در بدیع آن است که شاعر یا نویسنده در نظم و نثر خود کلماتی به کار ببرد که دو معنی متضاد از آن استنباط شود یعنی هم مدح باشد هم ذم، محتمل الضدین، برای مثال روسپی را محتسب داند زدن / شادباش ای روسپی زن، محتسب
در بدیع آن است که شاعر یا نویسنده در نظم و نثر خود کلماتی به کار ببرد که دو معنی متضاد از آن استنباط شود یعنی هم مدح باشد هم ذم، محتمل الضدین، برای مِثال روسپی را محتسب داند زدن / شادباش ای روسپی زن، محتسب
پلیدی. حدث مردم. (مهذب الاسماء) : القی ذا بطنه، ای احدث، اعضای درونی شکم از رودگانی و جزآن، جنین، القت المراءه ذا بطنها، بزاد، القت الدجاجه ذابطنها، بیضه نهاد
پلیدی. حدث مردم. (مهذب الاسماء) : القی ذا بطنه، ای احدث، اعضای درونی شکم از رودگانی و جزآن، جنین، القت المراءه ذا بطنها، بزاد، القت الدجاجه ذابطنها، بیضه نهاد
لقب قتاده ابن النعمان صحابی است. و از آنرو وی را بدین لقب خوانند که بروز احد او را آسیبی بچشم رسید و بمعجز رسول صلوات الله علیه شفا یافت. ذوالعین، ذوالعقل. رجوع به ذوالعقل والعین و کشاف اصطلاحات الفنون ص 525 شود
لقب قتاده ابن النعمان صحابی است. و از آنرو وی را بدین لقب خوانند که بروز اُحُد او را آسیبی بچشم رسید و بمعجز رسول صلوات الله علیه شفا یافت. ذوالعین، ذوالعقل. رجوع به ذوالعقل والعین و کشاف اصطلاحات الفنون ص 525 شود
ذوالیدین الخزاعی انه کان یدعی ذالشمالین فسماه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ذالیدین و ذکر انه هو القائل اقصرت الصلوه ام نسیت و قد تقدم فی ذکر ذی الیدین مافیه کفایه. (استیعاب ج 1 ص 173)
ذوالیدین الخزاعی انه کان یدعی ذالشمالین فسماه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ذالیدین و ذکر انه هو القائل اقصرت الصلوه ام نسیت و قد تقدم فی ذکر ذی الیدین مافیه کفایه. (استیعاب ج 1 ص 173)
اوس بن اعور از بنی معویه بن کلاب صحابی و شاعر است و وجه تسمیه آنکه وی نزد کسری انوشروان شد و آن شهریار او را جوشنی عطا فرمود و او نخستین کس است از عرب که جوشن در بر کرد. و سمعانی و دیگران نام او را شرحبیل ضبابی کلابی مکنی به أبی شمر گفته اند. و او پدر شمر ملعون است که بقولی قاتل حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام او بوده است. و ابن الأثیر در المرصع از قول کلبی نام او را شرحبیل بن قرطبن اعوربن عمرو بن معاویه بن کلاب آورده است، مثل شمر ذی الجوشن، سخت قسی ّ و ستمکار
اوس بن اعور از بنی معویه بن کلاب صحابی و شاعر است و وجه تسمیه آنکه وی نزد کسری انوشروان شد و آن شهریار او را جوشنی عطا فرمود و او نخستین کس است از عرب که جوشن در بر کرد. و سمعانی و دیگران نام او را شرحبیل ضبابی کلابی مکنی به أبی شمر گفته اند. و او پدر شمر ملعون است که بقولی قاتل حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام او بوده است. و ابن الأثیر در المرصع از قول کلبی نام او را شرحبیل بن قرطبن اعوربن عمرو بن معاویه بن کلاب آورده است، مثل شمر ذی الجوشن، سخت قسی ّ و ستمکار
نام یکی از دو شمشیر عبدالله بن اصرم که کسری بدو عطا فرمود و نام آن دیگر اسطام است. و فدعلی الکسری، فسلحه: بسیفین، والاخر اسطام، نام شمشیر انمار بن خلف نام بت عمرو بن حممه الدوسی. و ابن الاثیر در المرصع گویند لبنی خزاعه و دوس. رجوع به امتاع الاسماع، جزء 1 ص 398، 415، 416. و رجوع به کلمه بت شود
