جدول جو
جدول جو

معنی ذوجسدین

ذوجسدین((جَ سَ دَ یا دِ))
دارنده جسد، هر جسمی که مرکب از دو عنصر از عناصر چهارگانه باشد، سیاره عطارد از آن روی که خانه او جوزا (جسدین یا دوپیکر می باشد)
تصویری از ذوجسدین
تصویر ذوجسدین
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ذوجسدین

ذو جسدین

ذو جسدین
لاشه دار، دو آخشیجی، ستاره تیر از آن روی که خانه آن دو پیکر است صاحب جسد، هر جسد (جسم) که مرکب باشد از دو جسد از اجساد اربعه (بخاک آب باد آتش)، هر مرکب از دو عنصر (از عناصر اربعه)، ستاره عطارد از آن روی که خانه او جوزا (جسدین دو پیکر) است
فرهنگ لغت هوشیار

متجسدین

متجسدین
تناوران جمع متجسد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار

ذواسمین

ذواسمین
ذواسمین نزد مهندسین نام مقدار مرکب است و آن چیزی است که از آن بدو اسم تعبیر کنند مانند پنج و جذر هشت. و خطوط مرکبه بر شش قسم است چه هر یک از دو قسم آن یا اصم ّ است یا یکی از آن دو و دیگری منطق است اعم ّ از اینکه منطق بزرگتر از اصم ّ باشد و یا کوچکتر از آن چه تساوی اصم و منطق جائز نیست اگر نه ترکیب وقوع نیابد. و هر یک از این اقسام سه گانه بر دو وجه است زیرا که مربع خط اطول یا زاید بر مربع خط اصغر است به مربعی که ضلع او یعنی جذر او مشارک است در طول قسم اطول را یا مباین آن است و مشارکت افضل از مباینت است و منطق افضل از اصم ّ است و منطق اطول افضل از منطق اصغر است پس قسم اول را که جامع جمیع وجوه فضل است ذوالأسمین اوّل نامند و آن هر خط مرکب از منطق اطول واصم ّ اصغر است و مربع اطول زائد است بر مربع اصغر به مربعی که با ضلع اطول آن مشارک است مثل سه و جذر پنج و چهار و جذر دوازده. و قسم دوم قسمی است که در قوت تالی قسم اول است و آن این است که منطق اصغر و اصم ّ اطول باشد و چنین مشارکتی را که گفتیم ذوالاسمین ثانی خوانند مثل شش و جذر هشت و چهل. و قسم سوم که درقوّت تالی قسم دوم است این است که هر دو خط جمیعاً اصم ّ باشند و مشارکت بر جای خود باشد و این قسم را ذوالأسمین ثالث گویند مثل جذر شش و جذر هشت. و قسم چهارم آن است که منطق آن اطول از اصم ّ باشد با عدم بقاء مشارکت مذکوره و آن بدین گونه است که مربّع اطول علاوه شود بر مربّع اصغر به مربّعی که مباین است ضلع آن خطّ اطول را مثل سه و جذر هفت و این قسم را ذوالأسمین رابع نام دهند. و قسم پنجم آن است که اصم ّ آن اطول از منطق باشد با عدم مشارکت مذکوره مانند سه و جذر ده و این قسم به ذوالأسمین خامس نامیده شده است.
و قسم ششم آن است که هر دو قسم در آن اصم باشد با عدم بقاء مشارکت مذکوره. و این قسم را ذوالأسمین سادس خوانده اند مثل جذر پنج و جذر شش. بدانکه جذر ذوالأسمین اوّل را ذوالأسمین مرسل، و جذر ذوالأسمین دوم را ذوالمتوسطین اول، و جذر ذوالاسمین سوم را ذوالمتوسطین ثانی، و جذر ذوالأسمین رابع را جذر اعظم، و جذر ذوالأسمین خامس را القوی ّ علی منطق و متوسط، و جذر ذوالأسمین سادس را، القوی ّ علی المتوسطین نامند. و نیز باید دانست که هر یک از ذوات الأسمین شش گانه چون در مثل خود ضرب شود حاصل ضرب ذوالأسمین اول خواهد بود و چون ضرب شود از عدد صحیح یا کسر یا مختلط حاصل آن ذوالأسمین در جذر اول است و مرتبت او نیز همان مرتبت است یعنی اگر در مرتبۀ اولی است حاصل نیز در مرتبۀ اولی باشد و اگر در مراتب بعد از اولی است حاصل نیز در همان مرتبه از مراتب است و سبب آن این است که با آن مشارکت دارد و مشارکت هر چیز در حدّ و مرتبۀ آن چیز باشد. هذا کله خلاصه ما فی حواشی تحریر اقلیدس و طریق تحصیل الأقسام السّت و جذورها مذکوره فیها. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

موجدین

موجدین
جمع موجد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
موجدین
فرهنگ لغت هوشیار

ذوسدیر

ذوسدیر
نام موضعی است و نام قاعی است میان بصره و کوفه در دیار غطفان. (از المرصع). و در بعض مآخذ، قریه ای است بنی العنبر را بظهر السخال. و در بعضی نسخ به ظاهر سخال. نابغۀ ذبیانی گوید.
ای البثانه اقوت بعد ساکنها
فذا سدیر فاقوی منهم افز.
بنقل از نسخۀ منحصر المرصع
لغت نامه دهخدا

ذوجدن

ذوجدن
لقب علس بن حارث یکی از مثامنه که ملوک حمیر بودند بعضی گفته اند جدن نام موضعی است و ذوجدن منسوب بدانجاست. و بعضی گویند. او اول کس است که به یمن تغنی کرد و ذوجدن برای حسن صوت وی بدو لقب دادند. و ابن الاثیر در المرصع گوید. وی از اذواء یمن است و علقمه بن شراحیل از فرزندان اوست. و بعضی گفته اندکه ذوجدن پدر مرثد الخیر حمیری است. و نیز گویند که: او آخرین ملوک حمیر است و او پس از ذونواس پادشاهی یافت و ابرهه وی را هزیمت کرد و ذوجدن را در آب غرقه کرد و ملک پادشاهان حمیر بدو سپری شد. ذوجدن بن لیشرح بن حارث بن صیفی بن سبا جدّ بلقیس ملکۀ سباست و بعداز ذونواس بقلیل زمانی صاحب ایالت یمن بوده است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 170 و 423 و عقد الفرید ج 3 ص 320 و البیان و التبیین ج 1 ص 23 و 164 و 166 وحیب السیر ج 1 ص 96 و کلمه نوس در تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا