آن. برای اشاره بعید است: و ما ذلک علی اﷲ بعزیز. (قرآن 20/14) ، این است: ذلک فضل اﷲ یؤتیه من یشاء. (قرآن 54/5 و 21/57 و 4/62). - بناءً علی ذلک، بنابراین. از اینرو. - مع ذلک، و با این. با این همه. با وصف این. - و غیر ذلک،و جز این. - و نحو ذلک، و مانند این
آن. برای اشاره بعید است: و ما ذلک علی اﷲ بعزیز. (قرآن 20/14) ، این است: ذلک فضل اﷲ یؤتیه من یشاء. (قرآن 54/5 و 21/57 و 4/62). - بناءً علی ذلک، بنابراین. از اینرو. - مع ذلک، و با این. با این همه. با وصف این. - و غیر ذلک،و جز این. - و نحو ذلک، و مانند این
خلاصه ای که پس از جمع و تفریق حساب در پایان آن نوشته می شد، برای مثال در نواحی نه گاو ماند و نه کشت / دخل را کس فذلکی ننوشت (نظامی۴ - ۷۱۷)، کنایه از خلاصه و چکیدۀ چیزی، به ویژه سخن، کنایه از نتیجه، ماحصل، کنایه از عاقبت، برای مثال ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار / می دواند واین دویدن را فذلک کشتن است (خاقانی - ۸۳۷)
خلاصه ای که پس از جمع و تفریق حساب در پایان آن نوشته می شد، برای مِثال در نواحی نه گاو ماند و نه کشت / دخل را کس فذلکی ننوشت (نظامی۴ - ۷۱۷)، کنایه از خلاصه و چکیدۀ چیزی، به ویژه سخن، کنایه از نتیجه، ماحصل، کنایه از عاقبت، برای مِثال ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار / می دواند واین دویدن را فذلک کشتن است (خاقانی - ۸۳۷)
مأخوذ از تازی، باقی و بقیۀ چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج از شرح خاقانی). و به اصطلاح اهل حساب، جمع بعد از تفصیل. (آنندراج از شرح خاقانی و مؤید). به اصطلاح اهل دفتر، جمع حساب پس از تفصیل. (ناظم الاطباء) : با حسابم خوش ار فذلکم اوست نی غلام مقر چو مالکم اوست. سنائی. کبری شمر ممالک این سبز بارگاه صغری شمر فذلک این تیره خاکدان. خاقانی. تا حشر فذلک بقا باد توقیع تو دادگستران را. خاقانی. ، در کلام علما بمعنی اجمال فصل است. (کشاف اصطلاحات الفنون). - فذلک شدن، منقضی شدن. سپری شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : فذلک شد شمار خدمت من بر او از جملگی و گیج گیجی. سوزنی. رجوع به فذالک شود
مأخوذ از تازی، باقی و بقیۀ چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج از شرح خاقانی). و به اصطلاح اهل حساب، جمع بعد از تفصیل. (آنندراج از شرح خاقانی و مؤید). به اصطلاح اهل دفتر، جمع حساب پس از تفصیل. (ناظم الاطباء) : با حسابم خوش ار فذلکم اوست نی غلام مقر چو مالکم اوست. سنائی. کبری شمر ممالک این سبز بارگاه صغری شمر فذلک این تیره خاکدان. خاقانی. تا حشر فذلک بقا باد توقیع تو دادگستران را. خاقانی. ، در کلام علما بمعنی اجمال فصل است. (کشاف اصطلاحات الفنون). - فذلک شدن، منقضی شدن. سپری شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : فذلک شد شمار خدمت من بر او از جملگی و گیج گیجی. سوزنی. رجوع به فذالک شود
ناودان، آبراهه، مجرای کوچک آب رشته ریسه، رشته مروارید، نخست شیر که دوشیده شود، رده، سیم کهرب جوجه کبک نر، جوجه سنگخوار در کشیدن چیزی در چیزی چنانکه مروارید و مهره را در یک بند کشیدن، ملازم شدن چیزی را. کبک بچه نر، بچه سنگخوار
ناودان، آبراهه، مجرای کوچک آب رشته ریسه، رشته مروارید، نخست شیر که دوشیده شود، رده، سیم کهرب جوجه کبک نر، جوجه سنگخوار در کشیدن چیزی در چیزی چنانکه مروارید و مهره را در یک بند کشیدن، ملازم شدن چیزی را. کبک بچه نر، بچه سنگخوار
پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی، آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. گرده کلیه
پوست گرداگرد چشم دو پرده متحرک که چشم را می پوشانند و مژگان از لب آنها روییده است پلکه بام چشم نیام چشم جفن، مژگان چشم موی مژه، پرده بینی پره بینی، آویخته معلق. یا پلک زبرین. پوست بالای چشم که حرکت میکند لحج. یا پلک زیرین. پوست پایین چشم که حرکت ندارد. گرده کلیه
دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی بقدر سه وجب و دیگری بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک میباشد. کفچه دیگ کفگیر، انگشت وسطی بنصر. طناب ابریشمی، کلافه (ریسمان ابریشم)، کاسه چوبین، دلو برای آب کشیدن
دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی بقدر سه وجب و دیگری بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک میباشد. کفچه دیگ کفگیر، انگشت وسطی بنصر. طناب ابریشمی، کلافه (ریسمان ابریشم)، کاسه چوبین، دلو برای آب کشیدن
پرنده ای از راسته گنجشکان از دسته مخروطی نوکان که جزو پرندگان نیمکره شمالی است. پرهایش خاکستری و پرهای زیر گردنش روشنتر است. قدش کمی از گنجشک بزرگتر و از سار کوچکتر است جلک چکاوک قبره طرقه
پرنده ای از راسته گنجشکان از دسته مخروطی نوکان که جزو پرندگان نیمکره شمالی است. پرهایش خاکستری و پرهای زیر گردنش روشنتر است. قدش کمی از گنجشک بزرگتر و از سار کوچکتر است جلک چکاوک قبره طرقه
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید