جدول جو
جدول جو

معنی ذرایب - جستجوی لغت در جدول جو

ذرایب
(ذَ یِ)
جمع واژۀ ذریبه. و ذریب بمعنی حادّ
لغت نامه دهخدا
ذرایب
(ذَ یِ)
نام موضعی است به بحرین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذایب
تصویر ذایب
ذوب شونده، گدازنده، گداز آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرایب
تصویر حرایب
اموال، مال ها، دارایی ها، جمع مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذرایع
تصویر ذرایع
ذریعه ها، وسیله ها، دست آویزها، جمع واژۀ ذریعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرایب
تصویر ضرایب
ضریب ها، اعدادی که نشان دهندۀ مقدار خاصیت یا مشخصه ای است، جمع واژۀ ضریب
ضریبه ها، سرشت ها، خوی ها، عادت ها، طبیعت ها، خراج ها، جزیه ها، جمع واژۀ ضریبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرایب
تصویر غرایب
غریبه ها، ناآشناها، بیگانه ها، غریب ها، جمع واژۀ غریبه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ یِ)
حرائب. جمع واژۀ حریبه. مالهای مسلوبه. (منتهی الارب) : خاص و عام در فوائد آن غنائم و رغایب آن حرایب متساوی شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 352)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
از روب، رائب. شیر خفتۀ جغرات شده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماست. (مهذب الاسماء) ، شیر مسکه برآوردۀ آب آمیخته. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرگشتۀ شوریده عقل سست و گران جسم و گرانجان از سیری شکم یا از غلبۀ خواب یا از راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). پریشان و سرگشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائب. اسم فاعل از ریشه ’ریب’. کار مشتبه ومکدر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از اضداد است، چیزی که در آن شبهه و کدر باشد، صافی که در آن شبهه و کدری نباشد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
شاید معرب از زود فارسی چنانکه ذوط، مرگ شتاب. موت ذعوط، موت ذاعط، مرگ ناگهان
لغت نامه دهخدا
(ضَ یِ)
جمع واژۀ ضریبه. (منتهی الارب). رجوع به ضریبه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
ذوائب. جمع واژۀ ذوابه. گیسوها. مویهای پیش سر. علاقه ها، بلندترین و بهترین چیزها
لغت نامه دهخدا
(غَ یِ)
جمع واژۀ غریبه. غرائب. رجوع به غرائب و غریبه شود: دیدن عجایب و شنیدن غرایب. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
جمع واژۀ ذریحه. و رجوع به ذرانح شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
رجوع به ذرائر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
جمع واژۀ ذریعه. وسایل. وسایط. دست آویزها: شوافع و ذرایع که سیمجوریان را بر دولت آل سامان ثابت است مهمل نگذارند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 79). سلطان آن وسائل و ذرایع بنظر قبول ملاحظه فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 374). من نیز بندۀ قدیمم و به ذرایع خدمات شایسته، حقوق ثابت گردانیده ام. (جهانگشای جوینی). در مقدّمۀ مشایعت بندگی دولت و متابعت هواداری اخلاص حضرت به ذرایع متین و وسائل مبین اختصاص یافته بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خربه. (از ناظم الاطباء). رجوع به خربه دراین لغتنامه شود. این کلمه را ’خرائب’ نیز آورند
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ یَ)
زهر اصفر. گل زرد. (و کلمه معرب مینماید). رجوع به زریاب شود
لغت نامه دهخدا
جمع غریبه دوران (دورها) مقابل قرایب، چیزهای عجیب و شگفت آور و نادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرایب
تصویر ضرایب
زننده، شکل نوع صنف، مانند همتا، اکسپوزان، جمع ضرایب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترایب
تصویر ترایب
جمع تریبه، سینه ها، برها، استخوان های سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراب
تصویر ذراب
زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
ذوب شونده گدازان، ذوب کننده گدازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
جمع ذوابه. پیشانیها، روییدنگاههای موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ذراح و ذروح. نوعی حشره بالدار برنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد آلو کلو. توضیح: مفرد آن کمتر استعمال میشود و جمع متداول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرایر
تصویر ذرایر
جمع ذریه احفاد اولاد اولاد اولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرایع
تصویر ذرایع
وسایط، وسایل، دست آویزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرایب
تصویر غرایب
((غَ یِ))
جمع غریبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
((ذَ یِ))
جمع ذؤابه، پیشانی ها، روییدنگاه های موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترایب
تصویر ترایب
((تَ))
ج. تریبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
((یِ))
ذوب شونده، گدازان
فرهنگ فارسی معین
دست آویزها، وسایط، وسایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد