جدول جو
جدول جو

معنی ذور - جستجوی لغت در جدول جو

ذور
خاک
لغت نامه دهخدا
ذور
(تَ قَ طُ)
ترسانیدن کسی را. تهدید. تخویف
لغت نامه دهخدا
ذور
(ذُ وَ)
جمع واژۀ ذوره
لغت نامه دهخدا
ذور
ترساندن خاک
تصویری از ذور
تصویر ذور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حذور
تصویر حذور
حذر کننده، پرهیز کننده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ)
صاحب تاج العروس گوید: و فی الاساس، و من المجاز فلان ذوربذات، اذا کان کثیر السقط فی کلامه. (تاج العروس) و نیز در ’المرباز’ گوید: المهزار المکثار ذوالربذات کالربذانی محرّکهً. نقله الصاغانی عن الفراء. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سَ ذَوْ وَ)
موضعی است بقومس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ وَ وَ)
چیز اندک. هیچ: ما اعطاه ذوروراً، ای شیئاً
لغت نامه دهخدا
(رَ)
وادیی است بنی سلیم را و بدانجا قراء بسیاری است که نخل فراوان دارد و از قراء آن قلهی است و آن قریه ای است بزرگ. (معجم البلدان یاقوت) (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
نام دیگر تبعهاست یعنی لقب دیگر ملوک صبا، و ریدان نام باستانی شهر ظفار کرسی ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
در عیون الانباء ذیل (طبقات الاطباء الاسکندرانیین و من کان فی ازمنتهم من الاطبا النصاری و غیرهم) در ترجمه یحیی النحوی آمده است: و قام بعد مرقیان الملک اسطیریوس الملک فاعتل هذا الملک عله شدیده صعبه و ذلک من بعد سنتین من حرم اوتوشیوس المذکور فدخل علی الملک و عالجه و برا من علته فقال له الملک سلنی کل حاجه لک فقال له اوتوشیوس حاجتی الیک یا سیدی ان اسقف ذورلیه وقع بینی و بینه شر شدید و بغی علی و قوی عزم افلابیانوس بطریرک القسطنطینیه و حمله علی ان جمع لی سونذس ای مجمع و حرمنی ظلما و عدوانا فحاجتی الیک یا سیدی ان تجمع لی جمعا ینظرون فی أمری فقال له الملک انا افعل لک هذا انشاء الله تعالی فارسل الملک الی دیسقوروس صاحب الاسکندریه و یوانیس بطرک انطاکیه فامرهم ان یحضروا عنده فحضر دیسقوروس ومعه ثلاثه عشر اسقفا و ابطاء صاحب انطاکیه و لم یحضروا امر الملک لدیسقورس ان ینظر فی امر أوتوشیوس و ان یحله من حرمه علی ای الجهات کان و قال له متواعدا انک ان حللته من حرمه ابربک بکل بر و احسنت الیک غایهالاحسان و ان لم تفعل ذلک قتلتک قتلا ردیئا فاختار لنفسه البر علی القتل فعمل له مجلسا هو و هؤلاء الثلاثه عشر اسقفا و من حضرمعه ایضاً فحسنوا قصته و حلوه من حرمه و خرج اسقف ذورلیه و اصحابه و انصرفوا من القسطنطینیه و قد خلطوا رأی الکنیسه و بهذا السبب کان تعصب دیسقوروس لاوتوشیوس المذکور المعروف بیحیی النحوی و مات مخالفا لمذهب الروم (عیون الانباء ص 105 ج 1)
لغت نامه دهخدا
منزلی است از منازل حاج بصره نزدیک ذات العشر. (از المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
رجوع به ذی رفعت شود
لغت نامه دهخدا
در عقدالفرید آمده است: و من بطون حمیر: الذوون، و قد یقال لهم الاذواء ایضاً ... وذورعین، و هو شراحیل بن عمرو القایل:
فان تک حمیرغدرت و خانت
فمعذره الاله لذی رعین
(عقد الفرید جزء 3ص 319)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شذر. (اقرب الموارد). رجوع به شذر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سخن چین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نمّام. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سخت پرهیزنده. بسیار حذرکننده. عظیم پرهیزنده. نهایت آژیر. ترسنده. (دهار). ترسناک. (غیاث). حذیر:
بودم حذور همچو غرابی برای آنک
همچون غراب جای گرفتم در این غراب.
مسعودسعد.
حشمتت را نخیز باز حریص
دشمنت را گریز زاغ حذور.
مسعودسعد.
زاغ حذور رواح در سلسلۀ کافور ریاح صباح آویخت. (مقامات حمیدی).
