جدول جو
جدول جو

معنی ذوریدان - جستجوی لغت در جدول جو

ذوریدان
نام دیگر تبعهاست یعنی لقب دیگر ملوک صبا، و ریدان نام باستانی شهر ظفار کرسی ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوریدن
تصویر شوریدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
به هیجان آمدن، شورش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریدن
تصویر توریدن
شرمنده شدن، رمیدن، دور شدن و به یک سو رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوردیان
تصویر فوردیان
فروردگان، جشنی که در قدیم ایرانیان در پنج روز آخر سال یا پنج روز اول سال برپا می کردند، جشنی که روز نوزدهم فروردین یا فروردین روز می گرفته اند
فروردجان، پوردگان، فوردگان، پروردگان، فروردیان
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان حاجیلو که در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع است و 1900 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان حومه بخش کوچصفهان که در شهرستان رشت واقع است و 250 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
یکی از اذواءیمن است پسر تبع الاصغر. او پس از تبع الاصغر اقرن بن ابی مالک پادشاهی یافت. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی او هفتاد سال بود. چون ذوجیشان بپادشاهی بنشست، در عهد دارالاکبر، بقیت طسم و جدیس را بیمامه بشکست و بسیاری بکشت و بعد از آن ذوجیشان در عهد اسکندر بودند (کذا) و روزگار نضربن کنانه، آنچ مانده بودند از این قبیله های (عاد) و ثمود و آنچه یاد کردیم پادشاهی یافتند و عدد ایشان پیدا نبود اندر اول همه بفنا رفتند و اندر ذکر ایشان اعشی گوید:
الم تروا ارماً و عادا
افناهم اللیل و النهار
وانقرضت بعدهم ثمود
بما جنی فیهم قدار
و جاسم بعدها و طسم
قد اوحشت منهم الدیار
و حل بالحی من جدیس
یوم من الشر مستطار
و مر دهر علی صحار
فهلکت جهره صحار
و متعت بعد هم و بار
فلا صحار و لا وبار
بادوا وخلوا رسوم دار
فاستوطنت بعدهم نزار
کانت لهم سودد و حلم
و نجده شأنها وقار
اخنت علیهم صروف دهر
له علی اهله عثار.
و اندر کتاب سیر گفته است:ذی جیشان سوی عراق آمد و دارالاکبر او را پذیره شد کارزار (افتاد) و بحرب اندر کشته شد. ولیکن این ذکر در تاریخ حمزه الاصفهانی و هیچ کتابی نیافته ام. واﷲ اعلم. (مجمل التواریخ و القصص. ص 161، 162 و 423). و بعضی نام او را مالک بن تبع الاقرن گفته اند
لغت نامه دهخدا
(رَ)
وادیی است بنی سلیم را و بدانجا قراء بسیاری است که نخل فراوان دارد و از قراء آن قلهی است و آن قریه ای است بزرگ. (معجم البلدان یاقوت) (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لقب ملکی از رعین
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
نام یکی از ملوک حمیر یمن. و ابن الکلبی گوید ابن الاعبودبن السکسک بن اشرس بن ثور. وجد فی حجر مکتوب بالیمن قبر القیل ذوعبدان وجد معه سبعه اجربه ذهب کل جراب فیه اربعه جرب ذکره ابن الکلبی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
از حمیر است. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده است: از اذواءحمیر است، وی ابن خنیس بن کربال بن هانی بن اصبح بن زید بن قیس بن صیفی بن زرعه بن سبای اصغر است، ابرهه بن الصباح و محمد بن نضر بن تریم از این قبیله است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
علقمه بن علس. یا علقمه بن شراحیل بن علس بن ذی جدن ملک البون. و در عقد الفرید ذیل ذوجدن آمده است: و من ولده علقمه بن شراحیل، ذوقیفان الذی کانت له صمصامه عمرو بن معدیکرب و قد ذکره عمرو فی شعره حیث یقول:
و سیف لابن ذی قیفان عندی
تخیر نصله من عهد عاد.
(عقدالفرید ج 3 ص 320).
و در تاج العروس ذیل ضرس آرد: (و ضرس العیر) و فی بعض النسخ البعیر و هو خطا (سیف علقمه بن ذی قیفان) الحمیری قال ربع الهمدانی حین قتل قیفان:
ضربت بضرس العیر مفرق رأسه
فخر و لم یصبر بحقک باطله.
و در ردیف ’قاف’ آمده است: ذوقیفان اهمله الجوهری و صاحب اللسان و قال الصاغانی هو لقب علقمه بن عبس هکذا فی النسخ و مثله فی جمهره بن الکلبی و وجد فی نسخ العباب و التکمله علس باللام و هو ذوجدن بن الحرث بن زید بن الغوث بن الاصغر بن سعد بن عوف بن عدی الحمیری او ذوقیفان بن مالک بن زید بن ولیعه بن معبد بن سباء الاصغر بن کعب بن زید بن سهل و قرأت فی جمهره الانساب لابی عبید ما نصه و ذوجدن اسمه عبس بن الحرث من ولده علقمه بن شراحیل و هو ذوقیفان کان ملک البون و البون مدینه لهمدان قتله زید بن مرسب الهمدانی جد سعید بن قیس بن زید و ملک بعده مرثدبن علس الذی اتاه امروءالقیس یستمده علی بنی اسد و فی ذی قیفان یقول عمرو بن معدی کرب (رض) :
و سیف لابن ذی قیفان عندی
تخیره الفتی من قوم عاد.
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ذُ ءَ)
تثنیۀ ذوئیب. نام دو آب است عرب را، یا بنوالأضبط را برابر جثوم
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ایست از حمیر
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 4 هزارگزی جنوب پاوه کنار راه اتومبیل رو پاوه به روانسر، 375 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل روست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آورزمان شهرستان ملایر، 483تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالروست و دبستانی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه، سکنۀ آن 1039 تن، آب آن از رود خانه مردی و چاه، محصول آن غلات، چغندر، کشمش، بادام و زردآلو، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 37هزارگزی شمال باختری درمیان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دارویی است که از مصر آورند و بعربی مستعجل خوانند و بجهت فربهی استعمال کنند، اگر با شیر گوسفند یا آرد برنج، حلوا سازند و بخورند بدن را فربه کند، (برهان) (آنندراج)، بیخی است سپید، درازتر انگشتی، مبهی و محرک جماع و مسهل زردآب و تریاق سموم و بارد و مفتح سده، جگر و سپرز و مسقط جنین، (منتهی الارب)، حجرالذئب، خرچکوک، شیرزا، فاوانیا، ابوزیدان، عودالکهنیا، عودالصلیب، عبدالسلام، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، گیاهی است که از آن دارویی بجهت فربهی سازند، مستعجل، مثلب، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه و دزی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام یکی از ییلاقات اشکور گیلان. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 21)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ اَ کَ دَ)
عذر آوردن و اعتذار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 269)، و کلمه ظاهراً مصحّف پوزیدن باشد، رجوع به پوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کنارک چاه بهار در 18هزارگزی باختر راه شوسۀ چاه بهار به ایرانشهر. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه باران تأمین میشود. محصول عمده آن ذرت و خرما است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حنجور. ظرفی که درآن ذرور نگاه دارند. دارودان. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تثنیۀ ورید. دو رگ گردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ورید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توریدن
تصویر توریدن
پوشانیدن حقیقت بر خلاف نشان دادن امری را
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لوری طایفه کولی: این زند بر چنگهای سندیان پالیزبان وان زند بر نایهای لوریان آزادوار. (منوچهری. د. چا. 28: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریدان
تصویر طریدان
شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه ورید رگان گردن در تازی (ورید الوداجیان) تثنیه ورید دو رگ گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوریان
تصویر حوریان
جمع حوری، در تازی پیشینه ندارد پردیسیان پریگونگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریدان
تصویر جریدان
دو روز، دو ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویدان
تصویر بویدان
ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند
فرهنگ لغت هوشیار
شیر زا از داروها گیاهی است که از آن دارویی به جهت فربهی سازند مستعجل ثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوردیان
تصویر فوردیان
پنج روز آخر سال خمسه مسترقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
((وَ دَ))
چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن، کردن، روایت کردن، حکایت گفتن، زاییدن، به دنیا آوردن، ارزیدن، آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبریدان
تصویر آبریدان
اکونومیست
فرهنگ واژه فارسی سره