر اموال و نفایس اعلاق و اعراض که اسلاف او بتدبیر و تقدیر وزراء بزرگ فراهم آورده بودند بر وجوه لشکر و قوام حشم و طبقات خدم خرج کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 29).
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ تَ)
روی گردانیدن از چیزی. (ناظم الاطباء). روی بگردانیدن از چیزی. (منتهی الارب). روی از چیزی گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). روی بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). روی گردانیدن. (مؤید الفضلاء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). روی برگردانیدن و انصراف یافتن از چیزی و در حقیقت همزۀ باب افعال برای صیرورت است یعنی بعرض گردید و بجانبی رفت غیر از آنچه در آن بود. (از اقرب الموارد). پشت کردن. صدّ. روی برتافتن از. احصاب. حصب. (یادداشت بخط مؤلف) :
بر روز فضل روز به اعراض است
از نور ظلمت و تپش سرما.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(حُ رُ)
موضع یا وادی نزدیک نقره از بنوعبدالله بن غطفان به پنج میلی معدن النقره. (از المراصع) ، موضعی نزدیک احد
لغت نامه دهخدا
(جَ)
رجل ذوجراز، مردی درشت و سخت
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام وادی یا رودباری است بنزدیکی مزدلفه و گویند از بطن جبلی باشد بمکه. و آنرا با حاء مهمله نیز گفته اند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام جایگاهی است. شاعر گوید:
اراک من المصانع ذا اراش
و قد ملک السهوله و الجبالا.
(از المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
که ساقها بهم نزدیک و رانها از یکدیگر گشاده دارد، آدمی یا اسپ
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نام اسپ حوطبن ابی جابر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
صاحب شکنجه و عقوبت: ان ّ ربّک لذو مغفره و ذوعقاب الیم. (قرآن 41 / 43) ، بتحقیق پروردگارت صاحب آمرزش و صاحب شکنجه و عقوبت دردناک است. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 545). و رجوع به ذومغفره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پشته ای است بزمین مزینه. (منتهی الارب). و ابن الاثیر در المرصع گوید: ذوالعرجاء، جایگاهی است از ارض مزینه. ابوذویب هذلی گوید:
و کانها بالجذع بین نبایع
واولات ذوالعرجاء نهب مجمع. (کذا)
و قیل العرجاء اکمه اوهضبه هناک و اولاتها قطع من الارض حولها
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
ابن الاثیر در المرصع گوید، نام آبی است بنجد بنوعباده را
لغت نامه دهخدا
صاحب تاج العروس گوید: حزم، به آرام، جمعتها عاد علی عهدها، قاله ابومحمد الغندجانی فی شرح قول جامعبن مرقیه:
ارقت بذی آرام و هنا و عادنی
عدادالهوی بین العناب و خنثل،
و صاحب منتهی الارب گوید: ذوآرام، جائی که در آن اعلام جمع کردۀ عاد است
لغت نامه دهخدا
(مُرْ را)
نام پدر عمیر است و عمیر صحابی است. در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تاج العروس آمده است: ذومرخ وادیی است بحجاز و در حدیث ذومراخ ذکر شده است و ابن منظور و ابن الاثیر آنرا بضم میم ضبط کرده اند و آن وادیی است نزدیک مزدلفه و بعضی گفته اند کوهی بمکه و بحاء مهمله هم آمده است
لغت نامه دهخدا
(جُ)
نام وادی ایست به یمامه
لغت نامه دهخدا
(جُ)
ذوجعران بن شراحیل بن ربیعه بن جشم. بطنی است از عرب به یمن
ابن شراحیل. نام یکی از اقیال حمیر است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذو رای
تصویر ذو رای
بوشامند
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب رای خداوند تدبیر: و او (جمیل بن معمر) مردی بود عاقل و ذورای و حافظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
روی گردانیدن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
روی گردانیدن، برگشتن، نفرت داشتن، نفرت، کراهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
جمع عرض، آبروها، خواسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
((اَ))
جمع عرض، بیماری ها
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
شیر پستان زن هنگامی که عصبی یا وحشت زده باشد یا غم و اندوه شدیدی به او دست داده باشد. خوردن شیر اعراض باعث ناخوشی کودک می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
رویگردانی
فرهنگ واژه فارسی سره