جمع واژۀ ذؤآبه. ناصیه یا منبت موی برناصیه. گیسوها و موهای پیش سر. گیسوان: معنبر ذوائب معقد عقایص مسلسل غدائر سجنجل ترائب. حسن متکلم. ، آن قسمت ها از نعل که بزمین ساید: بای ّمکان لم اجرّ ذؤآبتی، برترین و بالاترین و بهترین قسمت چیزی: ذوائب الجبل: و ناره ساطعهالذوائب. و من الذنائب لا من الذوائب، پاره های پوست آویخته از پالان، شریفتر و ارجمندتر جزو و عضو چیزی: هم ذوائب قومهم و هم ذوائب العزّ و الش-رف. - ذوائب برنیس یا ذوائب برنیک، صورتی از صور فلکی نیم کرۀ شمالی میان صورت اسد و العواء و آن دارای 9 کوکب مزدوج (مثنی) و یک کوکب مثلث است
جَمعِ واژۀ ذؤآبه. ناصیه یا منبت موی برناصیه. گیسوها و موهای پیش سر. گیسوان: معنبر ذوائب معقد عقایص مسلسل غدائر سجنجل ترائب. حسن متکلم. ، آن قسمت ها از نعل که بزمین ساید: بای ّمکان لم اجرّ ذُؤآبتی، برترین و بالاترین و بهترین قسمت چیزی: ذوائب الجبل: و ناره ساطعهالذوائب. و من الذنائب لا من الذوائب، پاره های پوست آویخته از پالان، شریفتر و ارجمندتر جزو و عضو چیزی: هم ذَوائب قومهم و هم ذوائب العزّ و الش-رف. - ذوائب بِرنیس یا ذوائب برنیک، صورتی از صور فلکی نیم کرۀ شمالی میان صورت اسد و العواء و آن دارای 9 کوکب مزدوج (مثنی) و یک کوکب مثلث است
صحابی است. در منابع اسلامی، صحابی فردی است که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر در دین اسلام باقی مانده است. صحابه از نخستین پیروان اسلام بودند که در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و بسیاری از احادیث پیامبر به واسطه آنان به نسل های بعد منتقل شده است. واژه صحابی به ویژه در فقه و اصول روایت حدیث اهمیت بالایی دارد.
صحابی است. در منابع اسلامی، صحابی فردی است که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر در دین اسلام باقی مانده است. صحابه از نخستین پیروان اسلام بودند که در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و بسیاری از احادیث پیامبر به واسطه آنان به نسل های بعد منتقل شده است. واژه صحابی به ویژه در فقه و اصول روایت حدیث اهمیت بالایی دارد.
نعت فاعلی از ذوب. گدازان. بخسان. (صحاح الفرس) ، گدازنده. آب کننده، مذاب. آب شده: لحبک ذائب ابداً فؤادی یخفف بالدّموع الجاریات. ابوالحسن محمد بن عمرالانباری. بعدت منک و قد صرت ذائباً کهلال اگر چه روی چو ماهت ندیده ام بتمامی. حافظ
نعت فاعلی از ذوب. گدازان. بخسان. (صحاح الفرس) ، گدازنده. آب کننده، مذاب. آب شده: لحبک ذائب ابداً فؤادی یخفف بالدّموع الجاریات. ابوالحسن محمد بن عمرالانباری. بعدت منک و قد صرت ذائباً کهلال اگر چه روی چو ماهت ندیده ام بتمامی. حافظ
مصیبت ها. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). سختی ها. کارهای دشوار. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نائبه. رجوع به نوایب و نائبه شود: هرکه را انیاب نوائب به سموم هموم خسته می گرداند به تریاق اشفاق او تداوی می ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 3) ، تب هائی که به طور نوبه آید. (ناظم الاطباء)
مصیبت ها. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). سختی ها. کارهای دشوار. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ نائبه. رجوع به نوایب و نائبه شود: هرکه را انیاب نوائب به سموم هموم خسته می گرداند به تریاق اشفاق او تداوی می ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 3) ، تب هائی که به طور نوبه آید. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ شائبه. (منتهی الارب). آمیزشها و آمیختگیها و آلودگیها. (غیاث اللغات). اقذار. ادناس: شوائب کدورت از مشارع و مشارب آن مملکت برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 213). ما نیز در اقسام اسقام و نوائب اوصاب و شوائب... مغرور و مسرور می باشیم. (ترجمه تاریخ یمینی). شرعۀ ممالک او از شوائب کدورت صافی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به شائبه و شوایب شود
جَمعِ واژۀ شائبه. (منتهی الارب). آمیزشها و آمیختگیها و آلودگیها. (غیاث اللغات). اقذار. ادناس: شوائب کدورت از مشارع و مشارب آن مملکت برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 213). ما نیز در اقسام اسقام و نوائب اوصاب و شوائب... مغرور و مسرور می باشیم. (ترجمه تاریخ یمینی). شرعۀ ممالک او از شوائب کدورت صافی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به شائبه و شوایب شود