ابن شراحیل فی نسب همدان و فی الازد حدان بن شمس بضم الشین المعجمه بن عمرو بن غالب بن عیمان بن نصر بن زهران هکذا فی النسخ و قیده الحافظ و غیره. و سعید بن ذی حدان التابعی یروی عن علی رضی الله عنه. قال ابن حبیب والیه. (ای الی ذوحدان بن شراحیل). ینسب الحدانیون. (تاج العروس). و ابن الاثیر در المرصع نسبت ابن شراحیل را بدین گونه آورده است: ذوحدّان بن شراحیل بن ربیعه ابن جشم. قاله ابن حبیب. (المرصع) لقب پدر سعید صحابی سعید بن ذوحدان است، لقب مردی از قبیلۀ همدان
ابن شراحیل فی نسب همدان و فی الازد حدان بن شمس بضم الشین المعجمه بن عمرو بن غالب بن عیمان بن نصر بن زهران هکذا فی النسخ و قیده الحافظ و غیره. و سعید بن ذی حدان التابعی یروی عن علی رضی الله عنه. قال ابن حبیب والیه. (ای الی ذوحدان بن شراحیل). ینسب الحدانیون. (تاج العروس). و ابن الاثیر در المرصع نسبت ابن شراحیل را بدین گونه آورده است: ذوحدّان بن شراحیل بن ربیعه ابن جشم. قاله ابن حبیب. (المرصع) لقب پدر سعید صحابی سعید بن ذوحدان است، لقب مردی از قبیلۀ همدان
حفش و سبد کوچکی که در آن دوک و گروهۀ ریسمان و پنبه گذارند، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان)، جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند، (در چرخ جوراب بافی و غیره)، درج، (یادداشت مؤلف)، حفاش، (دهار) : به پیش اندرون دوکدانی سیاه نهاده هرآنچش فرستاده شاه، فردوسی، از آن هر یکی پنبه بردی به سنگ یکی دوکدانی ز چوب خدنگ ... به انگشت از آن سیب برداشتش در آن دوکدان نرم بگذاشتش ... همی تنگ شد دوکدان بر تنش چو مشک سیه گشت پیراهنش، فردوسی، چو بنهاد بر نامه بر مهر شاه بفرمود تا دوکدانی سیاه بیارند با دوک و پنبه در اوی نهاده بسی ناسزا رنگ و بوی، فردوسی، شهنشاه ما خیره سر شد بدان که خلعت فرستادش از دوکدان، فردوسی، بیست دوکدان زرین جواهر در او نشانده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535)، بلی ولیک قلمدان ز دوکدان بگریخت به عاقبت بتر آمد عمامه از معجر، مسعودسعد، زان در صف الست کمربسته ای چو چرخ تا پنبه وار بازنشینی به دوکدان، اثیرالدین اخسیکتی، بهرام نیم که طیره گردم چون چرخه و دوکدان ببینم، خاقانی، افسرده چو سایه و نشسته در سایۀ دوکدان مادر، خاقانی، پنبه کن ای جان دشمن زان تنی کو ز ترکش دوکدان خواهد نمود خصم فرعونی نسب همچون زنان دوکدان در زیر ران خواهد نمود، خاقانی، ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا این به زیر پنبه دارد و آن به زیر دوکدان، خاقانی، گر مردی خویشتن ببینم اندر پی دوکدان نشینم، عطار، یارب چه فتنه بود که در سهم هیبتش مریخ تیر خود را در دوکدان نهاد، کمال اسماعیل، ، چرخه که بدان ریسمان پنبه ریسند، (غیاث)
حفش و سبد کوچکی که در آن دوک و گروهۀ ریسمان و پنبه گذارند، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان)، جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند، (در چرخ جوراب بافی و غیره)، درج، (یادداشت مؤلف)، حِفاش، (دهار) : به پیش اندرون دوکدانی سیاه نهاده هرآنچش فرستاده شاه، فردوسی، از آن هر یکی پنبه بردی به سنگ یکی دوکدانی ز چوب خدنگ ... به انگشت از آن سیب برداشتش در آن دوکدان نرم بگذاشتش ... همی تنگ شد دوکدان بر تنش چو مشک سیه گشت پیراهنش، فردوسی، چو بنهاد بر نامه بر مهر شاه بفرمود تا دوکدانی سیاه بیارند با دوک و پنبه در اوی نهاده بسی ناسزا رنگ و بوی، فردوسی، شهنشاه ما خیره سر شد بدان که خلعت فرستادش از دوکدان، فردوسی، بیست دوکدان زرین جواهر در او نشانده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535)، بلی ولیک قلمدان ز دوکدان بگریخت به عاقبت بتر آمد عمامه از معجر، مسعودسعد، زان در صف الست کمربسته ای چو چرخ تا پنبه وار بازنشینی به دوکدان، اثیرالدین اخسیکتی، بهرام نیم که طیره گردم چون چرخه و دوکدان ببینم، خاقانی، افسرده چو سایه و نشسته در سایۀ دوکدان مادر، خاقانی، پنبه کن ای جان دشمن زان تنی کو ز ترکش دوکدان خواهد نمود خصم فرعونی نسب همچون زنان دوکدان در زیر ران خواهد نمود، خاقانی، ای عزیز مادر و جان پدر تا کی ترا این به زیر پنبه دارد و آن به زیر دوکدان، خاقانی، گر مردی خویشتن ببینم اندر پی دوکدان نشینم، عطار، یارب چه فتنه بود که در سهم هیبتش مریخ تیر خود را در دوکدان نهاد، کمال اسماعیل، ، چرخه که بدان ریسمان پنبه ریسند، (غیاث)
گیاهی از تیره رامناسه وقسمت قابل مصرف آن پوست ساق و مواد مؤثرۀ آن گلوکزیدهای آنتراکینونیک و عصارۀ مایع بوردن، تیزان بوردن مورد استعمال است، (از کارآموزی داروسازی ص 187)
گیاهی از تیره رامناسه وقسمت قابل مصرف آن پوست ساق و مواد مؤثرۀ آن گلوکزیدهای آنتراکینونیک و عصارۀ مایع بوردن، تیزان بوردن مورد استعمال است، (از کارآموزی داروسازی ص 187)
مقابل شایگان. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بود الحق ’تا’ی چند دیگر از وحدان ولیک چون ممات و چون قنات و چون زدات و چون عذات گفتم آخر شایگان خوش به از وحدان بد فی المثل چون حادثاث ای از ورای حادثات. انوری
مقابل شایگان. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بود الحق ’تا’ی چند دیگر از وحدان ولیک چون ممات و چون قنات و چون زدات و چون عذات گفتم آخر شایگان خوش به از وحدان بد فی المثل چون حادثاث ای از ورای حادثات. انوری