جدول جو
جدول جو

معنی ذملقی - جستجوی لغت در جدول جو

ذملقی
(ذَ مَ لْ لَ قی ی)
مرد فصیح زبان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زِ مِ)
منسوب است زملق که قریه ای است به بخارا. (از انساب سمعانی) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(زُ مُ)
منسوب است به زملق که قریه ای است در نزدیکی سنج که فعلاً خراب شده است. (از انساب سمعانی) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَذْ ذُ)
چاپلوسی، با یکدیگر نرمی کردن
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
منسوب به ذولق: حرف ذولقی
لغت نامه دهخدا
(ذَ مَلْ لَ)
مرد چاپلوس، مرد سبک تیززبان، شمشیر تیز
لغت نامه دهخدا
(مُلَقْ قا)
انداخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلقیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَقْ قا / مُ قا)
مردبسیارخیر و بسیارشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اندازنده و افکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : فلما جاء السحره قال لهم موسی القوا ما انتم ملقون. (قرآن 80/10). قالوا یا موسی اما ان تلقی و اما ان نکون نحن الملقین. (قرآن 115/7)
لغت نامه دهخدا
(مَ ی ی / مَ قا)
رجل ملقی، مرد بسیار درافتاده در نیکی و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قی ی)
انداخته شده و افکنده شده، به نشانه زده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قا)
شعبه سر زهدان. ملقاه. ج، ملاقی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جای و مکان. (ناظم الاطباء). جای ملاقات. (از اقرب الموارد) ، جای بز کوهی از کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
انداخته شده افتاده، نویسیده اندازنده، نویسنده انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املا کرده. اندازنده (بر زمین و جز آن)، املا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ))
اندازنده (بر زمین و جز آن)، املاء کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملقی
تصویر ملقی
((مُ قا))
انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املاء کرده
فرهنگ فارسی معین