نام یکی از دو شمشیر عبدالله بن اصرم که کسری بدو عطا فرمود و نام آن دیگر اسطام است. و فدعلی الکسری، فسلحه: بسیفین، والاخر اسطام، نام شمشیر انمار بن خلف نام بت عمرو بن حممه الدوسی. و ابن الاثیر در المرصع گویند لبنی خزاعه و دوس. رجوع به امتاع الاسماع، جزء 1 ص 398، 415، 416. و رجوع به کلمه بت شود
لقب عبدالله بن عمرو بن الحارث، لقب عمرو بن ربیعه فارس الضحیاء، لقب قیس بن مسعود بن قیس بن خالدالشیبانی والد بسطام بن قیس. و رجوع به عقدالفرید جزو 3 ص 279 و البیان والتبیین چ سند و جزء 1 ص 274 شود
لقب عبدالله بن عمرو بن الحارث، لقب عمرو بن ربیعه فارس الضحیاء، لقب قیس بن مسعود بن قیس بن خالدالشیبانی والد بسطام بن قیس. و رجوع به عقدالفرید جزو 3 ص 279 و البیان والتبیین چ سند و جزء 1 ص 274 شود
علی بن موسی بن اسحاق بن الحسین بن اسحاق بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. علیهم السلام. مکنی به ابی القاسم و ملقب به ذوالمجدین نقیب الطالبیین بمرو. (السید الشریف...) . (معجم الادباء یاقوت ج 5 ص 127) رجوع به علی... شود. و علی بن الحسین الباخرزی راست در مدیح او: حیالک من تحت ذیل الحبی شعاع کحاشیه المشرفی یقول فیها و سقت الرکائب حتی أنخن بسبط الانامل سبط النبی علی بن موسی مواسی العفاه ابی القاسم السید الموسوی و منها نماه الفخار الی جدّه علی ففاز بجدعلی ولا یتأشب عیص السری اذا هو لم یکن ابن السری ابا قاسم یا قسیم السخاء اذا جف ضرع الغمام الحبی و فدت الیک مع الوافدین و فودالبشاره غب النعی و زارک منی سمّی کنّی فراع حقوق السمی الکنی فهذی القصیده بکراً تصل ّ علی نحرها حصیات الحلی جعلت هواک جهازاً لها فجاء تک مائسه کالهدی سحرت بها السن السامرین و لم اترک السحر للسامری و لما نشرت أفاویقها طوی الناس دیباجه البحتری لقب سید المرتضی ابوالقاسم علم الهدی علی بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب. رجوع به علی ابن... شود
علی بن موسی بن اسحاق بن الحسین بن اسحاق بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. علیهم السلام. مکنی به ابی القاسم و ملقب به ذوالمجدین نقیب الطالبیین بمرو. (السید الشریف...) . (معجم الادباء یاقوت ج 5 ص 127) رجوع به علی... شود. و علی بن الحسین الباخرزی راست در مدیح او: حیالک من تحت ذیل الحبی شعاع کحاشیه المشرفی یقول فیها و سقت الرکائب حتی أنخن بسبط الانامل سبط النبی علی بن موسی مواسی العفاه ابی القاسم السید الموسوی و منها نماه الفخار الی جدّه علی ففاز بجدعلی ولا یتأشب عیص السری اذا هو لم یکن ابن السری ابا قاسم یا قسیم السخاء اذا جف ضرع الغمام الحبی و فدت الیک مع الوافدین و فودالبشاره غب النعی و زارک منی سمّی کنّی فراع حقوق السمی الکنی فهذی القصیده بکراً تصل ّ علی نحرها حصیات الحلی جعلت هواک جهازاً لها فجاء تک مائسه کالهدی سحرت بها السن السامرین و لم اترک السحر للسامری و لما نشرت أفاویقها طوی الناس دیباجه البحتری لقب سید المرتضی ابوالقاسم علم الهدی علی بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب. رجوع به علی ابن... شود
