جدول جو
جدول جو

معنی ذبیحین - جستجوی لغت در جدول جو

ذبیحین(ذَ حَ)
تثنیۀ ذبیح. و منه الحدیث: انا ابن الذبیحین، یعنی از نسل اسماعیل ذبیح اﷲ و فرزند بلافصل عبدالله بن عبدالمطلب. رجوع به عبدالله بن عبدالمطلب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبیین
تصویر تبیین
توضیح، تفسیر، آشکار ساختن، بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذبیحه
تصویر ذبیحه
مؤنث واژۀ ذبیح، مذبوح، گلوبریده شده، حیوانی که برای کشتن و قربانی کردن لایق باشد، گوسفند کشتنی، گوسفند قربانی، لقب اسماعیل پسر حضرت ابراهیم، ذبیح الله
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ)
شهری است به یمن
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
نامی از نامهای مردان عرب، از جمله نام جدّ والد عبید بن عمرو صحابی
لغت نامه دهخدا
(ذِ / ذُبْ)
قبیله ای است از عرب. و سمعانی گوید نام چند بطن از عرب و از آن قبیله است ذبیانی شاعر معروف مادح نعمان بن منذر زیاد بن معاویه. و رجوع به الموشح مرزبانی ص 66 و 100 و فهارس عقدالفرید ج 1 و ج 2 و ج 4 و ج 6 و عیون الاخبار ج 1 و ج 2 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 312 شود
لغت نامه دهخدا
(ذِبْ)
دسته ای از واحه ها بالجزایر در ایالت قسطنطین بدانسوی اورس
شهری است بدانسوی بلقاء به ودای اردن
لغت نامه دهخدا
ابن ذبیان. در سیرت عمر بن عبدالعزیز تصنیف الحافظ جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی در جواب عمر بن عبدالعزیز بنامۀ عمر بن الولید بن عبدالملک گوید خطاب به او: فامّک بنانه امه السکون کانت تطوف فی سوق حمص و تدخل فی حوانیتها. ثم ّ الله اعلم بها. اشتراها ذبیان بن ذبیان من فئی المسلمین فاهداها لابیک
ابن بغیض یکی از اجداد حذیفه بن بدربن عمرو بن جویه. از اجداد اعصربن سعد بن قیس. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 64 س 1 شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ حَ)
تأنیث ذبیح، قربانی. کشتار. بسمل کردنی. (دهار). آنچه به مکه قربان کنند. آنچه قربان کنند در حج. چارپای گلوبریده. چارپا که برای کشتن باشد. حیوان ذبح شده. مذبوح. کشتار. نسیکه. عتیره. و فعیل چون به معنی مفعول آید مؤنث آن نیز فعیل است، و انما جائت بالهاء لغلبه الأسم: چون قصابی ذبیحه بکشتی فقرا را بر تقاسیم اجزاء خون مزاحمت رفتی. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف، ص 296). ج، ذبایح، اذباح، ذبیحه گرفتن برای خود. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ذبیحه. بالفتح کالعقیده. لغهً ما سیذبح من النعم فانّه منتقل من الوصفیه الی الاسمیه. اذ الذبیح ما ذبح کما فی الرّضی و غیره. فلیس الذبیحه المزکاه کما طن ّ و شریعهً قطع الحلقوم من باطن عند المفصل. و هو مفصل ما بین العنق و الرأس. و هو مختار المطرزّی. و المشهور انّه قطع الاوداج. و هو شامل لقطع المری ایضا. و لذا قالوا زکوهالاختیار ذبح ای قطع الاوداج بین الحلق و اللبه ای المنخر و عروقه المری ای مجری الطعام و الشراب و الودجان. و هما عرقان عظیمان فی جانبی قدام العنق، بینهما الحلقوم و المری. فالذبح شرعاً علی قسمین اختیاری و هو ما مرّ و اضطراری و هو قطع عضو ایّما کان بحیث یسیل منه الدّم المسفوح و ذلک فی الاصطیاد. هکذا فی جامعالرموز
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ)
بلاها و شدائد. (منتهی الارب). سختی ها و گزندها و شداید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ یَ قی)
بی گمان و بدون شک و حتماً و یقیناً. (ناظم الاطباء) : استیقان، بیقین دانستن. ایقان، بیقین دانستن چنانکه هیچ گمانی نماند. (ترجمان القرآن). رجوع به یقین شود
لغت نامه دهخدا
آب بدبوی و متعفن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است از قرای حمص که خالد بن خلی در سال 65 هجری قمری نعمان بن بشیر انصاری را که از پیروان زبیر بود بدان جا بقتل رسانید، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بینیِنْ)
لارنس. (1869- 1943 میلادی) شاعر بریتانیائی. خازن نقاشیها در موزۀ بریتانیائی و متخصص در هنر شرقی. چندین کتاب در باب هنر نوشته که نقاشی در شرق دور (1908 میلادی) و نقاشان دربار مغولان کبیر (1921 میلادی) از آن جمله است. کتاب اشعار نظامی (1928 میلادی) در وصف یک نسخۀ خطی خمسۀ نظامی و مزین به مینیاتورهای رنگی از زیباترین آثار اوست. دیوانش چند مجلد است. قطعه ای برای کشتگان از معروفترین اشعار انگلیسی زمان جنگ جهانی اول اوست. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(لیُنْ)
بیلیون. میلیارد. هزارمیلیون. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیلیون شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + دین، کافر و بیراه و بی مذهب، (آنندراج)، بی کیش و بی مذهب و ملحد، (ناظم الاطباء)، کافر، بی کتاب، که دین ندارد، (یادداشت مؤلف)، آنکه دین ندارد، بی کیش، لامذهب، مقابل دیندار، زندیق، (مهذب الاسماء) :
بمن بر پس از مرگ نفرین بود
همان نام من پیر بی دین بود،
فردوسی،
گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت،
فردوسی،
نگون بخت را زنده بردار کرد
سر مرد بیدین نگونسار کرد،
فردوسی،
ای ملکی کز تو به هر کشوری
بهرۀبیدینان گرم و عناست،
فرخی،
هیچ بیدین به زر او را نتوانست فریفت
ورچه شاهان جهان را بفریبند به زر،
فرخی،
رای را زنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل،
فرخی،
مرد را در دین روا باشد که جوید دین بعقل
بازگوی آخر که بیدین را علامت چیست پس،
ناصرخسرو،
خسیس است و بیقدر و بیدین اگر
فریدونش خالست و جمشید عم،
ناصرخسرو،
قاضی بیدین از ابلیس لعین پرفتنه تر است،
(گلستان)،
ترا با چنین علم و ادب که داری با بیدینی حجت نماند، (گلستان)،
مرا چه کار به ابن زیاد بیدین است
فرشته را چه سروکاربا شیاطین است،
؟
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَیْ یَ)
آنکه پوشیدن راز نتواند. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). مردی که ظاهر سازد راز خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بهین، (السامی فی الاسامی ص 108)، بهتر، تندرو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
بطنی است از رعین
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
یوم الغبیطین یکی از ایام عرب است در آن هانی بن قبیصه الشیبانی به دست ودیعه بن اوس بن مرثد التیمی اسیر شد و شاعر عرب در این باره چنین گفته:
حوت هانئاً یوم الغبیطین خیلنا
و أدرکن بسطاماً و هن ّ شوازب.
