جدول جو
جدول جو

معنی ذرور - جستجوی لغت در جدول جو

ذرور
داروی خشک و سوده که در چشم یا بر روی جراحت بریزند
تصویری از ذرور
تصویر ذرور
فرهنگ فارسی عمید
ذرور(تَ عُ)
برآمدن آفتاب. دمیدن خورشید. دمیدن صبح. طالع شدن روز. طلوع. برآمدن آفتاب وماه و ستاره. (زوزنی)، ذرور لحم، نزاری و لاغری گوشت. (از اقرب الموارد)، لرزانی گوشت از لاغری. تشنّج لحم. تخدّد لحم. (از اقرب الموارد)، پاشیدن داروهای پراکندنی و پاشیدنی بر جراحت و قرحه: ینفع (الاّبنوس) حرق النار ذروراً. (ابن البیطار)، دمیدن گیاه
لغت نامه دهخدا
ذرور(ذَ)
معرّب از داروی فارسی. دوای خشک سوده یا کوفته پراکندنی و پاشیدنی در چشم و قروح و جراحات. سوده های خشک ادویه که برای قطع رطوبات بر ریش و خستگی پراکنند یا در چشم کنند. ذریره. ج، ذرورات، نوعی بوی خوش یعنی عطر. ذریره. ج، اذرّه. داود انطاکی در تذکره گوید: هر دارو که سحق کنند برای قطع رطوبات و خون و اصلاح خستگیها بشرط آنکه با مایع و روانی نیامیزد. و در داروهای چشم علاوه بر شروط مذکوره، باید مبرّد باشد تا اکثار آن زیان نکند - انتهی. : و غبار مواکب او را ذرور دیده های خود ساختند. (جهانگشای جوینی).
گهی که اطلس رای تو روی بنماید
چو گرد پنبه بود مهر و بر مثال ذرور.
نظام قاری.
و داود انطاکی ساختن اقسامی از ذرور را ذکر کند از جمله ذرور ابیض وذرور اصفر و ذرور یلصق الجراح و یجفف الرطوبات و یلحم و یأکل اللحم الزائد. و ذرور سریعالفعل و ذرور یقطع الدم حیث کان و یجفف کل قرح کالجدری و غیره. و در تحفۀ حکیم مؤمن، چند قسم ذرور را نام برد و طریقۀ ساختن آن بنماید. از جمله: ذرور اصفر صغیر وردینج و درد چشم اطفال را عجیب النفع بود. صفت آن: انذروت پرورده پنج مثقال، مامیثا دو مثقال کوفته و پخته صلایه کنند تا هم چون غبار شود. ذرور اصفر کبیر وردینج ورمد قدیمی را نفع دهد. صفت آن: انذروت مربی پنج درم، مامیثا دو درم، صبر و بذرالورد و زعفران از هر یک نیم درم، افیون چهاردانگ، همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا همچو غبار شود. ذروری که بیاض را قلع کند و صفت آن: کف دریا و پوست تخم مرغ از هر یک پنج درم، نبات و انذروت و اسفیداج از هر یک چهار درم، نوشادر درمی، همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا هم چو غبار شود. ذروری که خارش چشم را مفید بود وصفت آن: صبر و حضض و پوست هلیلۀ زرد و مامیثا از هر یک ده درم. همه را کوفته و پخته صلایه کنند تا هم چو غبار شود. ذروری که قروح را دفع کند و صفت آن: شنج محرق و شادنج مغسول از هر یک ده مثقال، کوفته و پخته صلایه کنند تا همچو غبار شود. ذرور شادنج سبل و غلظ اجفان را نفع دهندصفت آن: شادنج ده درم انذروت و صبر سقوطری و حضض یکی و هلیله سیاه و پوست هلیله کابلی از هر یک پنج درم. زعفران نیم درم. همه را کوفته و پخته صلایه کنند تاهم چو غبار شود. ذروری که موسرج و قروح العین را سودمند آید و صفت آن: اثمد و شادنج از هر یک سی درم کوفته و پخته صلایه کنند تا هم چو غبار شود
لغت نامه دهخدا
ذرور
داوری سوده داروی چشم، نمک خوراک، پرگنه بویه ای است
تصویری از ذرور
تصویر ذرور
فرهنگ لغت هوشیار
ذرور((ذَ))
داروی خشک، سوده یا کوفته شده، پراکندنی یا پاشیدنی در زخم و جراحات، جمع ذرورات، نوعی بوی خوش، عطر، جمع اذره
تصویری از ذرور
تصویر ذرور
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرور
تصویر پرور
(دخترانه)
ریشه پروردن، دارای پر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرور
تصویر سرور
(دخترانه و پسرانه)
رئیس، پیشو، شادمانی، خوشحالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرور
تصویر شرور
شرّ ها، بدیها، شرارتها، جمع واژۀ شرّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرور
تصویر ضرور
لازم، واجب، نیاز، حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرور
تصویر خرور
خرکچی، آنکه خر کرایه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، صاحب شر، شریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برور
تصویر برور
بارور، باردار، بار دهنده، میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
پراکنده شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ذرّ به معنی افشاندن و پراکندن، کوفته شده و نرم شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ذر. رجوع به ذر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثرور
تصویر ثرور
پرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرور
تصویر صرور
هنج ناکرده، زن ناکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرور
تصویر شرور
بدکار، شریر، زیاد شیطانی و مردم آزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرور
تصویر سرور
شادمانه کردن، شاد کردن مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند و پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرور
تصویر پرور
پرپهنا عریض پر عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترور
تصویر ترور
بریده شدن و بریدن چیزی را، ساقط شدن دست، هراس و ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرور
تصویر خرور
راننده و برنده خر خربنده خرکچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرور
تصویر حرور
حرارت، گرماها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرور
تصویر جرور
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرور
تصویر زرور
جمع زر، دگمه ها گویک های گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
سر کوه قله، تارک سر چکاد، بالای هر چیز نوک سر جمع ذری، ذروت غایت بلندی بود و اندر فلک تدویربجای اوج باشد از خارج المرکز و برابر ذروه تدویر بود... ذروت وسطی آن نقطه است از زبرین فلک تدویر که بدو آن خط رسد که از مرکز معدل بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد و ذروت مرئی آن نقطه است از زبری فلک تدویر که بدو آن رسد کز مرکز عالم بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد (التفهیم)
فرهنگ لغت هوشیار
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. کاغنه از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
سر کوه قله، تارک سر چکاد، بالای هر چیز نوک سر جمع ذری، ذروت غایت بلندی بود و اندر فلک تدویربجای اوج باشد از خارج المرکز و برابر ذروه تدویر بود... ذروت وسطی آن نقطه است از زبرین فلک تدویر که بدو آن خط رسد که از مرکز معدل بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد و ذروت مرئی آن نقطه است از زبری فلک تدویر که بدو آن رسد کز مرکز عالم بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد (التفهیم)، چکاد تارک تارک سر، بالا سر، نوک کوهان، فراسوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعور
تصویر ذعور
ترسنده زن ترسنده از چفته (اتهام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکور
تصویر ذکور
یاد گیر، با حافظه، نیکو بیاد دارنده پسران، مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درور
تصویر درور
بازار گرمی، نرم شدن، خویرانی (خوی عرق)، خازروانی (خاز خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برور
تصویر برور
باردار ومیوه دار، مثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرور
تصویر سرور
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرور
تصویر مرور
بازبینی، بازنگری، رفت و آمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرور
تصویر شرور
بد نهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرور
تصویر غرور
ابرخویشی، باد، برتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذکور
تصویر ذکور
مردها
فرهنگ واژه فارسی سره