جدول جو
جدول جو

معنی ذوسدیر - جستجوی لغت در جدول جو

ذوسدیر
(سُ دَ)
نام موضعی است و نام قاعی است میان بصره و کوفه در دیار غطفان. (از المرصع). و در بعض مآخذ، قریه ای است بنی العنبر را بظهر السخال. و در بعضی نسخ به ظاهر سخال. نابغۀ ذبیانی گوید.
ای البثانه اقوت بعد ساکنها
فذا سدیر فاقوی منهم افز.
بنقل از نسخۀ منحصر المرصع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موسیر
تصویر موسیر
گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر کوهی، سیر صحرایی، سقوردیون، اسقوردیون، اشقردیون، ثوم برّی، بلبوس، سیر مو
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
نام موضعی است در شعر ابوذویب و در شعر عباس بن مرداس که گوید:
ابلغ ابا سلمی رسولا یروعه
و لو حل ذاسدر و اهلی بعسجل.
(از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نهری است در حیره. (دهار). نهری است بناحیۀ حیره. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
موضعی است بدیار غطفان. (آنندراج) (منتهی الارب). جایگاهی است بدیار غطفان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ)
نهری است و گویند قصری است و آن معرب است و اصل آن بفارسی ’سه دله’ یعنی در آن قبه های متداخل است، و ابومنصور از قول لیث گوید نهری است به حیره و ابن السکیت بنقل از اصمعی گوید سدیر فارسی است و اصل آن ’سه دل’ است یعنی در آن سه قبۀ متداخل است و همانست که امروز مردم آن را ’سدلی’ (بکسر اول و دوم و سوم مشدد) گویند. عرب آن را تعریب کرده ’سدیر’ گفتند. عمرانی گوید سدیر موضعی است معروف به حیره و گوید سدیر نهری است و گویند قصری است نزدیک خورنق که نعمان اکبر آن را برای یکی از ملوک عجم (بهرام پنجم) اتخاذ کرد. (معجم البلدان). و رجوع کنید به المعرب جوالیقی صص 187- 188. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سدیر و خورنق که ذکر آن در اشعار و اسمار و افواه مشهور است که کوشک بوده است در آنجا نعمان بن منذر جهت بهرام گور ساخته اطلالش برجاست و عمارتی بس عالی بوده است و شاعری در حق او گفته است:
و بنت مجدها قبائل قحطا-
ن و اقوالهابه بهرام جور
و بایوانه الخورنق فیهم
عرفوا رسم مکلهم و السدیر.
(از نزهه القلوب ص 41 و 40).
نام کوشکی. (منتهی الارب).
مخفف سه دیر است و آن عمارتی بود که نعمان بن منذر بجهت بهرام گور ساخته بود و گویند معرب سه دیر است. (برهان) (آنندراج) :
کار جهان به دست یکی کاروان سپرد
تا زو جهان همه چو خورنق شد و سدیر.
فرخی.
آن همه یک دو سه دیر غمدان
نه سدیر است و نه غمدان چه کنم.
خاقانی.
بر سدیر خورنق از هر باب
بیتهایی روانه گشت چو آب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سیری است که ترشی و آچار سازند از آن، سیر کوهی، ثوم بری، حافظالاجساد، سیر صحرایی، سیر مو، ثوم الحیه، (از یادداشت مؤلف)، اسم فارسی بصل الزیز است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، سیری است کوهی که از آن آچار سازند و در سرکه پرورند و با طعام خورند و آن را کلاسیر نیز گفته اند زیرا که کلا به معنی پشته آمده و به عربی آن را ثوم الحیه و به یونانی سقوردیون خوانند، (از انجمن آرا)، گیاهی است از تیره سوسنی ها شبیه سیر که ریشه اش فقط یک پیاز درشت است، برگهایش باریک و دراز و گلهایش بنفش مایل به قرمزند، گل آذینش خوشۀ ساده است، در حدود 40 گونه از این گیاه شناخته شده که همگی در نواحی معتدل و مناطق بحرالرومی می رویند، برخی از گونه های موسیر را در باغ به عنوان گل زینتی نیز می کارند، پیاز این گیاه خوراکی است و در ترشیها و اغذیه بکار می رود و بویش از سیر کمتراست، در تداول جهت از بین بردن انقباضات دردناک معده و روده تجویز می شود، بصل الزیز، اشقردیون، بلبوس
لغت نامه دهخدا
ابن الملطاطبن عمر بن یقدم. یکی از اذواء یمن است
لغت نامه دهخدا
(سَ مُ)
موضعی است از نواحی عقیق. ابووجزه گوید:
ترکن زهاء ذی سمر شمالاً
و ذانهیا و نهیاعن یمین.
