جدول جو
جدول جو

معنی ذوجیشان - جستجوی لغت در جدول جو

ذوجیشان
(جَ)
یکی از اذواءیمن است پسر تبع الاصغر. او پس از تبع الاصغر اقرن بن ابی مالک پادشاهی یافت. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی او هفتاد سال بود. چون ذوجیشان بپادشاهی بنشست، در عهد دارالاکبر، بقیت طسم و جدیس را بیمامه بشکست و بسیاری بکشت و بعد از آن ذوجیشان در عهد اسکندر بودند (کذا) و روزگار نضربن کنانه، آنچ مانده بودند از این قبیله های (عاد) و ثمود و آنچه یاد کردیم پادشاهی یافتند و عدد ایشان پیدا نبود اندر اول همه بفنا رفتند و اندر ذکر ایشان اعشی گوید:
الم تروا ارماً و عادا
افناهم اللیل و النهار
وانقرضت بعدهم ثمود
بما جنی فیهم قدار
و جاسم بعدها و طسم
قد اوحشت منهم الدیار
و حل بالحی من جدیس
یوم من الشر مستطار
و مر دهر علی صحار
فهلکت جهره صحار
و متعت بعد هم و بار
فلا صحار و لا وبار
بادوا وخلوا رسوم دار
فاستوطنت بعدهم نزار
کانت لهم سودد و حلم
و نجده شأنها وقار
اخنت علیهم صروف دهر
له علی اهله عثار.
و اندر کتاب سیر گفته است:ذی جیشان سوی عراق آمد و دارالاکبر او را پذیره شد کارزار (افتاد) و بحرب اندر کشته شد. ولیکن این ذکر در تاریخ حمزه الاصفهانی و هیچ کتابی نیافته ام. واﷲ اعلم. (مجمل التواریخ و القصص. ص 161، 162 و 423). و بعضی نام او را مالک بن تبع الاقرن گفته اند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذُ ءَ)
تثنیۀ ذوئیب. نام دو آب است عرب را، یا بنوالأضبط را برابر جثوم
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
علقمه بن علس. یا علقمه بن شراحیل بن علس بن ذی جدن ملک البون. و در عقد الفرید ذیل ذوجدن آمده است: و من ولده علقمه بن شراحیل، ذوقیفان الذی کانت له صمصامه عمرو بن معدیکرب و قد ذکره عمرو فی شعره حیث یقول:
و سیف لابن ذی قیفان عندی
تخیر نصله من عهد عاد.
(عقدالفرید ج 3 ص 320).
و در تاج العروس ذیل ضرس آرد: (و ضرس العیر) و فی بعض النسخ البعیر و هو خطا (سیف علقمه بن ذی قیفان) الحمیری قال ربع الهمدانی حین قتل قیفان:
ضربت بضرس العیر مفرق رأسه
فخر و لم یصبر بحقک باطله.
و در ردیف ’قاف’ آمده است: ذوقیفان اهمله الجوهری و صاحب اللسان و قال الصاغانی هو لقب علقمه بن عبس هکذا فی النسخ و مثله فی جمهره بن الکلبی و وجد فی نسخ العباب و التکمله علس باللام و هو ذوجدن بن الحرث بن زید بن الغوث بن الاصغر بن سعد بن عوف بن عدی الحمیری او ذوقیفان بن مالک بن زید بن ولیعه بن معبد بن سباء الاصغر بن کعب بن زید بن سهل و قرأت فی جمهره الانساب لابی عبید ما نصه و ذوجدن اسمه عبس بن الحرث من ولده علقمه بن شراحیل و هو ذوقیفان کان ملک البون و البون مدینه لهمدان قتله زید بن مرسب الهمدانی جد سعید بن قیس بن زید و ملک بعده مرثدبن علس الذی اتاه امروءالقیس یستمده علی بنی اسد و فی ذی قیفان یقول عمرو بن معدی کرب (رض) :
و سیف لابن ذی قیفان عندی
تخیره الفتی من قوم عاد.
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
از حمیر است. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده است: از اذواءحمیر است، وی ابن خنیس بن کربال بن هانی بن اصبح بن زید بن قیس بن صیفی بن زرعه بن سبای اصغر است، ابرهه بن الصباح و محمد بن نضر بن تریم از این قبیله است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لقب ملکی از رعین
لغت نامه دهخدا
نام طائفه ایست از حمیر
لغت نامه دهخدا
نام دیگر تبعهاست یعنی لقب دیگر ملوک صبا، و ریدان نام باستانی شهر ظفار کرسی ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
(جُ)
ذوجعران بن شراحیل بن ربیعه بن جشم. بطنی است از عرب به یمن
ابن شراحیل. نام یکی از اقیال حمیر است
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی)
جمع واژۀ خویش. اقارب. اقوام. منسوبان. (ناظم الاطباء). عشیرت. آل. (یادداشت مؤلف) :
همی گفت صد مرد گردسوار
ز خویشان شاهی چنین نامدار.
فردوسی.
ز خویشان ارجاسب و افراسیاب
شده سند یکسر چو دریای آب.
فردوسی.
بنزدیک خویشان و فرزند من
ببینی همه خویش و پیوند من.
فردوسی.
ز پیوند و خویشان مبر هیچکس
سپاه آنکه من دادمت یار بس.
فردوسی.
نخست برادران... و پس خویشان و اولیاء حشم را سوگند دادند که تخت ملک را باشد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ذویوسان، قریه ای از صنعاء یمن
لغت نامه دهخدا
در عقد الفرید ذیل حرب قیس و تمیم، یوم السریان ... آمده است: ثم اغار بعد ذلک یزید بن الصعق علی عصافیر النعمان بذی لیان، وذولیان: عن یمین العرنیین، (عقدالفرید ج 6 ص 42)
لغت نامه دهخدا
صاحب عظمت و بزرگی و خطب
لغت نامه دهخدا
رجوع به ذی شان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خویشان
تصویر خویشان
اقوام، منسوبان، اقرباء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویشان
تصویر خویشان
اطرافیان
فرهنگ واژه فارسی سره
ارحام، اعقاب، اقربا، بستگان، قومان، کسان
متضاد: بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد