جدول جو
جدول جو

معنی ذوالاعواد

ذوالاعواد
(ذُلْ اَ)
غوی بن سلامه یا ربیعه بن مخاشن یا سلامه بن غوی و قبیلۀ مضر به وی هر ساله خراجی پرداختندی. و او دیر بزیست تا آنکه او را بر تختی نشانده و به میاه عرب میگردانیدند و وی جبایات می ستد. یا او جدّ اکثم بن صیفی است و او اعزّ اهل زمان خویش بود و هر خائف که به سریر وی توسل می جست مأمون و هر ذلیل عزیز و هر گرسنه سیر میشد. و ابن الأثیر درالمرصع گوید: ذوالأعواد ربیعه بن مخاشن بن معاویه است و وی بر تختی که قبۀ چوبین داشت می نشست و از این رووی را ذوالاعواد لقب کردند. و او اول کس است از عرب که بر تخت نشسته است. اسودبن یعفر گوید:
و لقد علمت سوی الذی انبأتنی
ان ّ السبیل سبیل ذی الاعواد.
و بعضی گفته اند ذوالأعواد عمرو بن تبّع یکی از ملوک یمن است. صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید: قومی از جدیس با برادر حسان بن تبّع، عمرو، بیعت کردند که حسان را بکشند و پادشاهی بدو دهند، پس مردی نام او ذورعین عمرو را گفت کشتن برادر نه نیکو باشد، نپذیرفت و حسان را بکشت، ملک عمرو بن تبعّ ثلث و ستون سنه. اندر پادشاهی تنش مساعدت نکرد و پیوسته نالان بود و خواب از وی بگسست و بر نعشی خفته بر دوش همی بردندش و همچنان میبرند (کذا) او را ذوالأعواد و موثبان خواندندش، معنی انک بر وثاب بودی و بلفظ (حمیر) فراش را وثاب خوانند و آن جامۀ خواب است و ذوالاعواد آن چوبها بود که بر آن جامه فکنده بود (کذا) و او را بدان برداشتندی. و اندر کتاب المعارف چنان خواندم که او را گفتند تا کشندگان برادر نکشی، خواب بتو بازنیاید، پس بفرمود تا مهتران را جمله گرد کردند، گفتا عهدی خواهم کردن و اندر خانه خویش بنشست و ده گان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند تا مهتران سپری شدند و به عامه رسیدند، پس ذورعین در پیش او رفت و این بیتها برخواند:
الا من یشتری سهرا بنوم
سعید من یمیت قریرعین
فأما حمیر غدرت و خانت
فمعذره الأله لذی رعین.
پس عمرو او را بنواخت ونزدیک کرد و در عهد او عمرو بن عامر پدر خزاعه و اوس و خزرج، انتقال کرد، از جهت سیل العرم. چنانکه شرح داده ایم. و اندر اخبار یمانیان گوید: پادشاهی او در ایام شاپوربن اردشیر بود. پس از ذوالأعواد پادشاهان چهارگانه و خواهرش ابضعه (؟) فرمان یافت، در روزگار هرمز و شاپور. و اسودبن یعفر او را در شعری ذکر کند:
و لقد علمت سوی الّذی نبّأتنی
ان السبیل سبیل ذوالأعواد.
مجمل التواریخ والقصص چ ملک الشعراءبهار صص 165- 166
لغت نامه دهخدا