جدول جو
جدول جو

معنی ذوجعران - جستجوی لغت در جدول جو

ذوجعران
(جُ)
ذوجعران بن شراحیل بن ربیعه بن جشم. بطنی است از عرب به یمن
ابن شراحیل. نام یکی از اقیال حمیر است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ جَ)
سرگین گردان. گوگال. گوغلطان. جعل
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
ابن نسمی از بنومیثم بن سعد. یکی از اقیال و اذواء یمن است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضعی است میان قدید و جحفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
یکی از اقیال از قبیلۀ الهان بن مالک برادر همدان بن مالک است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
یکی از اذواءیمن است پسر تبع الاصغر. او پس از تبع الاصغر اقرن بن ابی مالک پادشاهی یافت. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: مدت پادشاهی او هفتاد سال بود. چون ذوجیشان بپادشاهی بنشست، در عهد دارالاکبر، بقیت طسم و جدیس را بیمامه بشکست و بسیاری بکشت و بعد از آن ذوجیشان در عهد اسکندر بودند (کذا) و روزگار نضربن کنانه، آنچ مانده بودند از این قبیله های (عاد) و ثمود و آنچه یاد کردیم پادشاهی یافتند و عدد ایشان پیدا نبود اندر اول همه بفنا رفتند و اندر ذکر ایشان اعشی گوید:
الم تروا ارماً و عادا
افناهم اللیل و النهار
وانقرضت بعدهم ثمود
بما جنی فیهم قدار
و جاسم بعدها و طسم
قد اوحشت منهم الدیار
و حل بالحی من جدیس
یوم من الشر مستطار
و مر دهر علی صحار
فهلکت جهره صحار
و متعت بعد هم و بار
فلا صحار و لا وبار
بادوا وخلوا رسوم دار
فاستوطنت بعدهم نزار
کانت لهم سودد و حلم
و نجده شأنها وقار
اخنت علیهم صروف دهر
له علی اهله عثار.
و اندر کتاب سیر گفته است:ذی جیشان سوی عراق آمد و دارالاکبر او را پذیره شد کارزار (افتاد) و بحرب اندر کشته شد. ولیکن این ذکر در تاریخ حمزه الاصفهانی و هیچ کتابی نیافته ام. واﷲ اعلم. (مجمل التواریخ و القصص. ص 161، 162 و 423). و بعضی نام او را مالک بن تبع الاقرن گفته اند
لغت نامه دهخدا
(عِ)
یقال: بعیر ذوعراض، یعارض الشجر ذاالشوک بفیه
لغت نامه دهخدا
(مُرْ را)
نام پدر عمیر است و عمیر صحابی است. در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام یکی از پادشاهان یمن. قیل کان طوله عشره اذرع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جُ)
نام وادی ایست به یمامه
لغت نامه دهخدا
(جَ)
رجل ذوجراز، مردی درشت و سخت
لغت نامه دهخدا