جدول جو
جدول جو

معنی ذواکله - جستجوی لغت در جدول جو

ذواکله
(اُلَ)
سخن چین. غیبت کننده. نمام. خبرکش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواکلت
تصویر مواکلت
هم خوراک شدن، با هم غذا خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاکله
تصویر مشاکله
در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مثال دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ اُ لَ)
لقب حسان بن ثابت است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ لُمْمَ)
نام یکی از اسپان رسول صلوات الله علیه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ کَ)
شاعری است و در معجم البلدان یاقوت ذیل (ضریحه) آرد: موضعی است در شعر عمرو ذی الکلب الهذلی:
فلست لحاصن ان لم ترونی
ببطن ضریحه ذات النجال
لقب عمرو بن عجلان، لقب عمرو بن معاویه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ کُلْل)
دورۀ نغمات هشتگانه. گام
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ کَف ف)
نام شمشیر مالک بن ابی بن کعب انصاری، نام شمشیر خالد بن محاجربن خالد بن ولید
لغت نامه دهخدا
(ذُ آ لَ)
گرگ. (مهذب الاسماء). ج، ذئلان، ذولان:
نیستی آگه نگر که چون تو هزاران
خورده است این گنده پیر زشت ذوءاله.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دُ اَ لَ کَ / کِ)
مرکب از: دو+ الک + ه نسبت، دو بار بیخته: نان دوالکه، نانی که آرد آن سبوس و نخاله کمتر از حد عادی و معمولی دارد. (یادداشت مؤلف) ، دوتنوره. دوباره تنور. دوآتشه. (یادداشت مؤلف). که دو بار آرد آن را با الک بیخته و گرفته باشند، نوعی نان خشک بی روغن و شکر. رجوع به دوآتشه و دوتنوره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ذات اکلیل. رجوع به ذات اکلیل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 447 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ لَ)
نام یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شدیدالکاهل. بلند جانب. صاحب قوّت و شوکت، مرد خشمناک، مرد گشن جوشان تیزشهوت
لغت نامه دهخدا
(جِ لَ)
نام موضعی به یمن
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
بسیار جنبش. کثیر الحرکه
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
خداوند دولت:
اقبل ذودوله فقالوا
لمثل ذا فاتخذ ملاذا.
عبد المنعم الجلیانی، حکیم الزمان
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ لِمْ مَ)
نام اسپ عکاشه بن محصن است
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
پست بالا. (منتهی الارب). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). کوتاه قد. قصیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پایروند که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ کِ لَ)
مؤنث کلاکل. زن سبک گوشت چابک، و زن پست بالای درشت اندام سخت گوشت. (ناظم الاطباء). مؤنث کلاکل. کلکله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ لَ)
مراد از آن مردمی هستند در طبرستان که غارت کنند بر وجه خفیه در عقب درختان و احجار و گودالها. بعضی گفته اند اصل آن کرکیل است یعنی شریر و مفسد طبرستان و بعضی گفته اند کرکیل معرب گول گیر است، یعنی غافل گیر. (از حاشیۀ ترجمه یمینی ص 295) : و لشکر عقب او پیاپی می رفت تا به حدود جرجان افتاد و خود را در میان مخارم و آجام آن نواحی انداخت و کراکلۀ ولایت دست به قتل و نهب آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کِ لَ)
جمع واژۀ ضیکل. (منتهی الارب). رجوع به ضیکل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
دهی از دهستان حومه بخش رودسر است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 560 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَ کِ لَ)
حساکلۀ جند، ریزگان لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام شاعری فارسی زبان. و نظامی عروضی ذکر وی در عداد شاعرانی چون قمری گرگانی و رافعی نیشابوری و کفائی گنجه ای و کوسۀ فالی که اسامی ملوک طبرستان بدانان باقی مانده، آورده است. (چهار مقالۀ عروضی چ اروپا ص 28)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
لغتی است ردی در مؤاکله. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤاکله شود، به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن. (منتهی الارب). بر یکدیگر اعتماد کردن. (مجمل اللغه) (دهار). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن. (آنندراج). با یکدیگر اعتماد کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). وکال. (منتهی الارب). رجوع به وکال شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
ذوحفل
لغت نامه دهخدا
مواکله در فارسی: همخوراکی باهم غذا خوردن هم خوراک گشتن، همخوراکی. همکاسگی همخواری همخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراکله
تصویر هراکله
کوهه گاه گرد آمدنگاه کوهه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موائله
تصویر موائله
پناه گرفتن بسوی خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواصله
تصویر مواصله
مواصلت در فارسی: دوستی ناب، پیوند پیوند زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواکبه
تصویر مواکبه
همسواری، گشت و گذار، پیوسته کاری
فرهنگ لغت هوشیار
مشاکله و مشاکلت در فارسی: مانایی همچهرگی مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)
فرهنگ لغت هوشیار
بازه هنگام زبانزد خنیا فاصله هنگام (اکتاو) یا ذوالکل و الاربع. یازدهم دست است که از ده فاصله تشکیل میشود. یا ذوالکل و الخمس. دوازدهم دست است که از یازده فاصله تشکیل می شود
فرهنگ لغت هوشیار