جدول جو
جدول جو

معنی ذودلال - جستجوی لغت در جدول جو

ذودلال(دَ)
خداوند ناز:
با وجود زال ناید انحلال
در شبیکه و در برت آن ذودلال.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادلال
تصویر ادلال
فخر فروشی کردن، ناز و کرشمه کردن، عشوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودلاخ
تصویر رودلاخ
جایی که در آن چند نهر یا رود جاری باشد، رودبار
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
نام اسپ حوطبن ابی جابر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جَ جِ)
دف ذوجلاجل، دورویه که به پیرامون زنگله ها دارد که چون دف را نوازند آن زنگله ها نیز آواز دهند
لغت نامه دهخدا
(جَ لَ)
رجوع به ذی جلالت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از ملوک حمیر و از اذواء است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لقب یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خداوند سرپوش. سرپوشدار. اصطلاح در گیاه شناسی.
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خداوند خواهش. خداوند خواهانی. خداوند دعا. صاحب دعا: و اذا مسّه الشر فذودعاء عریض. (قرآن 41 / 51) وچون در رسد او را بدی پس صاحب دعای بسیار است. (ص 546 تفسیر ابوالفتوح). و در ص 553 گوید: خداوند دعا باشد پهن. و عرب طول و عرض در جای کثرت بکار دارد..
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوشرحبیل. محدث است. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(کُ)
وادیی است از اعمال مدینه. ابن مقبل راست:
عفا من سلیمی ذوکلاف فمنکف
مبادی الجمیع الغیظ و المتصیف.
(معجم البلدان یاقوت) (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام قریه ای است به یمن
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
و بضم سین هم گفته اند، از مواضع نجدیه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام جایگاهی است و در حدیث آمده است که به آخر الزمان بدانجا جنگی میان مسلمانان و رومیان خواهد بود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام آبی است یا موضعی ببلاد بنی مره، نام اسپ ابی سلمان بن ربیعه
لغت نامه دهخدا
(عُ)
که ساقها بهم نزدیک و رانها از یکدیگر گشاده دارد، آدمی یا اسپ
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن رودخانه و چشمه و زهاب بسیار باشد، (برهان قاطع) (آنندراج)، چه لاخ جای انبوهی و بسیاری چیزی است مانند دیولاخ و سنگلاخ، (آنندراج)، از: رود + لاخ (پسوند مکان) ترکیب یافته است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
راه یافتن و توفیق راست کردن. (ناظم الاطباء). راه و توفیق راست کرداری یافتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). مطاوع دل ّ کند. (از اقرب الموارد). یقال: دله علیه و اندل. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(هَُ هَِ)
ذوهلاهله، یکی از اذواء یمن است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
همان زودرنج که گذشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ییلاق بخش قروۀ شهرستان سنندج با 420 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام دهستان حومه بخش داراب شهرستان فسا، حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال بدهستان ایج و مشکان و ازمشرق بدهستان قریهالخیر و از جنوب بدهستان هشیوار واز جنوب غربی و غرب بدهستانهای شاهیجان و فسارود محدود است، این دهستان در شمال بخش واقع است و هوای آن گرم است، آب مشروب و زراعتی از رود خانه رودبال (یارود خانه بشار) و چاه تأمین میگردد، محصولات عمده اش غلات و خرما و پنبه و حبوب و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی از قبیل قالی وگلیم بافی نیز در آنجا رواج دارد، این دهستان از 13آبادی تشکیل شده است و سکنۀ آن در حدود 8600 تن است و دیه های مهم آن عبارتند از: برکان، بختاجرد، جمسی، شهنان و نیدشهر، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ کُلْل)
دورۀ نغمات هشتگانه. گام
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
جمع واژۀ ذآله
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
نام موضعی یا کوهی به نزدیکی نجد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
خداوند حال. دارای حال. کلمه ای که حال برای اوست: جائنی زیدٌ راکباً، راکباً حال است زید را و زید ذوالحال باشد
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
نوار هودج شتر
لغت نامه دهخدا
بازه هنگام زبانزد خنیا فاصله هنگام (اکتاو) یا ذوالکل و الاربع. یازدهم دست است که از ده فاصله تشکیل میشود. یا ذوالکل و الخمس. دوازدهم دست است که از یازده فاصله تشکیل می شود
فرهنگ لغت هوشیار
نازیدن، تاختن، راه شناسی، گستاخی، فرا شیفتگی، یارایی ناز کردن، کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذومال
تصویر ذومال
توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولان
تصویر ذولان
شغال، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودلاخ
تصویر رودلاخ
جایی که در آن چند رود جاری باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودال
تصویر گودال
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
قایق کوچک ماهی گیری مخصوص صید رودخانه ای
فرهنگ گویش مازندرانی