جدول جو
جدول جو

معنی ذوالاسوار - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالاسوار
(ذُلْ اِسْ)
لقب یکی از ملوک یمن است. و کان مسوّرا، فاغار علیهم، ثم انتهی به جمعه الی الکهف فتبعه بنومعد، فجعل منبّه یدخن علیهم حتی هلکوا. فسمّی دخاناً
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ اَسْ)
ابوالسوار. شاوور بن فضلون. یکی از پادشاهان ارّان و ارمنستان در نیمۀ اول مائۀ پنجم هجری. مقرّ او شهر گنجه بود و او را جنگهای بسیار با ارامنه و روم بوده است و عاقبت بکمک الب ارسلان سلجوقی در سال 456 هجری قمری شهر آنی مرکز سلطنت ارامنه را تصرف کرد و در سال 459 درگذشت. صاحب قابوس نامه در کتاب خود نام او را آورده و اقامت خود را نزد وی به قصد غزای روم ذکر کرده است، دوشاب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ اَ)
خداوند زه ها. صاحب وترها، هر یک از آلات موسیقی که زه دارند. رودجامه. ج، ذووالأوتار. رودجامگان
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ اَ)
غوی بن سلامه یا ربیعه بن مخاشن یا سلامه بن غوی و قبیلۀ مضر به وی هر ساله خراجی پرداختندی. و او دیر بزیست تا آنکه او را بر تختی نشانده و به میاه عرب میگردانیدند و وی جبایات می ستد. یا او جدّ اکثم بن صیفی است و او اعزّ اهل زمان خویش بود و هر خائف که به سریر وی توسل می جست مأمون و هر ذلیل عزیز و هر گرسنه سیر میشد. و ابن الأثیر درالمرصع گوید: ذوالأعواد ربیعه بن مخاشن بن معاویه است و وی بر تختی که قبۀ چوبین داشت می نشست و از این رووی را ذوالاعواد لقب کردند. و او اول کس است از عرب که بر تخت نشسته است. اسودبن یعفر گوید:
و لقد علمت سوی الذی انبأتنی
ان ّ السبیل سبیل ذی الاعواد.
و بعضی گفته اند ذوالأعواد عمرو بن تبّع یکی از ملوک یمن است. صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: قومی از جدیس با برادر حسان بن تبّع، عمرو، بیعت کردند که حسان را بکشند و پادشاهی بدو دهند، پس مردی نام او ذورعین عمرو را گفت کشتن برادر نه نیکو باشد، نپذیرفت و حسان را بکشت، ملک عمرو بن تبعّ ثلث و ستون سنه. اندر پادشاهی تنش مساعدت نکرد و پیوسته نالان بود و خواب از وی بگسست و بر نعشی خفته بر دوش همی بردندش و همچنان میبرند (کذا) او را ذوالأعواد و موثبان خواندندش، معنی انک بر وثاب بودی و بلفظ (حمیر) فراش را وثاب خوانند و آن جامۀ خواب است و ذوالاعواد آن چوبها بود که بر آن جامه فکنده بود (کذا) و او را بدان برداشتندی. و اندر کتاب المعارف چنان خواندم که او را گفتند تا کشندگان برادر نکشی، خواب بتو بازنیاید، پس بفرمود تا مهتران را جمله گرد کردند، گفتا عهدی خواهم کردن و اندر خانه خویش بنشست و ده گان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند تا مهتران سپری شدند و به عامه رسیدند، پس ذورعین در پیش او رفت و این بیتها برخواند:
الا من یشتری سهرا بنوم
سعید من یمیت قریرعین
فأما حمیر غدرت و خانت
فمعذره الأله لذی رعین.
پس عمرو او را بنواخت ونزدیک کرد و در عهد او عمرو بن عامر پدر خزاعه و اوس و خزرج، انتقال کرد، از جهت سیل العرم. چنانکه شرح داده ایم. و اندر اخبار یمانیان گوید: پادشاهی او در ایام شاپوربن اردشیر بود. پس از ذوالأعواد پادشاهان چهارگانه و خواهرش ابضعه (؟) فرمان یافت، در روزگار هرمز و شاپور. و اسودبن یعفر او را در شعری ذکر کند:
و لقد علمت سوی الّذی نبّأتنی
ان السبیل سبیل ذوالأعواد.
مجمل التواریخ والقصص چ ملک الشعراءبهار صص 165- 166
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ اَ)
صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: ملک حمیر بن سبا مائه و خمسون سنه. اول کسی از قحطان او بود که پادشاهی کرد و به پیری رسید و ملک بر وی و فرزندانش بماند و بیرون از یمن ملک ایشان نبود. تا روزگاری دراز که پادشاهی با تبع نخستین افتاد، الحرث الرائش و او را در کتاب سیرالملوک به مطاط گفته است و ذی الأسباب لقب و در آن اول دو ملک بودند یکی به سبا و دیگر به حضرموت و مردم اندکی طاعت داشتندی. تا رایش بیامد و بر وی جمع شدند و تابع او گشتند و پادشاهی صافی شد پس او را تبّع لقب از این نهادند
لقب هلطاط ابن عمرو بن مالک است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ اَ)
نام یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
پسر ابرهه ذوالمنار موسوم به افریقیس. یا عبدبن ابرهه برادر ذوالمنار. یکی از ملوک یمن. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و روایت است که (ذوالمنار ابرهه) به زمین نسناسان بگذشت... در سیرالملوک گوید که دهان و چشم ایشان بر سینه بود از سخط ایزد تعالی نعوذ به. پس ابرهه پسرش را ذوالأذعار به حرب ایشان فرستاد و او را فریقیس گویند تا ایشان را بعضی هلاک کرد و نتوانستند غلبه کردن، که مورچگان بودند هر یکی چند شتری بختی. و اسپ و مرد را می ربودند و این بوقت روزگار کیکاوس بود و آنکه بنی اسرائیل از اشمویل پادشاه خواستند وخدای تعالی طالوت را بفرستاد. ملک افریقیس ابن ابرهه، اربع و ستین سنه. چون پادشاه گشت هزارهزار مرد فراز آورد و ناحیت مغرب و بربر سرتاسر بگرفت و شهر افریقیه بنا نهاد بنام خویش و چندانکه در آن حدود آبادان بود بگرفت و هرچه برده آورد به أفریقیه اندربداشت و شهری آباد گشت و حمزهالأصفهانی در تاریخ خویش گویدذوالأذعار برادر افریقیس بوده است و بیست و پنج سال پادشاهی بکرد تا ملک بهداد (بهداهاد) رسید. و در سیر ذوالأذعار خود فریقیس را گوید. شاعر گفته است:
سرنا الی المغرب فی جحفل
بکل ّ قوم اریحی ّ همام.
افریقیس را خود در کتاب سیر خوانده ام که پسری بود نام او الفندیس بن افریقیس. از بعد پدر با لشکر سوی عراق آمد... (مجمل التواریخ والقصص ص 155 و 156). و ابن الاثیر در المرصع گوید: عمرو بن ایمن یا عمرو بن ذوالمنار ملک یمن. و وی را از آن ذوالاذعار گویند که وی با قومی از نسناس که رویها در سینه ها داشتند و مردم از آنان می ترسیدند جنگ کرد. و بعضی گفته اند وجه تلقیب آن است که او قومی وحشی شکل رااسیر آورد که مردمان از آنان بهراسیدند و یا بعلت آنکه وی نسناس را به یمن آورد و مردم یمن از نسناس مذعور و به بیم شدند. و ابن البلخی نام او را ذوالأذعارابن ابرهه ذالمنار گفته و در عقدالفرید ذوالأذعار ابن ابرهه آمده است. و رجوع بمفاتیح العلوم خوارزمی ص 69 و فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 42 و عقدالفرید جزو 3 ص 321 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوالاوتار
تصویر ذوالاوتار
صاحب وترها خداوند زه ها، هر یک از آلات موسیقی زهی رود جامه
فرهنگ لغت هوشیار