و ابن الاثیر در المرصع گوید، جایگاهی است بحجاز. و در نزهه القلوب (چ بریل مقاله 3) حمداﷲ مستوفی گوید: و طریق الذی سلک رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله وقت الهجره، از زیر مکه دلیل گرفت تا دریا کنار نزدیک عسفان و از آنجا براه رفت تا از قدید بگذشت از قدید بین الخرار رفت و بثنیه المراءه رفت و از آنجا بمیان مدلجه مجاج... پس بذی سمر پس ببطن اعداء
لغت نامه دهخدا
(ضَ دا)
غضبناک. خشم آلود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
چراگاهی است بر شش میلی مدینه بناحیت قبا. یاقوت گوید: کانت فیها لقاح رسول الله صلی الله علیه و سلم، تروح علیه، الی ان اغیر علیها. واخذت. و القصه مشهوره
لغت نامه دهخدا
ابن الاثیر در المرصع گوید نام کوهی است و آنرا ذوعنز نیز گفته اند، ابوصخر هذلی راست:
فجلک ذاعیر و الاسناد دونه
و عن مخمص الحجاج لیس بناکب،
لغت نامه دهخدا
(یَ)
الدهر ذوغیر، زمانه خداوند تصاریف و آسانیها و دشخواریها و خوبیها و زشتی ها و پستیها و بلندیهاست
لغت نامه دهخدا
(ذُ وَ)
نسبت است بذوید بن سعید بن عدی بن عثمان بن عمرو بن طابخه بن الیاس بن مضر. و از اولاد اوست عبدالله بن المعقل بن عبدنهم بن عفیف بن اسحم. و ابن الکلبی گوید: سحیم بن ربیعه بن عدی بن ثعلبه ذوید الذویدی. و محمد بن جریر طبری آرد: معقل به سال هشتم هجرت کمی قبل از فتح مکه درگذشت. و ابوالذوید بن مالک بن منبه بن عطیف المرادی و باز راوی آن محمد بن جریر طبری است از اولاد فروه بن مسک بن الحرث بن سلمه بن الحرث بن الذوید و هو الذویدی. له صحبه و روایه عن النبی صلی الله علیه و سلم. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
حدید است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در مهلکه افکندن کسی را یا ورغلانیدن بر آنچه بدان در مهلکه افتد، پیک فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یک سو و دور کردن. یقال:ودّر وجهک عنی، ای نحه و بعده . (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دفع نمودن بدی و فساد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیهوده و پریشان کردن مال را و اسراف نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گم-راه ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بواسیر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
ماهی زهره، سم السمک، و آن گیاهی است بوصیر و بترکی سقرقویروتی گویند، (یادداشت بخط مؤلف)، و رجوع به بوصیرا و قلومس شود
امکان، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ملکی از ملوک یمن
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
نام موضعی است و تبع آنگاه که بدانجا فرود آمده بود او را پسری آمد و نام آن پسر ذوسحیم نهاد. (حاشیۀ المرصع از هشام)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
شکیبا. انّه لذوضریر علی الشی ٔ، ای ذاصبر و مقاساه له. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است بشام. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
و عن ابن الاعرابی (فعل) هذا (آثراما و آثرذی أثیر) کلاهما علی صیغه اسم الفاعل و کذلک آثراً بلاما و قال عروه بن الورد:
فقالوا ما ترید فقلت ألهو
الی الأصباح آثرذی اثیر.
هکذا انشده الجوهری. قال الصغانی و الروایه و قالت یعنی امرأته أم وهب و اسمها سلمی. یقال لقیته (اول ذی أثیر وأثیره ذی أثیر) نقله الصغانی. (و اثره ذی اثیر بالضم) و ضبطه الصاغانی بالکسر و قیل الاثیر الصبح و ذوأثیر وقته. (و) حکی اللحیانی (اثر ذی اثیرین بالکسر و یحرک) و اثره ما... (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
بادپا و مسافر شتابان و سریعالحرکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کنایه از کسی است که از صحبت زود سیرشود و دلگیر گردد، (برهان)، شخصی که زود از چیزی سیر شود، (فرهنگ رشیدی)، کنایه از شخصی است که زود از صحبت دلگیر شود و در بیگانگی زند، (آنندراج) (از انجمن آرا)، کسی که از صحبت و معاشرت زود سیر و دلگیر شود، (فرهنگ فارسی معین)، کسی که از صحبت دوستان زود ملال آگین شده بر در بیگانگی زند، (غیاث) :
جهان ما چو یکی زودسیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر زمان به دیگر زی،
منوچهری،
من به تو ای زودسیر، تشنۀ دیرینه ام
دشنه مکش همچو صبح تشنه مکش چون سراب،
خاقانی،
در غمت ای زودسیر، خون جگر می خورم
تشنه بجز من که دید آبخورش آتشین،
خاقانی،
گرنه تو ای زودسیر، تشنۀ خون منی
با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی،
خاقانی،
که بشتاب ای نظامی زود دیر است
فلک بدعهد و عالم زودسیر است،
نظامی،
کلیم، یک ره از آن شوخ زودسیر بپرس
وفا چه کرد که در خاطر تو جا نگرفت،
ابوطالب کلیم (از آنندراج)،
، آنکه به سرعت خشنود شود و بزودی پر و آگنده گردد، (ناظم الاطباء)، کنایه از بیفایده است، کنایه از بدمزاج باشد، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره سوسنی ها شبیه سیر که ریشه اش فقط یک پیاز درشت است. برگهایش باریک و دراز و گلهایش بنفش مایل به قرمزند. گل آذینش خوشه ساده است در حدود 40 گونه از این گیاه شناخته شده که همه در نواحی معتدل و مناطق بحرالرومی میرویند. برخی از گونه های موسیر را در باغ بعنوان گل زینتی نیز میکارند. پیاز این گیاه خوراکی است و در ترشی ها و اغذیه بکار برده میشود و بویش از سیر کمتر است. در تداوی جهت از بین بردن انقباضات دردناک معده و روده تجویز میشود بصل الزیز اشقردیون بلبوس
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه، سرچشمه مخفف سه دیر ساختمانی که نعمان بن منذر برای بهرام گور ساخته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسیر
تصویر موسیر
گیاه پایا از تیره سوسنی ها که پیاز آن خوردنی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوجسدین
تصویر ذوجسدین
((جَ سَ دَ یا دِ))
دارنده جسد، هر جسمی که مرکب از دو عنصر از عناصر چهارگانه باشد، سیاره عطارد از آن روی که خانه او جوزا (جسدین یا دوپیکر می باشد)
فرهنگ فارسی معین
سیرکوهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باید، به خاطر از برای
فرهنگ گویش مازندرانی