ابواحمد العسکری چنین آورده و یوم الغبیطین را غیر از یوم الغبیط دانسته است ولی بعید نیست که یکی باشند زیرا عربها نام دو موضع را در شعر به صورت مثنی بیشتر آرند چنانکه گویند: رامتان و عمایتان و امثال آنها. (معجم البلدان ذیل غبیطان)
لغت نامه دهخدا
(خِبْ بی)
جمع واژۀ خبّیث در حالت نصب و جری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خبیث در حالت نصب و جری. منه: الخبیثات للخبیثین. (قرآن 26/24)
لغت نامه دهخدا
(صَ حی یو)
بطنی از زریق اند. (صبح الاعشی ج 1 ص 323)
لغت نامه دهخدا
(ذُبْ نی ی)
منسوب به ذبیان که نام بطنی چند از اعراب است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ذُبْ)
یا نابغۀ ذبیانی. زیاد بن معاویه بن ضباب الذبیانی الغطفانی المضری. مکنی به أبی أمامه. شاعری است جاهلی از طبقۀ اولی از بطن ذبیان از مردم حجاز. ویرا ببازار عکاظ قبه ای از پوست سرخ می افراشتند و شعراء عصر مانند اعشی و حسان و خفساء و جز آنان بوی گردمی آمدند و شعر خود بر وی عرضه میداشتند. و او بزمان جاهلیت یکی از اشراف بود و نزد نعمان بن منذر مکانت و منزلتی بسزا داشت تا آنگاه که در قصیده ای تشبیب به متجرده زن نعمان کرد و نعمان بر وی بیاشفت و او بگریخت و دیری مخفی بماند تا بار دیگر مورد مهر نعمان شد و بخدمت وی بازگشت. ابوعمرو بن العلاء، ذبیانی را بر همه شعراء تفضیل می نهاد. و شعر او بسیار است لکن بعض آن را در دیوانی کوچک فراهم کرده اند. او نیکوشعرترگویندگان عرب است و در شعر او حشو و تکلف نباشد. گویند عمری طویل یافته است. و وفات وی ظاهراً هیجده سال پیش از هجرت (مطابق 604 میلادی) بوده است. رجوع به شرح شواهد مغنی سیوطی شود.
و صاحب معجم المطبوعات گوید: هو زیاد بن معاویه من ذبیان من قیس و یکنی امامه و انما سمی النابغه لقوله:
و حلت فی بنی القین بن جسر
و قد نبغت لنا منهم شؤون.
و النابغه کان خاصاً بالنعمان بن المنذر صاحب الحیره و من ندمائه و اهل انسه و هو من طبقهالاولی المقدمین علی سائرالشعراء روی عن عمر بن الخطاب سأل معشر غطفان من الذی یقول:
أتیتک عاریاً خلقاًثیابی
علی خرق تظن به الظنون،
قالوا النابغه، قال ذاک اشعر شعرائکم کان یضرب له قبه من ادم بسوق عکاظ فتأتیه الشعراء فتعرض علیه اشعارها و اول من انشده الاعشی ثم حسان بن ثابت ثم انشدته خنساء بنت عمرو بن الشرید و وقعت العداوه بینه و بین المنخل الشاعر، فوشی به الی النعمان فهرب النابغه الی بنی غسان و نزل به عمرو بن الحارث الاصغر ملک الغساسنه فمدحه و مازال مقیماً عنده حتی مات.
دیوان (النابغه الذبیانی) - عنی بنشره محمد افندی ادهم صاحب مکتبهالرشاد قال فی مقدمته انه مأخوذ عن نسخ مخطوطه قدیمهالعهد و عن نسخ من طبع اوروبا و هو بالشکل الکامل والقصائد المنقوله عن روایهالاصمعی مشروحه کلها شرحاًحسناً مصر 1910 میلادی ص 116 و طبع فی مجموع مشتمل علی خمسه دواوین من اشعارالعرب. انظر شعراءالعرب - مجموع مشتمل الخ و طبع فی المجله الاسیویه الفرنسیه سنه 1868 میلادی و معه ترجمه فرنسیه باعتناء الاستاذ دیر نبرغ. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
تثنیۀ ربیع. ربیع الاول و ربیع الثانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ربیع الاول و ربیع الثانی شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ هََبی یی)
ذهبیون. نام جماعتی از محدثین است
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبیثین
تصویر خبیثین
جمع خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیحیا
تصویر بیحیا
بی شرم بی آزرم، گستاخ جسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدین
تصویر بیدین
آنکه دین ندارد بی کیش لامذهب مقابل دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذبیح. مذبوحه گلو بریده، چارپایی که قربان کنند. مونث ذبیح یزش یشتاری نای بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برحین
تصویر برحین
سختیها وگزندها وبلاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحیحین
تصویر صحیحین
صحیح درحالت نصبی و جری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
((تَ))
بیان کردن، روشن کردن، توضیح
فرهنگ فارسی معین