جدول جو
جدول جو

معنی ذغالی - جستجوی لغت در جدول جو

ذغالی
(ذُ)
آلوده به ذغال. منسوب به ذغال. ذغال فروش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالی
تصویر غالی
گران قیمت، گران بها
از حد در گذرنده، غلو کننده، غلات
قالی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
نوعی از انگور. (ناظم الاطباء) (از تحفه حکیم مؤمن) (از برهان). قسمی است از انگور که شغال برخوردن آن بسیار حریص است. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
املائی است از قالی، که گستردنی از پشم رنگین با گل و بوته است و نقش و نگارهای شگفت بر آن می بافند و در رویش می نشینند و کوچکتر آن را غالیچه گویند:
نپرد بلبل اندر باغ جز بر بسد و مینا
نپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون،
رودکی (از شعوری)،
و رجوع به قالی و قالیچه شود
لغت نامه دهخدا
شیر به لغت یونانی، (منتهی الارب)، اسم یونانی لبن است، (تحفه) (فهرست مخزن الاودیه)
لغت نامه دهخدا
نرخ گران، یقال بعته بالغالی، ای بالغلاء، (منتهی الارب)، گران، (مهذب الاسماء)، گران قیمت، مقابل کم بها، (آنندراج) (غیاث)، مقابل رخیص، ارزان، گرانبها، نفیس، قیمتی، قازح، سعر قازح، ای غالی، (منتهی الارب)، نعت فاعلی از غلو، غلوکننده، (مهذب الاسماء)، آنکه در حق علی علیه السلام یا یکی از ائمه غلو کند، (فردی از) گروهی که حضرت ولایت پناه را به اعتقاد خود خدامیدانند، (آنندراج)، رجوع به غلاه و غالیان شود، مفرط، افراطی، ازحد گذرنده، از حد درگذرنده، ج، غلاه، سمعانی آرد: این انتساب افراط و مبالغه در غلو را افاده میکند، (انساب سمعانی) :
برتر مشو از حدّ و نه فروتر
هش دار مقصر مباش و غالی،
ناصرخسرو،
خواری مکش و کبر مکن بر ره دین رو
مؤمن نه مقصر بود ای مرد نه غالی،
ناصرخسرو،
هر که بدین فرقۀ غالی و اهل بدعت جافی انتما داشت و از منهاج دین قویم و جادۀ مستقیم عدول جسته بود همه را مثله گردانید، (ترجمه تاریخ یمینی ص 399)، ولی آن بقعه در کفر و کنود غالی است، (ترجمه تاریخ یمینی ص 354)، و رجوع به غالیه شود، در اصطلاح درایه از الفاظ ذم و قدح است، گوشت فربه، (منتهی الارب) (آنندراج)، بنهایت قوت دور اندازنده تیر را، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
چوب سوختۀ آتش نشانده و کشته که برای بار دیگر سوختن را آماده کنند. فحم. انگشت. زگال. زغال. زوال و برخی آن را با زاء اخت راء نویسند و ظاهراً چنانکه معمول نیز همان است با ذال صحیح باشد چه دغل با دال مهملهنیز به معنی خس و خاشاکی است که در حمامها سوزند
لغت نامه دهخدا
(ذَیْ یا)
منسوب به ذیال. نام جدی از اجداد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی از دهستان کوهک شهرستان جهرم است که 423 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
انگشت فروش. انگشت گر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
گوالیدن گیاه و بلند و درهم پیچیدن آن و انبوه شدن وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند شدن گیاه و بزرگ و درهم پیچیده شدن درخت. (از اقرب الموارد) ، رفتن گوشت و نزار گردیدن ناقه و جز آن، یقال: تغالی لحم الناقه، ای ذهب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن گوشت ناقه، یقال: تغالی الوبر عن الناقه و اللحم اذا تحسر. (از اقرب الموارد) ، گران شدن نرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن چارپا در رفتار. (از اقرب الموارد) ، با هم نبرد کردن در دوراندازی تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شغالی
تصویر شغالی
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذغال
تصویر ذغال
چوب سوخته آتش نشانده و کشته که برای بار دیگر سوختن را آماده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالی
تصویر غالی
گرانبها، نفیس، قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالی
تصویر غالی
غلو کننده، گران بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شغالی
تصویر شغالی
((شَ))
نوعی از انگور
فرهنگ فارسی معین
میشی که هنوز نزاییده است، گوسفند شش ماهه
فرهنگ گویش مازندرانی
زغالی، زغال فروش
فرهنگ گویش مازندرانی
بدگویی، پشت سر حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی