جدول جو
جدول جو

معنی ذوجبله - جستجوی لغت در جدول جو

ذوجبله
(جِ لَ)
نام موضعی به یمن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوبله
تصویر دوبله
دوبله (Double) به معنای قرار دادن صدای جدید بر روی فیلم یا ویدئو به زبان دیگری به جای صدای اصلی آن است. این فرایند شامل جایگزینی دیالوگ های بازیگران با صدای جدید به زبان مقصد می شود. دوبله یکی از روش های پرکاربرد برای ترجمه و محلی سازی محتواهای ویدئویی، به ویژه فیلم ها، سریال ها و انیمیشن ها است.
مراحل دوبله
1. انتخاب بازیگران صدا : انتخاب افرادی که صدای شخصیت های مختلف فیلم یا ویدئو را بازگو خواهند کرد.
2. ترجمه فیلمنامه : ترجمه دقیق دیالوگ های فیلم به زبان مقصد.
3. ضبط صدا : بازیگران صدا دیالوگ ها را در استودیو ضبط می کنند، معمولاً با تماشای صحنه های مربوطه تا هماهنگی بیشتری با حرکات لب شخصیت ها داشته باشند.
4. میکس و ویرایش : صداهای ضبط شده با فیلم اصلی ترکیب می شوند و میکس و ویرایش صدا انجام می شود تا همه چیز با هم هماهنگ شود.
کاربردهای دوبله
- فیلم ها و سریال ها : دوبله برای محلی سازی فیلم ها و سریال های خارجی استفاده می شود تا مخاطبان بیشتری بتوانند از آن ها لذت ببرند.
- انیمیشن ها : انیمیشن ها اغلب به زبان های مختلف دوبله می شوند تا کودکان در سراسر جهان بتوانند آن ها را تماشا کنند.
- تبلیغات : دوبله تبلیغات نیز برای جذب مخاطبان در بازارهای مختلف انجام می شود.
- مستندها : دوبله مستندها برای انتقال اطلاعات به زبان های مختلف و گسترش دسترسی به محتوای آموزشی انجام می شود.
مزایای دوبله
- افزایش دسترسی : دوبله به مخاطبان بیشتری اجازه می دهد تا محتوای ویدئویی را درک کنند و از آن لذت ببرند.
- جلوگیری از نیاز به زیرنویس : مخاطبانی که نمی خواهند زیرنویس ها را بخوانند می توانند از دوبله استفاده کنند.
- محلی سازی بهتر : دوبله امکان افزودن جنبه های فرهنگی محلی را فراهم می کند و محتوا را بیشتر به مخاطبان مقصد نزدیک می کند.
دوبله اصطلاحی است که دردوزمینه به کار می رود: 1- برگردان زبان اصلی و گفتاری فیلمها به زبان کشور نمایش دهند فیلم (درایران، فارسی) 2- ضبط گفتگو ها و جلوه های صوتی دراستودیو یا صدا گذاری
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
فیلمی که مکالمۀ هنرپیشگان آن از زبانی به زبان دیگر برگردانده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجبه
تصویر موجبه
مقابل سالبه، در علم منطق ویژگی قضیه ای که در آن به ثبوت محمول بر موضوع حکم می شود، آنچه چیزی را ایجاب کند، ایجاب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوابه
تصویر ذوابه
ناصیه، موی بالای پیشانی، موی پیش سر، بلند و بالا از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توجبه
تصویر توجبه
نوجبه، سیل، سیلاب، توجبه، آب چشمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
سیل، سیلاب، توجبه، آب چشمه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَبْ بَ لَ)
شتران گرفته شده برای بچه و شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشترانی گرد کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَثْ ثُ)
دیگ افزار در حویج دیگ کردن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دیگ افزار ریختن در دیگ. (ناظم الاطباء). رجوع به تابل و توابل شود
لغت نامه دهخدا
(خوَبْ / خُبْ لَ / لِ)
ابله. نادان. (انجمن آرای ناصری) :
من خوبله در سبلت افکنده بادی
چو در ریش خشک از ملاقات شانه.
انوری (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
حصنی در بلنسیه
لغت نامه دهخدا
(جَ بَ لَ)
کنیت بهرام گور. (یادداشت بخط مؤلف) :
منم آن شیر شلنبه منم آن ببر یله
منم آن بهرام گور منم آن بوجبله.
