جدول جو
جدول جو

معنی ذج - جستجوی لغت در جدول جو

ذج
(تَ فَ لُ)
آشامیدن. نوشیدن. خوردن آب یا مایعی دیگر. ذأج، بازآمدن از سفر. بازگشت کاروانی و مسافر
لغت نامه دهخدا
ذج
باز آمدن، نوشیدن
تصویری از ذج
تصویر ذج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انموذج
تصویر انموذج
نمونه، نمودار
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی بدون ریشه با برگ های شبیه برگ گردو که در هندوستان در آب های راکد می روید و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته و دارای خاصیت ضد حشرات نیز هست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نموذج
تصویر نموذج
نمودار، نمونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالوذج
تصویر فالوذج
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ بُ)
یوم ذجبل، نام جنگی است میان مردم بصره و خوارج. (میدانی). شاید این کلمه محرف دجیل یا چیز دیگر باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
ابوالعباس احمد بن حسن بن محمد بن علی اشناذجردی منسوب به اشناذجرد است. (از معجم البلدان). رجوع به اشناذجرد شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
برگی است دوائی مانند برگ گردکان و آن بر روی آب پیدا می شود. وآن هندی و رومی هر دو می باشد. و بهترین آن هندی است. یک روی آن به سبزی و روی دیگرش بزردی مایل می باشد.چون بر جامه پراکنده کنند از سوس محفوظ ماند، و سوس کرمی است که بیشتر لباس ابریشمی را ضایع و نابود کند. و آن برگ را به عربی خوخ اقرع گویند. (برهان). درختی است که بر روی آب پیدا شود، و آن را برگ و شاخ بی بیخ بود. آماس چشم را نفع دهد و مصلح حال معده و مقوی احشا و اعضا و حافظ ارواح (بود) . (منتهی الارب) (آنندراج). نام دوائی است که به هندی تیز پات گویند. (غیاث اللغات). ساذج هندی گرم و خشک است بدرجۀ دویم. معده و جگر را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
در ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی آمده: حسکی گوید او را به هندی کندبه گویند. و رازی گوید گمان من آن است که او برگ ناردین هندی است و استدلال خطاست بدان سبب که بوی روهن و اسارون روح به بوی ناردین مشابهت دارد واین جمله بناردین تعلق ندارد. و منبت ساذج در هند است و نبات او در موضعی که سماروغ باشد و آب در او ساکن بماند و نبات او در روی آب پدید آید چنانکه نبات عدس الماء، و او را بیخ نباشد. و او را در رشته کشند و خشک کنند. و آنچه تازه بود و رنگ او بسفیدی مایل بود بهتر باشد، و آنچه رنگ او به سیاهی مایل بود بایدکه جرم او شکسته نبود و بوی او زود به مشام برسد. وبوی او را مشابهتی به بوی ناردین بود و طعم او شور ببود و آنچه جرم اوریزه شده باشد و در بوی او عفونتی باشد و گره بسته بود نیک نباشد. چنین گویند که صفت ساذج آن است که نبات او مشابه نبات شاهسپرم باشد و برگهای او تنک بود و شکوفۀ او در نظر چنان نماید که گویا در کف مالیده اند و در هم شکسته و بوی او خوش بود بس. و ابوالخیر گوید ساذج را قولنن گویند و معنی او را چنین گفته اند که در حقیقت به اشنه ماند و او دونوع است: تخم یک نوع به تخم خشخاش ماند و نوع دیگر را تخم به زیتون شبیه بود در وقتی که زیتون اول پدیدآید. گرم و خشک است در دوم و به سنبل مشابه بود. بول و حیض براند و تقویت باصره بکند. و خفقان را سود دارد. و بوی بغل را ببرد. و بدل او بوزن او طالیسفر باشد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). در اختیارات بدیعی آمده: صاحب منهاج گوید هندی بود، و رومی بود. و هندی را مامهستان خوانند و مالابترون نیز گویند. و آن ورقی است مانند ورق گردکان، و بر روی آب پیدا شود، و آن را بیخ نبود مانندبیخ عدس الماء. بهترین آن بود که تازه بود و یک روی وی بزردی مایل بود و یک روی به سبزی، و خوشبوی بود. آنچه لون وی سیاه بود برگ قرنفل بود. طبیعت آن گرم است در دوم و گویند تر است. و رازی گوید