جدول جو
جدول جو

معنی ذفران - جستجوی لغت در جدول جو

ذفران
(ذَ فِ)
نام وادیئی است نزدیک وادی صفراء به راه بدر یا تصحیف دقران است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بفران
تصویر بفران
(دخترانه)
معصوم و روپاک مانند برف (نگارش کردی: بهفران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غفران
تصویر غفران
پوشاندن و آمرزیدن گناه، چشم پوشیدن و در گذشتن از گناه کسی، آمرزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفران
تصویر کفران
ناسپاسی کردن، نیکی های کسی را نادیده گرفتن، بی دینی، بی ایمانی
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دِهْ)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، واقع در 48هزارگزی جنوب اردستان و 14هزارگزی شوسۀ اردستان به نایین. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل که دارای 556 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، کنجد، پنبه، پشم و روغن است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فَرْرا)
بلادی است وسیع به مغرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
تثنیۀ صفر. (منتهی الارب) ، نام دو ماه از سال در جاهلیت یکی را از آن دو دراسلام محرم نام نهادند. (منتهی الارب). محرم و صفر
لغت نامه دهخدا
قال الرازی فی الحاوی: قیل انه سذاب البر. قال أبوحنیفه: هی عشبه خبیثهالریح ترتفع قدر شبر خضراء و لها ساق و فروع. ورقها نحو ورق الرحم مره و ریحها ریح القثاء (لکلرک، مترجم فرانسۀ ابن البیطار این کلمه را فساء خوانده و حق با اوست) و لها زهراً صفر خشن و تکثر فی منابتها و یدق ورقها و یشرب لوجع الجوف و حمی الربع و وجعالکبد فینتفع به جدا. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
جمع واژۀ ذکر نران. نرینگان. مقابل اناث. ذکور. ذکوره. ذکار. ذکاره. ذکره
عید و عزای یکی از قدّیسان و رؤسای دین یهودو نصاری. یادکرد. زور.

جمع واژۀ ذکر. مردان
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناگرویدن. (منتهی الارب) (دهار)، ناگرویدگی:
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت
بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان
فرخی.
گر مسلمان بوده عبداﷲ بن سرح از نخست
باز کافر گشته و در راه کفران آمده.
خاقانی.
لیک نفس زشت و شیطان لعین
می کشندت جانب کفران و کین.
مولوی.
، ناسپاسی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). پوشاندن نعمت منعم را با انکار یا با عمل. (از تعریفات جرجانی). ناسپاسی. (غیاث) (آنندراج). ناسپاسی و ناشکری. (ناظم الاطباء). حق ناشناسی. نمک کوری.نمک ناشناسی. کافرنعمتی. ناسپاسی. نان کوری. حرام نمکی. نمک بحرامی. کنود. مقابل شکران. (یادداشت مؤلف) : فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون. (قرآن 94/21) ، پس هر کس که نیکیها کردو به اﷲ تعالی گروید کردار او را ناسپاسی نیست و ماکردار او را نویسندگانیم. (کشف الاسرار میبدی ج 6 ص 296). گمان نمی باشد... که شتربه سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله و دمنه).
- کفران آوردن، ناسپاسی کردن:
اثر نعمت تو برمازان بیشتر است
که توان آورد آن را بتغافل کفران.
فرخی.
- کفران کردن، ناسپاسی کردن. نمک بحرامی کردن:
نعمتی بهتر از آزادی نیست
بر چنین مائده کفران چه کنم.
خاقانی.
- کفران نعمت، ناسپاسی. (آنندراج). ناشکری نعمت. (ناظم الاطباء) : گفتند (سه تن از امراء طاهری) ما مردانیم پیر و کهن و طاهریان را خدمت سالهای بسیار کرده... روا بودی ما را راه کفران نعمت گرفتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). اگر بهمه نوع خویش را بر او عرضه نکنیم... به کفران نعمت منسوب شویم. (کلیله و دمنه).
- کفران نمودن، ناسپاسی کردن. کفران کردن:
پروردۀ نان تست و از کفر
در نعمت تو نموده کفران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غفران خدا گناه کسی را، پوشیدن گناه بر وی و آمرزیدن او. (از اقرب الموارد). به معنی غفیر (مصدر). (منتهی الارب). آمرزش. (غیاث اللغات) (آنندراج). آمرزیدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). آمرزیدن. درگذشتن از... صفح: و قالوا سمعنا وأطعنا غفرانک ربنا و الیک المصیر. (قرآن 285/2).
رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ
نیمشب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند.
خاقانی.
- غفران کامل، بخشش ازهمه گناهان. (فرهنگ ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ)
قلعه ای است در نواحی کاد به یمن، قلعه ای است در کوه وصاب در یمن نزدیک زبید
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
ذرف. رفتن اشک و جز آن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرد چرکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تفر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است به نسف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قریه ای است از قرای نخشب. و افرانی منسوب بدانجاست. (از معجم البلدان) ، باهوشتر. بافراست تر. خوش قریحه تر. عبدالعزیز بن محمد القرشی (کان من اهل طارف قریه بافریقیه) ذکره ابن رشیق فی الانموذج و قال کان مجودا فی الشعر، و کان فی النثر افرس من اهل زمانه و کان یکتب خطاً ملیحاً. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اجل ّ افران اشران، مرد فیرنده و بزرگ منش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نام قریه ای بماوراءالنهر، و میانۀ آن با نسف دو فرسنگ و نیم باشد
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ابن بلی. از بنی قضاعه است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفران
تصویر کفران
ناسپاسی نا سپاسی نا شکری: (از طریق هوا داری و محرمیت بر طرف شده قدم در بادیه غدر و کفران نهاد)، یا کفران نعمت. حق نشناسی نعمت دیگران: عاقبت اسکندر... بشامت کفران نعمت از اندک نفری روی بر تافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفران
تصویر غفران
آمرزیدن، آمرزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افران
تصویر افران
خودپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرفان
تصویر ذرفان
روان کردن سرشک سرشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکران
تصویر ذکران
جمع ذکر، مردان نرینگان یاد بود جشنی است مر ترسایان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فران
تصویر فران
از ریشه فرانسوی در تازی تنور دار نانوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفران
تصویر دفران
ارج سرو کوهی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفراء
تصویر ذفراء
سداب کوهی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفران
تصویر کفران
((کُ))
ناسپاسی، ناشکری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفران
تصویر غفران
((غُ))
چشم پوشیدن از گناه، آمرزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذکران
تصویر ذکران
((ذُ))
جمع ذکر، نران، نرینگان، ذکور، مقابل اناث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفران
تصویر کفران
ناسپاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غفران
تصویر غفران
آمرزش، بخشایش
فرهنگ واژه فارسی سره
آمرزش، بخشش، رحمت، مغفرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حق ناشناسی، حق نشناسی، ناسپاسی، ناشکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زعفران
فرهنگ گویش مازندرانی