جدول جو
جدول جو

معنی ذعره - جستجوی لغت در جدول جو

ذعره
دم جنبانک از پرندگان، آکناک
تصویری از ذعره
تصویر ذعره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بعره
تصویر بعره
واحد بعر یک پشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکره
تصویر ذکره
آوازه، تیزی در آدمی یا در شمشیر، جمع ذکر، مردان نرینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفره
تصویر ذفره
کبردیس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعریه
تصویر ذعریه
سخت سال سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرعه
تصویر ذرعه
میانجی، ابزار پیوند، دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که برای موقع احتیاج نگاهدارند پس انداز پس افکنده جمع ذخایر (ذخائر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعره
تصویر سعره
سرفه، آغاز کار زفتگون از رنگ ها، دما یکان گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعره
تصویر شعره
رمکانگاه زیر شکم که موی زهار می روید، رمکان موی چوز موی، دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذره
تصویر عذره
بکارت، دوشیزگی، دستۀ موی، موی جلوی سر، کاکل، ناصیه
فرهنگ فارسی عمید
کاکل، خروهه که آن را ببرند، دوشیزگی، نشان، گلو درد پوزشخواهی بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل بکارت دوشیزگی، دسته موی موی پیش سر کاکل پلیدی غایظ، جایی که در آن فضول انسانی و کثافتها دفع گردد، خرابه ویرانه جمع عذرات. پلیدی غایظ، جایی که در آن فضول انسانی و کثافتها دفع گردد، خرابه ویرانه جمع عذرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعره
تصویر قعره
ژرفای کم، ته کاسه زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعره
تصویر کعره
زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی معرت: بدی، گناه، آزار، زیان، تاوان، تباهکاری، خود جنگی جنگ بی پروانه فرمانده، زشت ناپسند، سرخ شدن: از خشم، آک (عیب)، سختی، دشنام، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعره
تصویر نعره
فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذره
تصویر عذره
((عَ ذِ رِ یا رَ))
پلیدی، غایط، جایی که در آن کثافات دفع گردد، خرابه، ویرانه، جمع عذرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعره
تصویر نعره
((نَ رِ))
فریاد، بانگ بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعره
تصویر نعره
فریاد، بانگ بلند
نعره زدن: فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند
نعره کشیدن: فریاد کشیدن، نعره زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذعر
تصویر ذعر
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره
تصویر ذره
مور خرد، مورچه، هر جز غبار منتشر در هوا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره
تصویر ذره
خرده، ریزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذره
تصویر ذره
((ذَ رِّ))
مورچه، هر چیز بسیار ریز، هر یک از اجسام بسیار ریز که درهوا هنگام تابش نور دیده می شود، مقیاسی است معادل یک صدم جو، جمع ذر. ذرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذره
تصویر ذره
مقدار اندک از چیزی، (اسم، فاعلی) هر یک از اجسام ریزۀ پراکنده در هوا که در شعاع آفتاب دیده می شود
فرهنگ فارسی عمید