جدول جو
جدول جو

معنی ذوارع - جستجوی لغت در جدول جو

ذوارع
(ذَ رِ)
مشکهای شراب. (مهذب الاسماء). خیکهای خرد شراب. (آنندراج). و ربنجنی گوید: لا واحد لها و قیل واحدها ذارع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوارع
تصویر شوارع
شارع ها، راههای بزرگ، شاهراه ها، راههای راست، خیابان ها، صاحبان شرع، راهنماها، جمع واژۀ شارع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوارع
تصویر قوارع
جمع واژۀ قارعه، روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم الجمع، روز شمار، روز درنگ، یوم الدین، روز وانفسا، فرجام گاه، روز پسین، یوم الحساب، یوم السبع، یوم التلاقی، رستخیز، روز امید و بیم، یوم القرار، رستاخیز، ستخیز، طامة الکبریٰ، یوم دین، روز بازپرس، روز رستاخیز، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم النشور، روز جزا، یوم التّناد، نشور
فرهنگ فارسی عمید
(اُ رُ)
نام کوهی به زمین غطفان. میان دیار غطفان و زمین عذره، نام مصنعی به دیار طی
لغت نامه دهخدا
(جَ رَ)
مردی از قبیلۀ الهان بن مالک بن زید بن اوسله برادرهمدان بن مالک دو قبیله اند در یمن. از تاج العروس
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کشتزار: انی سکنت من ذریتی بواد غیرزرع، (قرآن 14 / 38) ، بتحقیق مسکن دادم ’ابراهیم’ پاره ای از فرزندانم را بوادی غیر کشت زار. (ص 221 تفسیر ابوالفتوح ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
چارپا. چاروا. ستور
لغت نامه دهخدا
(ذَ رِ)
آبهای روان
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
یوم ذوارک، نام یکی از جنگهای عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / اُ رُ)
نام وادیئی به یمامه
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). شاهراه ها. راههای بزرگ و راههای راست. (غیاث اللغات) : یک روز از ایام این محنت چهارصد کس مرده از شوارع شهر به دارالمرض نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330). شوارع و بازارهای نیشابور در ایام قدیم پوشیده نبود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). و رجوع به شارع شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ)
در تداول عامه جمع واژۀ کراع. (تاج العروس) (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). اکارع. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به کراع و اکارع شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
جمع واژۀ فارعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فارعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
جمع واژۀ قارعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : قوارع القرآن، آیت ها است که خوانندۀ آن از شر دیو و پری محفوظ باشد گویا شیطان را رد میکند. (منتهی الارب) ، قوارض: نعوذ باﷲ من قوارع فلان، ای قوارض لسانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
سازواری کردن با هم و آرمیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
خیک خرد شراب. مشکولی. خیکچۀ شراب. مشکیزۀ شراب. ج، ذوارع
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوزرع
تصویر ذوزرع
کشت زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارع
تصویر شوارع
جمع شارع، راههای وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذارع
تصویر ذارع
خیکچه، چابکدست زن، شتر فراخ گام ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوارع
تصویر شوارع
((شَ رِ))
جمع شارع. جاده ها، راه ها
فرهنگ فارسی معین