(یادداشت بخط مؤلف بنقل از غرر اخبار ملوک الفرس)
لغت نامه دهخدا
(جَ بَ / بِ / جِ بَ /بِ)
سیلاب را گویند. (برهان) (آنندراج). سیل. (صحاح الفرس). این کلمه را صاحب منتهی الارب با تاء مثناه فوقانی بیش از صد موضع می آورد و هیچ جا نوجبه بانون نیاورده است. رشیدی می گوید با تاء غلط است و بانون صحیح است و گوید بمعنی سیل نیز نیست، بمعنی چشمه است، چه صاحب مقاصداللغه در کلمه عدّ عربی گوید:العدّ، نوژبه و عدّ به کسر عین و تشدید دال بمعنی آبی است که از چشمه تراود - انتهی. لیکن صاحب منتهی الارب همه جا توجبه با تاء آورده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غدر، آب که توجبه سپس گذارد. جوخ، کندن توجبه کنارۀ رود را. خضیعه، آواز توجبه. تجرّف،کاویدن توجبه زمین را. (منتهی الارب). رجوع به معانی غشمره، نخج، اعمیان، دافعه، تجرف السیل، قعیث، اکدر، جلخ، سیل دقاق، قرتاس، سیل قصر، عرندس، مدر، ثجیج، جیخ، جبار و اخافه در منتهی الارب شود:
خود ترا جوید همه خوبی و زیب
همچنان چون توجبه جوید نشیب.
رودکی.
رجوع به نوجبه شود.
، بمعنی فرشته هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی فرشته، چون شاهدی ندارد جای شک باشد... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَضَهْ)
همیشگی کردن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مواظبت کردن
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
بسیار جنبش. کثیر الحرکه
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ زُ)
بیمار شدن. هزال. نزاری
لغت نامه دهخدا
(جَمْ بَ)
رجل ذوجنبه، ای ذواعتزال عن الناس. گوشه گیر. منزوی
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
ذوحفل
لغت نامه دهخدا
(ذُ آ لَ)
گرگ. (مهذب الاسماء). ج، ذئلان، ذولان:
نیستی آگه نگر که چون تو هزاران
خورده است این گنده پیر زشت ذوءاله.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اُلَ)
سخن چین. غیبت کننده. نمام. خبرکش
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
خداوند دولت:
اقبل ذودوله فقالوا
لمثل ذا فاتخذ ملاذا.
عبد المنعم الجلیانی، حکیم الزمان
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
شیر. اسد
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ لَ)
آبی است خوش بنزدیکی صفینه قرب مکه. (معجم البلدان یاقوت. ذیل کلمه محبل)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ لَ)
نام یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
موجبه در فارسی مونث موجب و مایه: درخنیا، کلان گناه، کلان کرفه (کرفه ثواب)، کیود در فرزان مونث موجب، جمع موجبات، گناه بزرگ یاحسنه سترگ که موجب عذاب یا پاداش نیک در آخرت گردد، جمع موجبات. یا قضیه موجبه. قضیه ایست که در آن حکم به ثبوت محمول بر موضوع شود مقابل سالبه و آن یا حملی است مانند: (انسان حیوان است {و یا سلبی است مانند: (انسان جماد نیست) (دستورج 3 ص 363 کشاف 1448)، مقایسه شود با موجبه (موتیف) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا میکنند (مجمع الادوار ملحقه - ملحقه - ص 4) بعبارت دیگر آهنگ اصلی در یک قطعه موسیقی را موجبه (موتیف) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
سیل سیلاب. توضیح این کلمه بصورت} توجبه {هم آمده ولی نوجبه اصح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
پیشانی، رستنگاه موی، گیسو، دستگیره شمشیر، گیس از چهره های سپهری، بالا -7 بالا نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
قفل: بر مستراح کوپله سازیده است بر مستراح کوپله کاشیده (کاشنیده دهخدا) است ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجبه
تصویر توجبه
سیل سیلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوبله
تصویر خوبله
ابله، نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذابله
تصویر ذابله
مونث ذابل: سست پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوبله
تصویر دوبله
دو برابر، مکرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجبه
تصویر توجبه
((جَ بِ))
سیل، سیلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبله
تصویر دوبله
((بْ لِ))
فیلم ترجمه شده، دوبلاژ، توقف اتومبیلی به موازات اتومبیل دیگر، به شکل دو برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوجبه
تصویر نوجبه
((نَ جَ بَ))
سیلاب، سیل
فرهنگ فارسی معین