جدول جو
جدول جو

معنی ذهوب - جستجوی لغت در جدول جو

ذهوب
رفتن، گذشتن
تصویری از ذهوب
تصویر ذهوب
فرهنگ فارسی عمید
ذهوب
(تَ)
بشدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رفتن. برفتن. ذهاب، بردن، دور کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ذهوب
(ذَ)
نامی از نامهای زنان. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ذهوب
(ذَ)
رونده. شونده، درگذرنده
لغت نامه دهخدا
ذهوب
(ذُ)
جمع واژۀ ذهب . زرها
لغت نامه دهخدا
ذهوب
زرها، جمع ذهب
تصویری از ذهوب
تصویر ذهوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذهاب
تصویر ذهاب
رفتن، گذشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذهول
تصویر ذهول
فراموش کردن، فراموشی، غافل شدن، غفلت
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
شترمادۀ فربه
لغت نامه دهخدا
(تَ قَرْ رُ)
ذهوب. مذهب. رفتن. برفتن. شدن. بشدن. (تاج المصادر بیهقی). گذشتن. بگذشتن. گذشت. گذر. مقابل مجی ٔ. آمدن. و مقابل ایاب. بازگشتن: کرایه کردن مال برای ذهاب و ایاب، دو سره کرایه کردن آن. ذهاب و ایاب. آمدو شد. رفت و آمد. آمد و رفت. ذهاب ثلثان، رفتن و تبخیر شدن دو سه یک (از عصیر عنب و غیره) :
چو سوی قبله، ملوک جهان بپیوستند
بسوی درگه عالی او مجی و ذهاب.
مسعودسعد.
واحیرتا! از حالت سفری که ره سپرش را نه از ذهاب اثر است و نه از ایاب خبر. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 442). این نه رکوبی است که او را رجوعی باشد و نه ذابی که آنرا ایابی. (ترجمه تاریخ یمینی، همان نسخه ص 454).
گفت واپس رفته ام من در ذهاب
حسرتا یا لیتنی کنت تراب.
مولوی.
، مجازاً، سفر. مقصد سفر:
در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت.
مولوی.
مقتبس از حدیث، استرذهبک و ذهابک و مذهبک، زوال: ذهاب عقل، ذهاب تمیز، زوال آن، در آمدن در کان و خیره شدن چشم از بسیاری زر در آن، ذهب. هو غیبه القلب عن حس کل محسوس بمشاهده محبوبه، کائناًالمحجوب ماکان. (اصطلاحات الصوفیۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام قبیله ای از عرب، نام جنگی از جنگهای قبیلۀ بنی عامر از عرب و به این معنی بکسر هم آمده است. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(ذَهَ ها)
لقب عمرو بن جندل بن سلمه یا لقب مالک بن جندل شاعر عرب است
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
موضعی است در دیار بلحرث بن کعب. و در المرصع گوید، نام غائطی است از ارض بنی الحارث بن کعب
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
جمع واژۀ ذهب. یعنی زرده های تخم مرغ ، پیمانه های اهل یمن. جج، اذاهب. اذاهیب
جمع واژۀ ذهبه، باران ریزه یا باران بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حصنی است به یمن از عمل علی ّبن امین
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جایگاهی است در شعر عبید بن الأبرص و جز آن. و درمعجم البلدان آمده است. نام موضعی است. عبید گوید:
اقفر من اهله ملحوب
فالقطبیات فالذّنوب.
و بشر بن ابی خازم گوید:
ای المنازل بعد الحی ّ تعترف
أم هل صباک و قد حکمت مطرّف
کانها بعد عهدالعاهدین بها
بین الذنوب و حزمی واهب صحف.
(معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
زراندود. مذهّب
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
دلو پر
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
اسب درازدم بسیارموی. سطبردم. سطبردنبال. درازدم. که دم پرموی و سطبر دارد. فرس ذنوب، اسپ خوش دم، روز بسیارشرّ، دلو، یا دلو پرآب، یا دلوی که در آن آب باشد یا دلوی که آبش قریب پری آن بود، دلو بزرگ، دلو یک گوشه. دلو یک دسته. غرب. سجل، بهره. بهر. حظّ. نصیب. حصّه. بخش. ج، اذنبه، ذنائب، ذناب، گوشت پشت. گوشت پشت مردم. یا گوشت سرین و گوشت سرسرین و آن دواست، گور. قبر، نیاوه
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
جمع واژۀ ذنب. گناهان. غفارالذنوب، بخشندۀ گناهان. یکی از اسماء صفات خدای تعالی. جج، ذنوبات
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سهب، زمین هموار و برابر با نرمی و سهولت. (آنندراج) : سهوب الفلاه، نواحی دشت که در آن راه نباشد. (منتهی الارب) : چون برق خاطف و ریح عاصف سهول و ضراب و سهوب و شعاب آن مسافت درنوردید. (ترجمه تاریخ یمینی). اگرچه طناب اطناب کشیده شود و سهوب اسهاب پیموده گردد آخرالامر قلم تحریر بشکنند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 23)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَیْ یُ)
ذبب. (در همه معانی). خوشیدن و هواسیدن لب از تشنگی و جز آن، لاغر گردیدن تن، پژمریدن گیاه، گردیدن و متغیر شدن گونۀ کسی، دیوانه شدن، اندک باقی ماندن از روز
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ مُ)
ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رهب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشغول شدن. (زوزنی) (دهار) ، مشغول کردن. (زوزنی) ، فراموشی. فراموش کردن. (منتهی الارب). غافل شدن. (منتهی الارب). و رجوع به کلمه ’نسیان’. در کشاف اصطلاحات الفنون شود:
از غلط ایمن شوند و از ذهول
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول.
مولوی.
، بی پروائی از. غفلت از. ترک چیزی یا کسی به عمد یا بعلت شغلی که ترا در پیش است. یا آن سلو و خرسندی نفس است و بی غمی از دوستی و الف. قوله تعالی: یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما ارضعت. (قرآن 22 / 2) ، شغلی که مورث حزنی یا نسیانی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زرنگار. زراندود. (غیاث اللغات) (آنندراج). در مآخذ معتبر عربی این صورت بدین معنی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
پس ماندن، ضعیف و سست گردیدن، مانا بمردان نشدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذهاب
تصویر ذهاب
گذشتن، رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهول
تصویر ذهول
رفتن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهیب
تصویر ذهیب
زر اندود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنوب
تصویر ذنوب
گناهان، یکی از اسما صفات خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهاب
تصویر ذهاب
جمع ذهب، زرده های تخم مرغ، پیمانه های اهل یمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذهاب
تصویر ذهاب
جمع ذهبه، باران های ریز و بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذهاب
تصویر ذهاب
((ذَ))
رفتن، شدن، گذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذهول
تصویر ذهول
((ذُ))
فراموش کردن، غافل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذنوب
تصویر ذنوب
((ذُ))
جمع ذنب، گناها، جرم ها، خطاها
فرهنگ فارسی معین