ابوالخطاب عمر بن حسن بن علی بن محمد الجمیل بن فرح بن خلف بن قومس بن مزلال بن ملال بن بدربن احمد بن دحیه بن خلیفه بن فروه الکلبی معروف به ذی النسبین اندلسی بلنسی حافظ. نسبت وی را بدین صورت از خط خود او نقل کردم و گفته اند مادر او امه الرحمن دختر ابی عبدالله بن ابی البسام موسی بن عبدالله بن حسین بن جعفر بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام است او از این رو بخط خود نام خویش را ذوالنسبین دحیه و حسین علیه السلام مینوشت و گاه در نسب خود بهمین منظور سبط ابی البسام مینگاشت ابوالخطاب از اعیان علما و مشاهیر فضلاست در علم حدیث نبوی و آنچه بدان وابسته است اتقانی تمام داشت. و عارف به نحو و لغت و ایام عرب و اشعار آنان بود برای سماع حدیث بیشتر بلاد اسلامی اندلس را بپای طلب بپیمود و با علما و مشایخ آن شهرها دیدار کرد و از آنجا به برالعدوه رفت و بمراکش درآمد و با فضلای آن شهر آمیزش کرد سپس بشام و شرق و عراق رحلت کرد و به بغداد از بعض اصحاب ابن الحصین و بواسط از ابوالفتح محمد بن احمد بن میدانی استماع روایت کرد و سپس بعراق عجم و خراسان و ماورای آن و مازندران نیز سفر کرد و در همه این سفرها بقصد طلب حدیث و آمیزش با ائمۀ حدیث و فراگرفتن از آنان بود و محدثین نیز از او مستفید می شدند در اصفهان از ابی جعفر صیدلانی و در نیشابور از منصور بن عبدالمنعم فراوی حدیث شنود و در سال 604 هجری قمری بشهر اربل رفت و در این وقت قصد خراسان داشت و چون حاکم اربل مظفرالدین بن زین الدین را مولع به تجلیل عید مولد نبی صلی الله علیه و آله دید کتابی بساخت و آنرا بنام کتاب التنویر فی مولد السراج المنبر نامید و خودبر ملک مظفرالدین برخواند و این کار یعنی شنوانیدن کتاب بر ملک مظفرالدین در شش مجلس پایان یافت در ماه جمادی الاخر به سال 626هجری قمری ذوالنسبین کتاب مزبوررا به قصیده ای پایان داده که بیت اول آن این است: لولا الوشاه وهم اعداؤ نا ما وهموا. و در حرف همزه ضمن ترجمه اسعد بن مماتی چگونگی این قصیده را ذکر کردم پادشاه مذکور برای تألیف این کتاب هزار دینار به وی داد. و او را تصانیف بسیار است، ولادت او در آغاز ذی القعده سنه 544 هجری قمری است و روز سه شنبه چهاردهم ربیع الاول به سال 633 درگذشت و در سفح المقطم بخاک سپرده شد. (ابن خلکان ص 415 و ص 416). و رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 69 س 16 شود
ابوالخطاب عمر بن حسن بن علی بن محمد الجمیل بن فرح بن خلف بن قومس بن مزلال بن ملال بن بدربن احمد بن دحیه بن خلیفه بن فروه الکلبی معروف به ذی النسبین اندلسی بلنسی حافظ. نسبت وی را بدین صورت از خط خود او نقل کردم و گفته اند مادر او امه الرحمن دختر ابی عبدالله بن ابی البسام موسی بن عبدالله بن حسین بن جعفر بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام است او از این رو بخط خود نام خویش را ذوالنسبین دحیه و حسین علیه السلام مینوشت و گاه در نسب خود بهمین منظور سبط ابی البسام مینگاشت ابوالخطاب از اعیان علما و مشاهیر فضلاست در علم حدیث نبوی و آنچه بدان وابسته است اتقانی تمام داشت. و عارف به نحو و لغت و ایام عرب و اشعار آنان بود برای سماع حدیث بیشتر بلاد اسلامی اندلس را بپای طلب بپیمود و با علما و مشایخ آن شهرها دیدار کرد و از آنجا به برالعدوه رفت و بمراکش درآمد و با فضلای آن شهر آمیزش کرد سپس بشام و شرق و عراق رحلت کرد و به بغداد از بعض اصحاب ابن الحصین و بواسط از ابوالفتح محمد بن احمد بن میدانی استماع روایت کرد و سپس بعراق عجم و خراسان و ماورای آن و مازندران نیز سفر کرد و در همه این سفرها بقصد طلب حدیث و آمیزش با ائمۀ حدیث و فراگرفتن از آنان بود و محدثین نیز از او مستفید می شدند در اصفهان از ابی جعفر صیدلانی و در نیشابور از منصور بن عبدالمنعم فراوی حدیث شنود و در سال 604 هجری قمری بشهر اربل رفت و در این وقت قصد خراسان داشت و چون حاکم اربل مظفرالدین بن زین