معشوقۀ زیبا، در اصل نام معبدی بودایی در بلخ بوده که بت های زیبا در آن قرار داشته است شبستان، حرم سرا، برای مثال فرودآمد از تخت سام سوار / به پرده درآمد سوی نوبهار (فردوسی - ۱/۱۶۵)
معشوقۀ زیبا، در اصل نام معبدی بودایی در بلخ بوده که بت های زیبا در آن قرار داشته است شبستان، حرم سرا، برای مِثال فرودآمد از تخت سام سوار / به پرده درآمد سوی نوبهار (فردوسی - ۱/۱۶۵)
نووه. وهاره. نام هیکلی در بلخ از معابد بودائی. (یادداشت مؤلف). نام آتشکدۀ بلخ است، و آن را برمک که نخستین برامکه بود ساخت و سقف و دیوار آن را به دیبای الوان آراسته گردانید. و نام بتخانه ای هم هست، و بعضی گویندهمان خانه بزرگ که در بلخ ساخته بودند و در آن عبادت آتش می کردند. (از برهان قاطع). بعضی گفته اند نوبهار نام آتشکده ای است به بلخ که لهراسب بعد از وداع تخت و تاج مجاور آن شد و آبای برامکه تا ظهور اسلام هیربد آن بودند، و به معنی مطلق آتشکده نیست بلکه بهار به معنی مطلق آتشکده است. (رشیدی). مردم ایران از شهرهای دور و نزدیک به زیارت و تماشای آن خانه می آمدند، در حوالی آن خانه رفیع و گنبد وسیع سیصدوشصت مقصورۀ معموره بود که خدام و سدنه در آنها مقام داشته اند و از زمینها و پوششها که در آن کرده بودند اولوالابصار در آن حیران بوده اند، از آن جمله گفته اند که باد چون وزیدی حریری که بر علم قبۀ آن کشیده بودندی چنان برآوردی که آن را در شهر ترمد بدیدندی و از بلخ تا ترمد دوازده فرسخ فاصله دارد، و متولی و خدمتکاران نوبهار را برمک می خواندند... و چون لهراسب پیر شدو شاهنشاهی ایران را به پسرش گشتاسب فراگذاشت از تختگاه خود که همانا شادیاخ نشابور بوده به نوبهار رفته به طاعت و عبادت یزدان پرداخت... (از انجمن آرا). نوبهار خانه ای بود در بلخ و قبل از اسلام نزد فرس معظم و گرامی بود. (از تاج ص 99 و 303) : و اندر بلخ بناهای خسروان است، نقش ها و کارکردهای عجب و ویران گشته و آن را نوبهار خوانند. (حدود العالم). نوبهار بلخ که آتشکدۀ قدیم است بر ایشان [برمکیان] وقف است. (تاریخ بخارا). نوبهار بلخ را دقیقی و نظامی و گروهی از مورخان عرب و ایران و فرهنگ نویسان آتشکده ای ازآن زردشتیان پنداشته اند، و آن خطاست. نوبهار بدین مفهوم رابطه ای با بهار [فصل نخستین سال] ندارد و اینکه عمر بن الازرق کرمانی آن را ’ربیع الجدید’ ترجمه کرده درست نیست، بلکه اصل آن نه وه وی هه ره است در سانسکریت. جزو اول هم ریشه و به معنی نو (تازۀ) فارسی است و جزو دوم که در فارسی ’بهار’ شده به معنی دیر و معبد است و جمعاً به معنی دیر نو و معبد جدید است. از اخبار برخی از مورخان مستفاد می گردد که نوبهار معبدی بودائی در بلخ بود، از آن جمله است خبر عمر بن الازرق مذکور که یاقوت حموی و ابن الفقیه از او نقل کرده اند. خاندان برمکیان تولیت نوبهار را دارا بودند و در اراضی وسیع و موقوفات بسیار متعلق به دیر ریاست روحانی داشتند و آنان بودائی بودند و در اواخر قرن اول هجری به اسلام گرویدند و بعدها در دربار خلفای عباسی به وزارت رسیدند. گاهی ’نوبهار’ را به تخفیف ’بهار’ آورده اند. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن درادبیات پارسی ص 317 و صص 320- 327 و احوال و آثار رودکی ص 25 و فهرست اعلام آن و مجمل ص 51 و یشت ها ج 2 صص 32- 34 و 266 و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 103 و الوزراء و الکتّاب ص 147 و معجم البلدان شود: به بلخ گزین شد [لهراسب] بر آن نوبهار که یزدان پرستان بدان روزگار مر آن خانه را داشتندی چنان که مر مکه را این زمان تازیان. دقیقی. چنین گفت با موبدان شهریار که انطاکیه ست این اگر نوبهار. فردوسی. نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار. فرخی. آورد نوبهار بتان را و هیچ بت مانند تو به خوبی در نوبهار نیست. مسعودسعد. ساحتت آب قندهار ببرد صفه ات بیخ نوبهار بکند. انوری
