جدول جو
جدول جو

معنی ذوشاهق - جستجوی لغت در جدول جو

ذوشاهق
(هَِ)
فلان ذوشاهق، اذا کان یشتد غضبه. (کذا فی الصحاح). و فی القاموس، و هو ذوشاهق، ای لایشتد غضبه و این درست نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهق
تصویر شاهق
بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذواق
تصویر ذواق
چشیدن، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم و مزۀ چیزی، طبع، طعم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاق
تصویر وشاق
غلام نوجوان، هر یک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوشاق
تصویر اوشاق
غلام، پسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شواهق
تصویر شواهق
شاهقه، شاهق
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به ذی جاه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
چاشنی. (دستورالاخوان قاضی خان بدر محمد دهّار). طعم چیزی
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا)
چاشنی گیر. (دهار) (مهذب الاسماء) ، مرد متلوّن، مرد ملول
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشیقه. (ناظم الاطباء). رجوع به وشیقه شود
لغت نامه دهخدا
(وَءِ)
جمع واژۀ وشیقه. (ناظم الاطباء). و آن گوشت به درازا کشیدۀ خشک کرده یا گوشت یک جوش قدیدکرده جهت توشه است. (منتهی الارب). رجوع به وشیق و وشیقه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
داماد. (ناظم الاطباء). نوداماد. تازه داماد: عجاهن، دوست نوشاه تا که با زن خود خلوت نکرده باشد. (یادداشت مؤلف از منتهی الارب) ، شاه جوان و کم تجربه (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
ناهقان. (اقرب الموارد). رجوع به ناهق و ناهقان شود، جمع واژۀ ناهق، به معنی مخرج نهاق از گلوی خر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به ناهق شود، جمع واژۀ ناهقه. رجوع به ناهقه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
طعامی است که از آرد گندم پزند
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مالک بن ذی یارق. جد قبیلۀ خبذع است
لغت نامه دهخدا
رجوع به ذی شان شود
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا قَ)
تأنیث ذواق
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شاهق. (دهار) (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ شاهقه. بلندها و بلندی ها و این جمع شاهقه است که مأخوذ از شهوق باشد و شهوق به ضمتین بمعنی بلند شدن است. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به شاهق و شاهقه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شدیدالکاهل. بلند جانب. صاحب قوّت و شوکت، مرد خشمناک، مرد گشن جوشان تیزشهوت
لغت نامه دهخدا
(رِ)
همدانی. لقب جعونه بن مالک است
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
رجل ٌ ذوصاهل، مرد سخت جهنده و برانگیزنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ ثُ)
چشیدن. (تاج المصادر بیهقی). آزمودن مزه. ذوق. مذاق. مذاقه، کشیدن زه برای دریافتن سختی و نرمی کمان
لغت نامه دهخدا
طفل و امرد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، غلام و پسر جوان، (از کازیمیرسکی) :
گرفتم عشق آن جادو سپردم دل به آن آهو
کنون آهو وشاقی گشت و جادو کرد اوشاقش،
منوچهری،
رجوع به وشاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَتْ تُ)
برابر گردیدن قوم در کردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم رفتن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسایر. و در الاساس: کشیدن گردنها در حرکت و تباری کردن در آن. (از اقرب الموارد) ، تباری و تکایل در کردار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
جمع واژۀ عوهق. (ناظم الاطباء). رجوع به عوهق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شتر مادۀ سبک رو و شتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذواق
تصویر ذواق
چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذواه
تصویر ذواه
پوست پوسته در گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواهق
تصویر شواهق
جمع شاهقه، بلند ها بلندی ها جمع شاهقه بلندیها
فرهنگ لغت هوشیار
سپری شونده، رونده، سیر اندک اوشاق ترکی نوکر زاور پیشیار، نو باوه، برده زاد غلام بچه: (بگویند تا هر روزی از هر وشاق بدان عدد بخدمت آیند، نوکر غلام (نماند از و شاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز) (سعدی)، پسر ساده رو و زیبا. یا وشاق چمن. گل نو نشانده: (زین پس و شاقان چمن نو خط شوند غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته) (خاقانی)، خاصه شاه خاصگی. یا وشاق نباتی. نهال تازه: (و در آن صمیم وی که کمر سیم بر میان و شاقان نباتی بسته بودند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهق
تصویر شاهق
ب نلد چون کوه وساختمان، سخت خشم بلند مرتفع، کوه مرتفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواهق
تصویر شواهق
((شَ هِ))
جمع شاهقه، بلندی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوشاق
تصویر اوشاق
((اُ))
پسر، غلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهق
تصویر شاهق
((هِ))
بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشاق
تصویر وشاق
((وُ))
خدمتکار، غلامی که هنوز صورتش مو درنیاورده
فرهنگ فارسی معین