الدین را مولع به تجلیل عید مولد نبی صلی الله علیه و آله دید کتابی بساخت و آنرا بنام کتاب التنویر فی مولد السراج المنبر نامید و خودبر ملک مظفرالدین برخواند و این کار یعنی شنوانیدن کتاب بر ملک مظفرالدین در شش مجلس پایان یافت در ماه جمادی الاخر به سال 626هجری قمری ذوالنسبین کتاب مزبوررا به قصیده ای پایان داده که بیت اول آن این است: لولا الوشاه وهم اعداؤ نا ما وهموا. و در حرف همزه ضمن ترجمه اسعد بن مماتی چگونگی این قصیده را ذکر کردم پادشاه مذکور برای تألیف این کتاب هزار دینار به وی داد. و او را تصانیف بسیار است، ولادت او در آغاز ذی القعده سنه 544 هجری قمری است و روز سه شنبه چهاردهم ربیع الاول به سال 633 درگذشت و در سفح المقطم بخاک سپرده شد. (ابن خلکان ص 415 و ص 416). و رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 69 س 16 شود
منافق. خداوندنفاق. دوروی: فقال له الاحنف امسک علیک فأن ذا الوجهین خلیق ان لایکون عنداﷲ وجیهاً. (ابن خلکان. چ فرهاد میرزا ص 250 شش سطر به آخر مانده) ، (اصطلاح بدیع) چنان باشد که کلام مشتمل بر دو نوع از معانی باشد. در حدائق السحر ذیل المحتمل للضدین آرد: و این را ذوالوجهین نیز خوانند و چنان بود که شاعر بیتی گوید دو معنی را، معنی مدح و هجو را، محتمل باشد، جراب الدوله در کتاب خویش می آرد که یکی از ظرفاء اهل فضل درزیی یک چشم عمرو نام را گفت اگرمرا قبائی دوزی که کس نداند که قباست یا جبه من ترابیتی گویم که کس نداند که مدح است یا هجو عمرو آن قبا بدوخت مرد ظریف نیز آن بیت بگفت، شعر: خاط لی عمرو قبا لیت عینیه سوا در این بیت هر دو چشم عمرو را یکسان خواسته است که کس نداند که در بینائی یکسان خواسته یا در کوری و هر دو معنی را محتمل است. عنصری راست: ای بر سر خوبان جهان بر سرهنگ پیش دهنت ذره نماید خرچنگ مراست (رشید وطواط) : ای خواجه ضیاشود ز روی تو ظلم با طلعت تو سور نماید ماتم. شاعر گوید: روسبی را محتسب داند زدن شاد باش ای روسبی زن، محتسب. (حدائق السحر چ طهران ص 36 و 37). و در هنجار گفتار آمده است: افتنان نیز گویند این صنعت چنان باشد که کلام مشتمل بر دو نوع از معانی باشد مثل غزل و حماسه و غزل و فخر و تهنیت و تعزیت و امثال اینها چنانکه در این ابیات: فبات یرینی الدّهر کیف اعتدائه و بّت اریه الصّبر کیف یکون جمع نموده ما بین شکایت از دهر و فخر، عنتره بن شداد عبسی: ان تغد فی دونی القناع فاننی طب باخذ الفارس المستلئم. جمع نموده ما بین غزل و حماسه لیکن ائمۀ ادب جمع مابین این دو را نسبت بمعشوق متحسن نمیدارند بلکه از جملۀ عیوب میشمارند و میگویند مقام معاشقه را با حماسه مناسبتی نیست همچنانکه جمع مابین تغزل و فخر را نیز نسبت بمحبوب نیکو نمیدانند و از برای عاشق جز زاری و خاکساری روا نمیدارند سعدی: ز هستی در آفاق سعدی صفت تهی گرد و بازآی پر معرفت ایضاً: گرفتم ز سیم و زرت چیز نیست چو سعدی زبان خوشت نیز نیست. جمع نموده ما بین نصیحت و فخر. (هنجار گفتار ص 246 و 247)