نووه. وَهاره. نام هیکلی در بلخ از معابد بودائی. (یادداشت مؤلف). نام آتشکدۀ بلخ است، و آن را برمک که نخستین ِ برامکه بود ساخت و سقف و دیوار آن را به دیبای الوان آراسته گردانید. و نام بتخانه ای هم هست، و بعضی گویندهمان خانه بزرگ که در بلخ ساخته بودند و در آن عبادت ِ آتش می کردند. (از برهان قاطع). بعضی گفته اند نوبهار نام آتشکده ای است به بلخ که لهراسب بعد از وداع تخت و تاج مجاور آن شد و آبای برامکه تا ظهور اسلام هیربد آن بودند، و به معنی مطلق آتشکده نیست بلکه بهار به معنی مطلق آتشکده است. (رشیدی). مردم ایران از شهرهای دور و نزدیک به زیارت و تماشای آن خانه می آمدند، در حوالی آن خانه رفیع و گنبد وسیع سیصدوشصت مقصورۀ معموره بود که خدام و سدنه در آنها مقام داشته اند و از زمینها و پوششها که در آن کرده بودند اولوالابصار در آن حیران بوده اند، از آن جمله گفته اند که باد چون وزیدی حریری که بر علم قبۀ آن کشیده بودندی چنان برآوردی که آن را در شهر ترمد بدیدندی و از بلخ تا ترمد دوازده فرسخ فاصله دارد، و متولی و خدمتکاران نوبهار را برمک می خواندند... و چون لهراسب پیر شدو شاهنشاهی ایران را به پسرش گشتاسب فراگذاشت از تختگاه خود که همانا شادیاخ نشابور بوده به نوبهار رفته به طاعت و عبادت یزدان پرداخت... (از انجمن آرا). نوبهار خانه ای بود در بلخ و قبل از اسلام نزد فرس معظم و گرامی بود. (از تاج ص 99 و 303) : و اندر بلخ بناهای خسروان است، نقش ها و کارکردهای عجب و ویران گشته و آن را نوبهار خوانند. (حدود العالم). نوبهار بلخ که آتشکدۀ قدیم است بر ایشان [برمکیان] وقف است. (تاریخ بخارا). نوبهار بلخ را دقیقی و نظامی و گروهی از مورخان عرب و ایران و فرهنگ نویسان آتشکده ای ازآن ِ زردشتیان پنداشته اند، و آن خطاست. نوبهار بدین مفهوم رابطه ای با بهار [فصل نخستین ِ سال] ندارد و اینکه عمر بن الازرق کرمانی آن را ’ربیع الجدید’ ترجمه کرده درست نیست، بلکه اصل آن نه وه وی هه ره است در سانسکریت. جزو اول هم ریشه و به معنی نو (تازۀ) فارسی است و جزو دوم که در فارسی ’بهار’ شده به معنی دیر و معبد است و جمعاً به معنی دیر نو و معبد جدید است. از اخبار برخی از مورخان مستفاد می گردد که نوبهار معبدی بودائی در بلخ بود، از آن جمله است خبر عمر بن الازرق مذکور که یاقوت حموی و ابن الفقیه از او نقل کرده اند. خاندان برمکیان تولیت نوبهار را دارا بودند و در اراضی وسیع و موقوفات بسیار متعلق به دیر ریاست روحانی داشتند و آنان بودائی بودند و در اواخر قرن اول هجری به اسلام گرویدند و بعدها در دربار خلفای عباسی به وزارت رسیدند. گاهی ’نوبهار’ را به تخفیف ’بهار’ آورده اند. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن درادبیات پارسی ص 317 و صص 320- 327 و احوال و آثار رودکی ص 25 و فهرست اعلام آن و مجمل ص 51 و یشت ها ج 2 صص 32- 34 و 266 و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 103 و الوزراء و الکتّاب ص 147 و معجم البلدان شود: به بلخ ِ گزین شد [لهراسب] بر آن نوبهار که یزدان پرستان بدان روزگار مر آن خانه را داشتندی چنان که مر مکه را این زمان تازیان. دقیقی. چنین گفت با موبدان شهریار که انطاکیه ست این اگر نوبهار. فردوسی. نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار. فرخی. آورد نوبهار بتان را و هیچ بت مانند تو به خوبی در نوبهار نیست. مسعودسعد. ساحتت آب قندهار ببرد صفه ات بیخ نوبهار بکند. انوری
