جدول جو
جدول جو

معنی ذفر - جستجوی لغت در جدول جو

ذفر
(ذَ فِ)
مرد گنده بغل، تیز. تند. (در بوی) : مسک ذفر، مشک تیزبوی و له (لأذخر) اصل مندفن و قضبان دقاق ذفرالریح. (ابن البیطار). ذفرالمشم ّ، تیزبوی
لغت نامه دهخدا
ذفر
(ذُ)
جمع واژۀ اذفر و ذفراء
لغت نامه دهخدا
ذفر
(ذِ فِ / فَرر)
شتر بزرگ ذفری و سخت شدید، بزرگ خلقت، چابک، درازبالا، تمام بدن. یا جوان چابک درازبالا و تمام بدن
لغت نامه دهخدا
ذفر
(تَ)
بوی آمدن. بوی برخاستن، تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش. یا خاص است به گند بغل صنان
لغت نامه دهخدا
ذفر
بوی آمدن، بوی برخاستن
تصویری از ذفر
تصویر ذفر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظفر
تصویر ظفر
(پسرانه)
پیروزی، نصرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفر
تصویر صفر
(پسرانه)
نام ماه دوم از سال قمری، نام کوهی در نزدیکی مدینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اذفر
تصویر اذفر
خوش بو، معطر، برای مثال به باغی کز آب و گلش بازیابی / نسیم گلاب و دم مشک اذفر (فرخی - ۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ فِ رَ)
گیاهی است. ذفرا
لغت نامه دهخدا
(ذَ فَ رَ)
بوی تیز و تند خوش یا ناخوش یا خاص است به گند بغل، آب (در مرد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
تیز. تیزبو. (غیاث). تیزبوی. (تاج المصادر بیهقی) (ربنجنی). پربو. شدیدالرائحه، اعم از خوش یا ناخوش. تندبوی:
صبر مه با شب منور داردش
صبر گل با خار اذفر داردش.
مولوی.
- مشک اذفر، مشک تیزبوی. (زمخشری) :
گهی صورتی گردد از عود هندی
گهی پیکری گردد از مشک اذفر.
فرخی.
بباغی کز آب و گلشن بازیابی
نسیم گلاب و دم مشک اذفر.
فرخی.
خون در تنم چو نافه ز اندیشه خشک شد
جرمم همین که همنفس مشک اذفرم.
(از کلیله و دمنه).
، کارگزارتر. کاربرتر. رسا. شهم ماضی در امور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ فِ رَ)
روضه ذفره، مرغزاری بویا
لغت نامه دهخدا
(ذُ را)
اسم عربی سداب بری است و هرچه کریه الرائحه باشد و صاحب اختیارات بدیعی گوید: نوعی از سداب بری است و بوی بد دارد و گل وی زرد و خوشرنگ بود و چون ورق آن را بکوبند (و آب آن) بیاشامند جهت درد اندرون و تب ربع و درد جگر سودمند بود
لغت نامه دهخدا
(ذِ را)
پس سر و گردن. یا پس گوش شتر که خوی کند یا عام است. آنجا که زیر گوش بدانجارسد از گردن. (مهذب الاسماء). پس گردن اشتر. (مهذب الاسماء) ، بناگوش. (دهار). زیر گوش. ج، ذفریات، ذفاری ̍. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:بکسر ذال بعضی گویند آنجا که گوش بوی رسید از گردن. و در خلاص گفته که: ذفریان هر دو کنار گوش است. و علاّمۀ تفتازانی گوید که ذفری بیخ گوش است. و موضعی که عرق کند در پس گوش. کذا فی بحر الجواهر. و در صراح آمده است: هذه ذفری بدون تنوین، چه الف آن برای تأنیث است. و برخی از علماء عربیت این کلمه را در حال نکره بودن منون خوانند و یجعل الفها للالحاق بدرهم
لغت نامه دهخدا
(ذِ فِرْ رَ)
ماده شتر نجیب، ماده شتر بزرگ. ذفری، خر دفزک، درشت خلقت
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذفل
تصویر ذفل
کتران شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفری
تصویر ذفری
گوشکوژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبر
تصویر ذبر
نامه، صحیفه، کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که نگاهداشته شده برای وقت احتیاج پس انداز پس افکنده ذخیره جمع اذخار. پنهان کردن پنهاناندن، اندوختن پس انداز، اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرف
تصویر ذرف
روانی اشک، روان شدن آب روانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعر
تصویر ذعر
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تخم کرفس کوهی فطراسالیون بطراسالیون. تخم بویانک (بویانک کرفس در عبری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمر
تصویر ذمر
بر انگیختن، ترسانیدن دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
یاد کردن، ثنا و دعا مرد، نره، آلت مردی، آلت تناسل مرد مرد، نره، آلت مردی، آلت تناسل مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفر
تصویر دفر
گندیدگی، بد بویی، سختی، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفره
تصویر ذفره
کبردیس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
ناب، تندبوی تیزبوی تیز تیز بو پر بو بسیار بویا تندبوی. یا مشک اذفر. مشک تیز بوی، آواز چهاردهم از هفده آواز اصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذفر
تصویر اذفر
((اَ فَ))
خوشبو، پربو، مشک اذفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفر
تصویر سفر
رهسپاری، نورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذکر
تصویر ذکر
نرینگی، یاد، یادکرد، یادآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کفر
تصویر کفر
بی خدایی، خدا نشناسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
پیروزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صفر
تصویر صفر
زفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زفر
تصویر زفر
صفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفر
تصویر نفر
تن
فرهنگ واژه فارسی سره