منافق. خداوندنفاق. دوروی: فقال له الاحنف امسک علیک فأن ذا الوجهین خلیق ان لایکون عنداﷲ وجیهاً. (ابن خلکان. چ فرهاد میرزا ص 250 شش سطر به آخر مانده) ، (اصطلاح بدیع) چنان باشد که کلام مشتمل بر دو نوع از معانی باشد. در حدائق السحر ذیل المحتمل للضدین آرد: و این را ذوالوجهین نیز خوانند و چنان بود که شاعر بیتی گوید دو معنی را، معنی مدح و هجو را، محتمل باشد، جراب الدوله در کتاب خویش می آرد که یکی از ظرفاء اهل فضل درزیی یک چشم عمرو نام را گفت اگرمرا قبائی دوزی که کس نداند که قباست یا جبه من ترابیتی گویم که کس نداند که مدح است یا هجو عمرو آن قبا بدوخت مرد ظریف نیز آن بیت بگفت، شعر: خاط لی عمرو قبا لیت عینیه سوا در این بیت هر دو چشم عمرو را یکسان خواسته است که کس نداند که در بینائی یکسان خواسته یا در کوری و هر دو معنی را محتمل است. عنصری راست: ای بر سر خوبان جهان بر سرهنگ پیش دهنت ذره نماید خرچنگ مراست (رشید وطواط) : ای خواجه ضیاشود ز روی تو ظلم با طلعت تو سور نماید ماتم. شاعر گوید: روسبی را محتسب داند زدن شاد باش ای روسبی زن، محتسب. (حدائق السحر چ طهران ص 36 و 37). و در هنجار گفتار آمده است: افتنان نیز گویند این صنعت چنان باشد که کلام مشتمل بر دو نوع از معانی باشد مثل غزل و حماسه و غزل و فخر و تهنیت و تعزیت و امثال اینها چنانکه در این ابیات: فبات یُرینی الدّهر کیف اعتدائه و بّت اُریه الصّبر کیف یکون جمع نموده ما بین شکایت از دهر و فخر، عنتره بن شداد عبسی: ان تَغد فی دونی القناع فاننی طب باخذ الفارس المستلئم. جمع نموده ما بین غزل و حماسه لیکن ائمۀ ادب جمع مابین این دو را نسبت بمعشوق متحسن نمیدارند بلکه از جملۀ عیوب میشمارند و میگویند مقام معاشقه را با حماسه مناسبتی نیست همچنانکه جمع مابین تغزل و فخر را نیز نسبت بمحبوب نیکو نمیدانند و از برای عاشق جز زاری و خاکساری روا نمیدارند سعدی: ز هستی در آفاق سعدی صفت تهی گرد و بازآی پر معرفت ایضاً: گرفتم ز سیم و زرت چیز نیست چو سعدی زبان خوشت نیز نیست. جمع نموده ما بین نصیحت و فخر. (هنجار گفتار ص 246 و 247)
لقب جیمل بن معمر بن حبیب بن عبدالله فهری، مکنی به ابی معمر. فیه نزلت: ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه (قرآن 33 / 4). وی معاصر رسول اکرم و از مشرکین قریش است. او حافظۀ قوی داشت و چیزها نیکو بیاد گرفتی و از این رو قریش گفتندی او را دودل است که این همه چیز بیاد تواند داشت. و او خود هم چنین میگفت که مرا دو دل باشد، و هر ماه یکی از آن دو را بکار برم و در دلاوری و شجاعت و عقل از محمد (صلوات الله علیه و سلم) برتر باشم. و ببعض روایات آیۀ: ماجعل الله لرجل من قلبین فی جوفه. در حق او نازل گردید. تا بروز غزوۀ بدر آنگاه که مشرکین هزیمت شدند او نیز با دهشت و اضطرابی تمام یک تای نعلین بر پای و تائی بدست میگریخت و ابوجهل در این وقت بدو رسید وپرسید چه روی داده است گفت قوم بگریختند. گفت چرا این نعل بر پای و دیگری در دست داری گفت گمان میبردم که هر دو بپای کرده ام. و از آنروز باز مردم بدانستندکه گمان قریش و دعوی خود او بر باطل است. ابوالفتوح رازی در تفسیر آیۀ: و ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه، گوید: مفسران گفتندآیت در مردی آمد نام او جمیل بن معمرّبن حبیب بن عبدالله الفهری و او مردی بود عاقل و ذورای و حافظ، مردم گفتند همانا ابن حفظ که این مرد راست به یک دل نباشد. شاید بودن که به دو دل باشد و او نیز باور کرد، گفت مرا دو دل است و این سخن هر وقت میگفت، خدای تعالی این آیت فرستاد. راوی خبر گوید که روز بدر، ابن جمیل را دیدم که بهزیمت می رفت یک تای نعل در پای و یک تای در دست و می گریخت. او را گفتم یا ابامعمر این نعل چرا بدست گرفته ای در پای نمی کنی گفت: ’من ندانستم که نعل در دست دارم یا در پای’ گفتم چون تو مردی باید که دعوی کند که مرا دو دل است که چندانی ضبط ندارد دروقت خوف که نداند نعل در دست دارد یا در پای ! بعضی دگر گفتند کافران را چون از علم و حفظ رسول عجب آمد گفتند همانا محمد علیه السلام دو دل دارد، خدای تعالی این آیت فرستاد برای ایشان. زهری و مقاتل گفتند: این مثلی است که خدای تعالی زد برای مظاهران که از اهل خود ظهار کردندی و گفتندی: انت علی کظهر امی. و برای متبنیان که ایشان پسر دیگری را بفرزندی گرفتندی، گفت چنانکه محال است که مردی را دو دل باشد محال است که یک زن هم زن او باشد هم مادرش، یا یک شخص هم پسراو باشد و هم پسر دیگری. آنگه این را بر ایشان محقق کرد، گفت: و ما جعل ازواجکم اللائی تظاهرون منهن ّ امّهاتکم (قرآن 33 / 4) ، و نکرد آن زنان را که شما از ایشان ظهار می کنید مادران شما. ابوجعفر و ابوعمرو و ورش لای خواندند بی همزه و بیمد و یعقوب و نافع مهموزممدود خواندند بی یا و اهل کوفه و شام بهمزه و مدّ و یا خواندند و انشدوا علی قرائه نافع قول الشاعر: من اللاّء لم یحججن یبغین حسبه ولکن لیقتلن البری ّ المغفّلا. و راویان ابن کثیر از او خلاف کردند قوله تظاهرون، اهل شام تظاهرون بفتح تا خواندند و تشدید ظا والاصل تتظاهرون بحذف تا بی ادغام و در اول به ادغام و عاصم یظاهرون خواند بضم یا و تخفیف ظاء من المظاهره و آیت در اوس بن الصّامت آمد و زنش خوله بنت تغلب و قصّۀ آن و حکم ظهار در سورۀ مجادله بیاید انشأالله تعالی. و ما جعل ادعیائکم ابنآئکم (قرآن 33 / 4) ،و نکرد پسر خواندگان شما را پسران شما. جمع دعی باشد فعیل بمعنی مفعول یعنی مدعوند بپسری شما. مفسران گفتند آیت در زید بن حارثه بن شراحیل الکلبی آمد من بنی عبدول، و او بندۀ رسول علیه السلام بود او را آزاد کرد و به پسریش برخواند پیش از وحی و در اسلام میان او و میان حمزه عبدالمطلب برادری داد و رسول علیه السلام زینب بنت جحش الاسدی بزنی کرد جهودان و منافقان طعنه زدند گفتند محمد ما را نهی کند از آنکه زن پسر را بزنی کنیم و او زن پسر را بزنی کرد. خدای تعالی این آیت فرستاد و باز نمود که پسر خوانده پسر نباشد بر حقیقت ذلکم قولکم بافواهکم، این قولی است که شما میگوئید بدهن والله یقول الحق، و خدای تعالی حق گوید و هو یهدی السبیل، او ره نماید خلقان را بره راست، ادعوهم لابائهم، ایشان را به پدران خود باز خوانید که ایشان را زاده باشند، هو اقسط عندالله ، آن بعدل نزدیک تر باشد بنزدیک خدای، فان لم تعلموا آبائهم، اگر پدران ایشان را ندانید، فاخوانکم فی الدین ای فهم اخوانکم، ایشان برادران شمااند در دین و موالیکم و آزاد کردگان شمااند و از اقسام مولی یکی معتق است و لیس علیکم جناح فیما اخطاتم به، و بر شما بزه نیست درآنچه خطا کنیدیعنی چون بظاهر حال کسی را به پدر باز خوانید و او بر حقیقت پسر او نباشد و شما ندانید بر شما در آن حرجی نباشد. قتاده گفت اگر فراموش کنید در حال فراموشی گوئید فلان بن فلان چنانکه زید بن رسول الله بر شما بزه نباشد ولکن ما تعمدت قلوبکم، ولکن بزه در آن باشد که دلهای شما به آن قصد کند. خبر مبتداء در آیت محذوف است، لدلاله الکلام علیه و تقدیر آنکه، ولکن ما تعمدت قلوبکم فعلیکم فیه الجناح. و کان الله غفوراً رحیما، و خدای تعالی غفور و رحیم آمرزنده و بخشانیده است. در خبر است که رسول علیه السلام گفت من ادعی الی غیر ابیه و الی غیر ولی نعمته فعلیه لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین. گفت هر که کسی را باز خواند نه بپدر و نه ولی نعمت او لعنت خدای تعالی و فرشتگان و مردمان بر او باد. راوی گوید که ابوحذیفه بن عتبه بن عبدالشمس از جملۀ بدریان بود و او سالم را به پسری بپذیرفت و دختر برادرش را هند بنت الولید بن عقبه را به او داد و او مولی زنی انصاری بوداو را به پسری بر خواند چنانکه رسول علیه السلام زید بن حارثه را و در جاهلیت عادت بودی که چون کسی پسر خوانده گرفتی او را پسر او خواندندی چون بمردی میراثش به او دادندی تا خدای تعالی این آیت فرستاد: ادعوهم لابائهم (قرآن 33 / 5)
