جدول جو
جدول جو

معنی ذوظلم - جستجوی لغت در جدول جو

ذوظلم
(ظَ لَ)
در تاج العروس آمده است: و من المجاز (لقیئه أدنی ظلم محرکه) کما فی الصحاح (أو) أدنی (ذی ظلم) و هذه عن ثعلب ای (أول کل شی ٔ) و قال ثعلب اوّل شی ٔ سد بصرک بلیل أو نهار (أو حین اختلط الظلام أو أدنی ظلم القرب أو القریب) الاخیرنقله الجوهری عن الاموی (والظلم محرکه الشخص) قاله ثعلب و به فسر ادنی ظلم و أدنی شبح قاله المیدانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِ)
صاحب علم. خداوند دانش: و انه لذو علم لما علمناه ولکن اکثر الناس لایعلمون. (قرآن 12 / 68) ، و بدرستی که او ’یعقوب’ صاحب علمی بود که آموخته بودیم او را ولیکن بیشترمردم نمیدانند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 143). و باز در همان سوره ضمن آیۀ 72 آمده است: و فوق کل ذی علم علیم، و بالای هر خداوند علمی دانائی است. (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
حوشب بن طحمه. تابعی است. و در استیعاب آمده است: ذوظلیم حوشب بن طخیه. و یقال ظلیم بضم الظاء. و هو الاکثر و یقال فی اسم ابیه حوشب بن عبدالله البجلی بعث الیه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جریر البجلی فی التعاون علی الاسود العنسی والی ذی الکلاع معه و کانا رئیسی قومهما و قتل رحمه الله بصفین سنه سبع و ثلاثین. (و اخبرنا) خلف بن قاسم قالنا عبدالله بن عمر الجوهری قالنا احمد بن محمد بن الحجاج بن رشدین قال حدثنا ایوب بن سلیمان بن ابی حجرالایلی قالنا مؤمل بن اسماعیل عن سفیان الثوری عن الاعمش عن ابی وائل عن عمرو بن شرحبیل قال رأیت فیما یری النائم عماربن یاسر و اصحابه فی روضه و رأیت ذالکلاع و حوشبا فی روضه فقلت کیف و قدقتل بعضهم بعضا فقال انهم وجدوا الله واسع المغفره. (استیعاب ج 1 ص 171).
و صاحب حبیب السیر گوید: حوشب بن طخمه تابعی و قیل له صحبه. و اویکی از ملوک حمیر و از اذواء و شاید آخرین اذواء یمن است. رسول اکرم صلوات الله علیه جریر بن عبدالله را نزد او فرستاده وی را به برافکندن اسود عنسی مأمور فرمود. و او پس از رحلت حضرت ختمی مرتبت بخدمت ابوبکررسید و مسلمانی پذیرفت و در جنگ صفین در سپاه معاویه بود بروز سیزدهم از جنگ صفین بدست سلیمان بن صرد الخزاعی کشته شد. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 185 س 3) وظلیم نام جایگاهی است بیمن. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
رجوع بذوات الاظلاف شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
نام وادیی است بحجاز و در اشعار عرب بسیار از آن یاد شده است:
و ایاه عنی الابوصیری فی بردته
امن تذکر جیران بذی سلم.
(تاج العروس).
و خواجه شمس الدین محمد حافظ قدس سره العزیز نیز در غزلهای خود این نام آورده است:
مالسلمی و من بذی سلم
این جیراننا و کیف الحال.
بشری اذا السلامه حلت بذی سلم
ﷲ حمد معترف غایه النعم.
و رجوع به ذی سلم شود، موضعی است. (منتهی الارب) ، شهری است. (منتهی الارب) :
ایا حرجات الحی حیث تحملوا
بذی سلم لاجاد کن ربیع.
مجنون (عیون الاخبار ج 1 ص 261).
و در معجم البلدان آمده است: نام وادیی است که بذنائب پیوندد. ذنائب بر راه بصره به مکه زمینی است بنی البکاء را
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
ابن شدیدبن ثابت. یکی از اذواء یمن. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ظِل ل)
دارای سایه. بلد ذوظل، در اصطلاح اهل هیئت آن است که سایۀ مستوی مقیاس در همه سال به یک سمت شمال یا جنوب بایستد و یا سایه گرد مقیاس بگردد و دومی را ذوظل دائر گویند. مقابل ذوظلین. رجوع به ذوظلین شود
لغت نامه دهخدا
دارای سمهای شکافته، جانورانب که دارای سمهای شکافته هشتند بعبارت دیگر زوج سمانی را گویند که دارای دو سم هستند مانند گاو و گوسفند و بزو آهو و گوزن سم شکافتکان
فرهنگ لغت هوشیار