سینه را پا ساخت میرفت آن حذور
از مقام باخطر تا بحر نور.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
موضعی است براه حاج بصره. و از آنجاست ابراهیم بن شبیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بذر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از معجم متن اللغه). (از تاج العروس). رجوع به بذر شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
حجر پدر قبیله ای است و از آن قبیله است عباس تابعی بن خلید و عقیل بن باقل و قیس بن ابی یزید و هشام بن حمید و اعقاب وی. رجوع به امتاع الاسماع ص 495 س 7 شود و صاحب نفح الطیب گوید: ذورعین، وهم ولد عمر و ابن حمیر فی بعض الاقوال. نفح الطیب ج 1 ص 193. و صاحب حلل السندسیه گوید. و اما حمیربن سبابن یشحب بن یعرب بن قحطان فمنهم من ینتسب الی ذی رعین قال ابن غالب:
و ذورعین هم ولدعمرو بن حمیر فی بعض الاقوال، و قیل هو من ولد سهل بن عمرو بن قیس بن معاویه بن جشم بن عبد شمس بن وائل بن الغوث بن قطن بن عریب بن زهیر بن ایمن بن الهمیسعبن حمیر. قال:و منهم ابوعبدالله الحناط الاعمی الشاعر. قال الحازمی فی کتاب النسب واسم ذی رعین عریم بن زید بن سهل و وصل النسب ص 297 و 298 جزء 1
نام مهتری از حمیر بروزگار عمرو بن تبع. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 165 شود. و در منتهی الارب آمده است. لقب یکی از پادشاهان حمیر، صاحب قلعۀ حمیر. (از منتهی الارب). و او پدر حیس بانی شهر حیس است
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
صاحب بخشایش: فقل ربّکم ذورحمه واسعه. (قرآن 6 / 147) ، پس بگو پروردگار شما صاحب بخشایش است وسعت دهنده. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 345). و رجوع به صفحۀ 350 همان جلد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حِ)
قریب. نزدیک. کس. خویش. خویشاوند. ج، ذوی الارحام
لغت نامه دهخدا
کتابهای ذیل از اوست: کتاب کبیر که محتوی چند کتاب است، موسوم بکتاب الخمسه، و اضافه میشود بر آن، کتاب الاول فی الموالید، کتاب الثانی فی التزویج و الاولاد، کتاب الثالث فی الهیلاج والکدخدا، کتاب الرابع فی تحویل سنی الموالید، کتاب الخامس فی ابتداء الاعمال، کتاب السادس ...، کتاب السابع فی المسائل و الموالید و هم او راست: کتاب السادس عشر فی تحویل سنی الموالید و این کتابها را عمر بن الفرخان الطبری تفسیر کرده است، (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(ذَ رَ)
موضعی است یا کوهی بحرۀ بنی سلیم یا رودی که از حرّه النار گذرد و بوادی نخل فرو ریزد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مقدم چینه دان مرغ که در آن آب برگیرد. ج، ذور
لغت نامه دهخدا
(رُءْ یَ تَ)
کلامی است که بی رعایت نقاط در دو زبان معنی بخشد. (آنندراج. از رسالۀ عبدالواسع). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل کلمه مضمون گوید: مضمون اللغتین، نزد بلغا آن است که کاتب یا شاعر کلامی آرد که متضمن دو لغت باشد یعنی در دو زبان توان خواند. مثال شعر:
بهای خان داری با بها کن
هوا داری و نادانی رها کن.
معنی فارسی ظاهر است اما معنی عربی این که بها نام شخصی است مضاف بسوی یاء متکلم یعنی بهای من خان داری یعنی خیانت کرد در سرای من، بابها کن، یعنی بر در سرای من باش، هواء داری، یعنی فرود آمد در سرای من. و نادانی، یعنی ندا کرد مرا، رها کن، یعنی پس سرای باش. کذافی مجمع الصنایع و امیرخسرو دهلوی قدس سره این را بذی الرؤیتین مسمی ساخته و فرق میان این و میان ذوالمعنیین غامض آن است که اینجا تمام ترکیب متضمن دو لغت است و آنجا تضمن در لغت یک لفظ است چنانکه در جامعالصنایع گفته. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 896)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوراسین
تصویر ذوراسین
دو سر (زند اعلی) از استخو ان های آدمی زند اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب رای خداوند تدبیر: و او (جمیل بن معمر) مردی بود عاقل و ذورای و حافظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذورحم
تصویر ذورحم
نزدیک قریب خویشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذورفعت
تصویر ذورفعت
دارای بلند مقام (دار عنوان بزرگان نویسند: خدمت ذی رفعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذور
تصویر حذور
سخت پذیرنده، عظیم پرهیزنده، ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذور
تصویر جذور
جمع جذر، آسال ها، ریشه ها جمع جذر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذور
تصویر بذور
سخن چین، ول زبان جمع بذر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذورحمه
تصویر ذورحمه
صاحب بخشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذور
تصویر حذور
((حَ))
ترسنده، پرهیزکننده
فرهنگ فارسی معین