دهی است از دهستان شادکان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، در 36هزارگزی جنوب شرقی ششتمد و 13 هزارگزی مشرق راه سبزوار به ششتمد، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 311 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. مزرعۀ حسن آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شادکان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، در 36هزارگزی جنوب شرقی ششتمد و 13 هزارگزی مشرق راه سبزوار به ششتمد، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 311 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. مزرعۀ حسن آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
محدث است. (منتهی الارب). و ابن الاثیر در المرصع گوید: هو جد عمار بن عبید بن زید بن عمرو بن ذی کبار شاعر. اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
محدث است. (منتهی الارب). و ابن الاثیر در المرصع گوید: هو جد عمار بن عبید بن زید بن عمرو بن ذی کبار شاعر. اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
موضعی است به نجد در شعرو گفته اند که مراد شاعر بوانه بوده است و ها را برای قافیه سقط کرده است. (مراصد الاطلاع). زفیان گوید: ماذا تذکرت من الأظعان طوالعاً من نحو ذی بوان
موضعی است به نجد در شعرو گفته اند که مراد شاعر بوانه بوده است و ها را برای قافیه سقط کرده است. (مراصد الاطلاع). زفیان گوید: ماذا تذکرت من اَلأَظعان طوالعاً من نحو ذی بوان
نام بتخانه ای بوده است حوالی غزنین. با شین هم بنظر آمده و آنرا شابهار نیز گویند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) : بیامد به بت خانه سوبهار یکی خانه دید از خوشی چون بهار. اسدی
نام بتخانه ای بوده است حوالی غزنین. با شین هم بنظر آمده و آنرا شابهار نیز گویند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) : بیامد به بت خانه سوبهار یکی خانه دید از خوشی چون بهار. اسدی
چوب دارنده، دارندۀ چوب، (از فرهنگ فارسی معین)، خادمان سلاطین و وزرا که چوبهای سیمین و زرین در دست دارند، بفارسی آن را چوبکی هم گویند، و بترکی تونقطار بضم تای فوقانی و فتح قاف و طای مهمله به الف و رای مهمله در آخر گویند، (آنندراج)، نوکرهای مخصوص سلاطین و امرا که چوب نقره و طلا در دست دارند، (فرهنگ نظام)، گرز بردار، (ناظم الاطباء) : قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار، منوچهری، ، آنکه گوسفند و بز و میش و گاو بسیار از قراء و قصبات گرد کند و برای فروختن بشهرها برد و در کشتارگاهها و غیره بفروشد، جلاب، (یادداشت مؤلف)، آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، گوسفنددار، (فرهنگ فارسی معین)، شخصی که در میدانهای بارفروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، (اصطلاحاً) قپاندار، و تلفظ عامیانه آن چوقدار است
چوب دارنده، دارندۀ چوب، (از فرهنگ فارسی معین)، خادمان سلاطین و وزرا که چوبهای سیمین و زرین در دست دارند، بفارسی آن را چوبکی هم گویند، و بترکی تونقطار بضم تای فوقانی و فتح قاف و طای مهمله به الف و رای مهمله در آخر گویند، (آنندراج)، نوکرهای مخصوص سلاطین و امرا که چوب نقره و طلا در دست دارند، (فرهنگ نظام)، گرز بردار، (ناظم الاطباء) : قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار، منوچهری، ، آنکه گوسفند و بز و میش و گاو بسیار از قراء و قصبات گرد کند و برای فروختن بشهرها برد و در کشتارگاهها و غیره بفروشد، جلاب، (یادداشت مؤلف)، آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، گوسفنددار، (فرهنگ فارسی معین)، شخصی که در میدانهای بارفروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، (اصطلاحاً) قپاندار، و تلفظ عامیانه آن چوقدار است