گرم است در سیم، و خشک است در دوم. و از خواص وی آن است که چون بر جامه پراکنند از شپش ایمن باشد. و اگر در شیب دهان بنهند بوی دهان خوش گرداند، و معده و جگر و سپرز و روده را نافع بود، و مقوی بدن بود و درد معده و بادی که در روده متولد شود، و دشوار زادن را نافع بود و مشیمه محبس را بیرون آورد. و چون زن بخود کند با سرکه و بر شکم طلا کند حیض و شیر براند و مرض سودا را نافع بود، و درد دل و خفقان را نافع بود، و بوی براند و بوی بغل زایل گرداند، و در قوت نزدیک به سنبل الطیب بود الاّ از وی نرم تر بود. و مقدار مستعمل یک مثقال بود. و اسحاق گوید: مضر است بشش، و مصلح آن مصطکی بود. و مضر است به مثانه، و مصلح آن شراب به بود. و بدل وی به وزن وی سنبل الطیب بود و گویند سلیخه و یا طالیسفر. - انتهی. در تحفۀ حکیم مؤمن آمده: ساذج را به هندی برهین نامند. برگی است با ساق و گل، و در آبهای ایستادۀ بلاد هند می روید، شبیه ببرگ گردکان و مایل به سیاهی و گویا غبار بر آن نشسته، و خوشبو و بی چین و بی خطوط (است) و گویند در غیر بلاد هند نیز بهم می رسد. و قوتش تا سی سال باقی است. در دوم خشک و در سیم گرم، و مدرّ حیض و بول و شیر و عرق، و مصلح حال معده و مقوی احشا و اعضا و حافظ ارواح و اخلاط، و مفرح و مفتح و مسمن و محلل نفخ امعاء. و جهت سیلان آب دهن و بدبوئی آن که از شرکت معده باشد و خفقان و وسواس و جنون و وحشت و درد جگر مزمن و عسر ولادت و مشیمه و وجع فؤاد و تقویت حواس و یرقان و استسقا و سپرزو حصاه و منع داخس و جمیع امراض مقعد و رحم. و در اکتحال جهت بیاض و سلاق و ظلمت بصر و ناخته نافع و نگاه داشتن او در زیر زبان جهت احتباس حیض و شیر و رفع بدبوئی زیر بغل و کنج ران، و تضمید کوبیدۀ مطبوخ اودر شراب جهت تحلیل ورم اجفان، و گذاشتن او در میان جامه و اقمشه جهت منع کرم زدن او مؤثر. و مضر ریه ومصلحش مصطکی، و مضر و مثانه و مصلح آن شربت به، و قدر شربتش تا یک مثقال، و بدلش دو وزن او سنبل هندی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شفتالوی کاردی. (بحر الجواهر). مامهستان. خوخ اقرع. بلمون. عرفج بری. ساده. سادج. برگ تنبل
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ظلم. جور. ستم. ستم کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بذج. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به بذج شود
لغت نامه دهخدا
(بَذَ)
معرب پدیده. نمونه. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شراب بسیار خوردن
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
قریه ای است در نهاوند. (مراصد الاطلاع). قریه ای است.... سلفی ابوالعباس احمد بن حسن بن محمد بن علی اشناذجردی بدان منسوب است.... و گفت وی در نهاوند این اشعار را برای من انشاد کرد:
فؤادی منک منصدع جریح
ونفسی لاتموت فتستریح
و فی الاحشاء نارٌ لیس تطفی
کأن وقودها قصب و ریح.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
تعریب ساده. (المعرب جوالیقی چ مصر ص 198) (نقود العربیه ص 163) (شرح قاموس). رجوع به ساده شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ناحیه ای بجبال از زمین ماه. بدانجا زیاد بن خراش العجلی الخارجی با اتباع وی کشته شدند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
ملفوظ. (مفاتیح در مواضعات ذکور و دفاتر) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
منسوب است به ایذج که شهری است از کورۀ اهواز از بلاد خوزستان. و جمعی از علما بدانجا منسوبند. رجوع به لباب الانساب شود
منسوب به ایذج که قریه ای است از سمرقند و ابوالحسین محمد بن ابوالحسین ایذجی از آنجا است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام قدیمی سرزمینی در ناحیۀ بختیاری که بعدها مال امیر (مالمیر) نامیده شد و در شهریور 1314 هجری شمسینام آن به ایذه تبدیل شد. و رجوع به ایذه شود:
بعد از این نشگفت اگر با نکهت خلق خوشت
خیزد از صحرای ایذج نافۀ مشک ختن.