لقب جیمل بن معمر بن حبیب بن عبدالله فهری، مکنی به ابی معمر. فیه نزلت: ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه (قرآن 33 / 4). وی معاصر رسول اکرم و از مشرکین قریش است. او حافظۀ قوی داشت و چیزها نیکو بیاد گرفتی و از این رو قریش گفتندی او را دودل است که این همه چیز بیاد تواند داشت. و او خود هم چنین میگفت که مرا دو دل باشد، و هر ماه یکی از آن دو را بکار برم و در دلاوری و شجاعت و عقل از محمد (صلوات الله علیه و سلم) برتر باشم. و ببعض روایات آیۀ: ماجعل الله لرجل من قلبین فی جوفه. در حق او نازل گردید. تا بروز غزوۀ بدر آنگاه که مشرکین هزیمت شدند او نیز با دهشت و اضطرابی تمام یک تای نعلین بر پای و تائی بدست میگریخت و ابوجهل در این وقت بدو رسید وپرسید چه روی داده است گفت قوم بگریختند. گفت چرا این نعل بر پای و دیگری در دست داری گفت گمان میبردم که هر دو بپای کرده ام. و از آنروز باز مردم بدانستندکه گمان قریش و دعوی خود او بر باطل است. ابوالفتوح رازی در تفسیر آیۀ: و ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه، گوید: مفسران گفتندآیت در مردی آمد نام او جمیل بن معمرّبن حبیب بن عبدالله الفهری و او مردی بود عاقل و ذورای و حافظ، مردم گفتند همانا ابن حفظ که این مرد راست به یک دل نباشد. شاید بودن که به دو دل باشد و او نیز باور کرد، گفت مرا دو دل است و این سخن هر وقت میگفت، خدای تعالی این آیت فرستاد. راوی خبر گوید که روز بدر، ابن جمیل را دیدم که بهزیمت می رفت یک تای نعل در پای و یک تای در دست و می گریخت. او را گفتم یا ابامعمر این نعل چرا بدست گرفته ای در پای نمی کنی گفت: ’من ندانستم که نعل در دست دارم یا در پای’ گفتم چون تو مردی باید که دعوی کند که مرا دو دل است که چندانی ضبط ندارد دروقت خوف که نداند نعل در دست دارد یا در پای ! بعضی دگر گفتند کافران را چون از علم و حفظ رسول عجب آمد گفتند همانا محمد علیه السلام دو دل دارد، خدای تعالی این آیت فرستاد برای ایشان. زهری و مقاتل گفتند: این مثلی است که خدای تعالی زد برای مظاهران که از اهل خود ظهار کردندی و گفتندی: انت علی کظهر امی. و برای مُتَبنیان که ایشان پسر دیگری را بفرزندی گرفتندی، گفت چنانکه محال است که مردی را دو دل باشد محال است که یک زن هم زن او باشد هم مادرش، یا یک شخص هم پسراو باشد و هم پسر دیگری. آنگه این را بر ایشان محقق کرد، گفت: و ما جعل ازواجکم اللائی تظاهرون منهن ّ امّهاتکم (قرآن 33 / 4) ، و نکرد آن زنان را که شما از ایشان ظهار می کنید مادران شما. ابوجعفر و ابوعمرو و ورش لای خواندند بی همزه و بیمد و یعقوب و نافع مهموزممدود خواندند بی یا و اهل کوفه و شام بهمزه و مدّ و یا خواندند و انشدوا علی قرائه نافع قول الشاعر: من اللاّء لم یحججن یبغین حسبه ولکن لیقتلن البری ّ المغفّلا. و راویان ابن کثیر از او خلاف کردند قوله تظاهرون، اهل شام تظاهرون بفتح تا خواندند و تشدید ظا والاصل تتظاهرون بحذف تا بی ادغام و در اول به ادغام و عاصم یظاهرون خواند بضم یا و تخفیف ظاء من المظاهره و آیت در اوس بن الصّامت آمد و زنش خوله بنت تغلب و قصّۀ آن و حکم ظهار در سورۀ مجادله بیاید انشأالله تعالی. و ما جعل ادعیائکم ابنآئکم (قرآن 33 / 4) ،و نکرد پسر خواندگان شما را پسران شما. جمع دعی باشد فعیل بمعنی مفعول یعنی مدعوند بپسری شما. مفسران گفتند آیت در زید بن حارثه بن شراحیل الکلبی آمد من بنی عبدول، و او بندۀ رسول علیه السلام بود او را آزاد کرد و به پسریش برخواند پیش از وحی و در اسلام میان او و میان حمزه عبدالمطلب برادری داد و رسول علیه السلام زینب بنت جحش الاسدی بزنی کرد جهودان و منافقان طعنه زدند گفتند محمد ما را نهی کند از آنکه زن پسر را بزنی کنیم و او زن پسر را بزنی کرد. خدای تعالی این آیت فرستاد و باز نمود که پسر خوانده پسر نباشد بر حقیقت ذلکم قولکم بافواهکم، این قولی است که شما میگوئید بدهن والله یقول الحق، و خدای تعالی حق گوید و هو یهدی السبیل، او ره نماید خلقان را بره راست، ادعوهم لابائهم، ایشان را به پدران خود باز خوانید که ایشان را زاده باشند، هو اقسط عندالله ، آن بعدل نزدیک تر باشد بنزدیک خدای، فان لم تعلموا آبائهم، اگر پدران ایشان را ندانید، فاخوانکم فی الدین ای فهم اخوانکم، ایشان برادران شمااند در دین و موالیکم و آزاد کردگان شمااند و از اقسام مولی یکی معتق است و لیس علیکم جناح فیما اخطاتم به، و بر شما بزه نیست درآنچه خطا کنیدیعنی چون بظاهر حال کسی را به پدر باز خوانید و او بر حقیقت پسر او نباشد و شما ندانید بر شما در آن حرجی نباشد. قتاده گفت اگر فراموش کنید در حال فراموشی گوئید فلان بن فلان چنانکه زید بن رسول الله بر شما بزه نباشد ولکن ما تعمدت قلوبکم، ولکن بزه در آن باشد که دلهای شما به آن قصد کند. خبر مبتداء در آیت محذوف است، لدلاله الکلام علیه و تقدیر آنکه، ولکن ما تعمدت قلوبکم فعلیکم فیه الجناح. و کان الله غفوراً رحیما، و خدای تعالی غفور و رحیم آمرزنده و بخشانیده است. در خبر است که رسول علیه السلام گفت من ادعی الی غیر ابیه و الی غیر ولی نعمته فعلیه لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین. گفت هر که کسی را باز خواند نه بپدر و نه ولی نعمت او لعنت خدای تعالی و فرشتگان و مردمان بر او باد. راوی گوید که ابوحذیفه بن عتبه بن عبدالشمس از جملۀ بدریان بود و او سالم را به پسری بپذیرفت و دختر برادرش را هند بنت الولید بن عقبه را به او داد و او مولی زنی انصاری بوداو را به پسری بر خواند چنانکه رسول علیه السلام زید بن حارثه را و در جاهلیت عادت بودی که چون کسی پسر خوانده گرفتی او را پسر او خواندندی چون بمردی میراثش به او دادندی تا خدای تعالی این آیت فرستاد: ادعوهم لابائهم (قرآن 33 / 5)
نام موضعی است، نام کوهی به دیار بنی کلاب در برابر ملیحه و بدانجا آبی است، نام موضعی در مصادر وادی المیاه، بنی نفیل بن عمرو بن کلاب را، جایگاهی به اطراف رقق. بنی عمرو بن کلاب را، کوهی از اقبال هضب النخل بدان سوی جایگاه مذکور، و بعضی گفته اند ذوالبان از دیار بنی البکاء است. و ابوزیاد گفته است ذوالبان هضبه ای است که بدانجا بان روید
نام موضعی است، نام کوهی به دیار بنی کلاب در برابر ملیحه و بدانجا آبی است، نام موضعی در مصادر وادی المیاه، بنی نفیل بن عمرو بن کلاب را، جایگاهی به اطراف رقق. بنی عمرو بن کلاب را، کوهی از اقبال هضب النخل بدان سوی جایگاه مذکور، و بعضی گفته اند ذوالبان از دیار بنی البکاء است. و ابوزیاد گفته است ذوالبان هضبه ای است که بدانجا بان روید