جدول جو
جدول جو

معنی ذودعاء - جستجوی لغت در جدول جو

ذودعاء(دُ)
خداوند خواهش. خداوند خواهانی. خداوند دعا. صاحب دعا: و اذا مسّه الشر فذودعاء عریض. (قرآن 41 / 51) وچون در رسد او را بدی پس صاحب دعای بسیار است. (ص 546 تفسیر ابوالفتوح). و در ص 553 گوید: خداوند دعا باشد پهن. و عرب طول و عرض در جای کثرت بکار دارد..
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام وادئی است در بلاد قیس در طریق مکه محاذی مدینه
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقود: ناقه قوداء، ناقۀ دراز پشت و گردن، پشتۀ بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
غوغا و شور و خروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غوغاء. (از اقرب الموارد). عوعاه. رجوع به عوعاه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکوع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث اکوع، زنی که کاع آن بزرگ باشد و یا استخوانهای زند آن کج بود. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکوع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشوع. ج، شوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اشوع شود
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
مذی (مدی). (منتهی الارب). مذی. (ذیل اقرب الموارد). مذی. و آن رطوبتی باشد که از مردان و زنان در ابتدای آرزو آید تا راه آب آرزو تازه شده و بیرون آمدن آسان گردد و مجرای آن بر بالای مجرای آب آرزو است. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اروع. (ناظم الاطباء). ناقه و اسب مادۀ تیزهوش. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقه تیزهش و کذلک الفرس و لایوصف به الذکر. (منتهی الارب) ، زن به شگفت آرنده از حسن و جمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
تأنیث اذوط
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وادی.
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اردع. ماده میش سیاه سینۀ سپیدبدن. ج، ردع. (ناظم الاطباء). و رجوع به اردع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زن خوشرنگ با اندکی سپیدی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ریگ توده است یا جایی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
جمع واژۀ ودعه و آن شبه سپید است که از دریا برآرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ودع و ودعه شود
لغت نامه دهخدا
(وُ دَ)
جمع واژۀ ودود. به معنی دوست و بسیارمحبت. (منتهی الارب). رجوع به ودود شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سافله. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دبر مردم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افدع. (منتهی الارب). رجوع به افدع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وِدْ دا)
جمع واژۀ ودید. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). محبان و دوستداران. (از اقرب الموارد). دوست دارندگان. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(وُ دَ)
ج ودیع. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودیع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خداوند ناز:
با وجود زال ناید انحلال
در شبیکه و در برت آن ذودلال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جواب دادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جواب وا دادن. (تاج المصادر بیهقی). اجابت. (از اقرب الموارد). یقال لو دعونا لاندعینا، ای لاجبنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام یکی از منازل حاجیان بصره. (المرصع). و آن میان ماویه و ینسوعه نزدیک ذات العسره است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مظروف. آنچه در آوند است. اسقنی ذا انائک، بیاشامان مرا از آنچه در ظرف تست
لغت نامه دهخدا
(طُ)
موضعی است در راه طائف یا وادیی است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام یکی از پادشاهان یمن. قیل کان طوله عشره اذرع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خداوند سرپوش. سرپوشدار. اصطلاح در گیاه شناسی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وعاء و وعاء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وعاء شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نام آبهائی بنوفزاره را میان ربذه و نخل. و جای آن آبها را ذوحساء نامند. (معجم البلدان یاقوت). و ابن الاثیر در المرصع گوید: حساء جمعحسی است و آن آبی است که به ریگهای زیرین نفوذ کرده و برای برآوردن آن زمین را کنند. ابن رواحه گوید:
اذا بلغتنی و حملت رحلی
مسافه اربع بعد الحساء
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / رُو)
دعوی کردن، حق باشد یاباطل. دعوی کردن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). دعوی کردن بچیزی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مؤنث اوکع. زنی که انگشت ابهام پایش بر سبابه برنشسته باشد، زن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زن فرومایۀ گول، زن دردگین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوداء
تصویر اوداء
جمع ودید، دوستان، دوستداران، دوست دارندگان، محبان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از الخاط چهارگانه بدن، مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیالبافی، و بفارسی بمعنی عشق و جنون و هوا و هوس هم گویند، خل سیاهابی از خل (خلط) های چهارگانه، سیاه مونث اسود سیاه، یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است، مالیخولیا وسواس، خیال فاسد، دلگیر ملالت، هوی و هوس میل شدید، عشق. یا سر (به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم) و سوداء. اسرار و اندیشه های باطن: ای که انکار کنی عالم درویشانرا - تونه (چه) دانی که سودا و سر است ایشانرا ک (بدایع سعدی چاپ کاویانی ص 3) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست: جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد (عطار) یا سودا دل (قلب) دانه دل سویدای قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودهاء
تصویر ودهاء
خوش آب و رنگ: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودعات
تصویر مودعات
جمع مودعه (مودع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعاء
تصویر ادعاء
((اِ دِّ))
دعوی کردن، مدعی شدن، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار، آرزو کردن
فرهنگ فارسی معین