حافظ.
ثم سافرنا من مدینه تستر... و وصلنا الی مدینه ایذج و تسمی ایضاً مال الامیر. (ابن بطوطه). رجوع به ایذه و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَ)
نمونه و نمودار. (آنندراج). نمونه. (منتهی الارب). نمودار. (بحر الجواهر). در فارسی گاهی مجازاًاندک مستعمل میشود. باید دانست که صاحب قاموس نموذج را بدون الف و فتح نون معرب نمونه نوشته است و انموذج را که با الف است خطا گفته. لیکن از مفتاح سکاکی و کتب معتبرۀ دیگر معلوم شد که انموذج بزیادت الف صحیح است. چراکه رتبۀ صاحب مفتاح در علم عربیت زیاده از رتبۀ صاحب قاموس است و هر دو شارح مفتاح انموذج را که با الف است صواب دانسته معرب نموده گفته اندنه معرب نمونه بدلیل اینکه قاعده تعریب دلالت میکندکه معرب نموده باشد، چه دال مهمله در تعریب بذال معجمه بدل میشود و لفظ نموده که بدینجا مذکور شده صیغه اسم مفعول است نه ماضی. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
یا بقعه هی دارالخلد او خلقت
انموذجاً لنعیم دائم فیها.
ابوالفضل جرفاذقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رسیدن خربزه، پرشدن آوند، آماسیدن چیزی، فراخ گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
معرب پالوده. جوهری در صحاح گوید: درست آن فالوذ یا فالوذق است و فالوذج غلط است. (یادداشت بخط مؤلف) :
فالوذج یمنع من نیله
ما فیه من عقد و انضاج
یسبح فی لجه یاقوته
للوز حیتان من العاج
کأنّما ابرز من جامه
ثوب من اللاذ بدیباج.
ابوطالب عبدالسلام بن الحسین المأمونی.
روی ان ّ الحسین بن علی رأی رجلاً یعیب الفالوذج فقال لباب البرّ بلعاب النحل ما عاب هذا مسلم. (مکارم الاخلاق طبرسی). قیل لاعرابی علی مائده لبعض الخلفاء وقد حضر فالوذج و هو یأکل منه: یا هذا انه لایشبع منه احد الاّ مات فامسک یده ساعه ثم ضرب بالخمس و قال استوصوا بعیالی خیراً. (از کشکول). رجوع به فالوذق و فالوذ و فالودج و پالوده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نماذج
تصویر نماذج
جمع نموذج، از ریشه پارسی نمونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نموذج
تصویر نموذج
نمونه و نمودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذج
تصویر لذج
فرو خوردن آب، ستیهیدن پیش کسی درخواستن و سئوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالوذج
تصویر فالوذج
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی است زرد مایل بسفیدی و سبزی و رنگهای دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آنرا دافع همه سموم می دانستند پازهرکانی فادزهر معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذج
تصویر عذج
نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباذج
تصویر سنباذج
پارسی تازی گشته سنباده از سنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انموذج
تصویر انموذج
نمودار، نمونه، معرب نمونه یا نموده و بمعنی آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انموذجات
تصویر انموذجات
نمونه ها جمع انموذج نمونه ها نمودارها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ساده بی نگار، ساده برگی است دارویی و به دو گونه است: هندی و رومی ساده، برگی است دوایی مانند برگ گردو و آن بر روی آب پیدا شود و بر دو نوع است: هندی و رومی یک روی آن به سبزی و روی دیگرش به زردی مایل است چون بر جامه پراکنده کنند از سوس محفوظ ماند خوخ اقرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذج
تصویر بذج
پارسی تازی شده بره بزغاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذجل
تصویر ذجل
ستم کردن ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انموذج
تصویر انموذج
((اُ ذَ))
نمونه، نمودار
فرهنگ فارسی معین