جدول جو
جدول جو

معنی ذبیان - جستجوی لغت در جدول جو

ذبیان
ابن ذبیان. در سیرت عمر بن عبدالعزیز تصنیف الحافظ جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی در جواب عمر بن عبدالعزیز بنامۀ عمر بن الولید بن عبدالملک گوید خطاب به او: فامّک بنانه امه السکون کانت تطوف فی سوق حمص و تدخل فی حوانیتها. ثم ّ الله اعلم بها. اشتراها ذبیان بن ذبیان من فئی المسلمین فاهداها لابیک
ابن بغیض یکی از اجداد حذیفه بن بدربن عمرو بن جویه. از اجداد اعصربن سعد بن قیس. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 64 س 1 شود
لغت نامه دهخدا
ذبیان
(ذِبْ)
دسته ای از واحه ها بالجزایر در ایالت قسطنطین بدانسوی اورس
شهری است بدانسوی بلقاء به ودای اردن
لغت نامه دهخدا
ذبیان
(ذِ / ذُبْ)
قبیله ای است از عرب. و سمعانی گوید نام چند بطن از عرب و از آن قبیله است ذبیانی شاعر معروف مادح نعمان بن منذر زیاد بن معاویه. و رجوع به الموشح مرزبانی ص 66 و 100 و فهارس عقدالفرید ج 1 و ج 2 و ج 4 و ج 6 و عیون الاخبار ج 1 و ج 2 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 312 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیان
تصویر بیان
(دخترانه و پسرانه)
صبحگاه، بامداد، پگاه (نگارش کردی: بهیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیان
تصویر بیان
سخن گفتن، فصاحت، زبان آوری، سخن، شرح، تعبیر، در علوم ادبی علمی که دربارۀ بیان معنای واحد به شیوه های مختلف و بر پایۀ تصویرسازی مانند استفاده از تشبیه، استعاره و کنایه بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبیان
تصویر تبیان
آشکار بیان کردن سخن، قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبیان
تصویر صبیان
کودکان، بچه، پسر یا دختر خردسال
فرهنگ فارسی عمید
(سِبْ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. در پنجاه هزارگزی شمال اشنویه و پنج هزارگزی شمال باختری راه عمومی نالیوان واقع است. هوای آن سرد و سالم است و 52 تن سکنه دارد. آب آن جا از چشمه تأمین میشود. و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
باقی پشم یا موی برگردن شتر یا اسپ، ذوبان
لغت نامه دهخدا
(رِبْ)
تثنیۀ ربا. (منتهی الارب). رجوع به ربا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، ناخوش آمدن بوی کسی را. یقال ذمتنی ریح ٌ کذا، اذیّت و رنج رسانید مرا فلان بوی
لغت نامه دهخدا
(ظَبْ)
پدر عالیه است که به قولی از ازواج رسول بود و پیامبر او را طلاق گفت
لغت نامه دهخدا
(ظَرر / ظُرر)
رأس ظبیان، کوهی است در یمن
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
بطنی است از رعین
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
شهری است به یمن
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
نامی از نامهای مردان عرب، از جمله نام جدّ والد عبید بن عمرو صحابی
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
تثنیۀ صباست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ بی یا)
تثنیۀ صبی. دو کنارۀ زنخ
لغت نامه دهخدا
(صِ)
قسمی شپش که در مژگان پدید آید و آن غیر قرده و غیر قمقام است که آن دو نیز در مژگان پدید شوند. این شپش سخت خرد و سپید باشد و اندر بن مژگان پیدا شود. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). ظاهراً این کلمه صئبان است، جمع واژۀ صؤابه. رجوع به صؤابه شود
جمع واژۀ صبی است. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). در غیاث آرد: بضم نیز آمده است.
- نصاب الصبیان، منظومه ای است در لغت عربی به فارسی تألیف ابونصر فراهی
لغت نامه دهخدا
(تِ)
یکی از نامهای قرآن است. (نفائس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(ذُبْ نی ی)
منسوب به ذبیان که نام بطنی چند از اعراب است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ذُبْ)
یا نابغۀ ذبیانی. زیاد بن معاویه بن ضباب الذبیانی الغطفانی المضری. مکنی به أبی أمامه. شاعری است جاهلی از طبقۀ اولی از بطن ذبیان از مردم حجاز. ویرا ببازار عکاظ قبه ای از پوست سرخ می افراشتند و شعراء عصر مانند اعشی و حسان و خفساء و جز آنان بوی گردمی آمدند و شعر خود بر وی عرضه میداشتند. و او بزمان جاهلیت یکی از اشراف بود و نزد نعمان بن منذر مکانت و منزلتی بسزا داشت تا آنگاه که در قصیده ای تشبیب به متجرده زن نعمان کرد و نعمان بر وی بیاشفت و او بگریخت و دیری مخفی بماند تا بار دیگر مورد مهر نعمان شد و بخدمت وی بازگشت. ابوعمرو بن العلاء، ذبیانی را بر همه شعراء تفضیل می نهاد. و شعر او بسیار است لکن بعض آن را در دیوانی کوچک فراهم کرده اند. او نیکوشعرترگویندگان عرب است و در شعر او حشو و تکلف نباشد. گویند عمری طویل یافته است. و وفات وی ظاهراً هیجده سال پیش از هجرت (مطابق 604 میلادی) بوده است. رجوع به شرح شواهد مغنی سیوطی شود.
و صاحب معجم المطبوعات گوید: هو زیاد بن معاویه من ذبیان من قیس و یکنی امامه و انما سمی النابغه لقوله:
و حلت فی بنی القین بن جسر
و قد نبغت لنا منهم شؤون.
و النابغه کان خاصاً بالنعمان بن المنذر صاحب الحیره و من ندمائه و اهل انسه و هو من طبقهالاولی المقدمین علی سائرالشعراء روی عن عمر بن الخطاب سأل معشر غطفان من الذی یقول:
أتیتک عاریاً خلقاًثیابی
علی خرق تظن به الظنون،
قالوا النابغه، قال ذاک اشعر شعرائکم کان یضرب له قبه من ادم بسوق عکاظ فتأتیه الشعراء فتعرض علیه اشعارها و اول من انشده الاعشی ثم حسان بن ثابت ثم انشدته خنساء بنت عمرو بن الشرید و وقعت العداوه بینه و بین المنخل الشاعر، فوشی به الی النعمان فهرب النابغه الی بنی غسان و نزل به عمرو بن الحارث الاصغر ملک الغساسنه فمدحه و مازال مقیماً عنده حتی مات.
دیوان (النابغه الذبیانی) - عنی بنشره محمد افندی ادهم صاحب مکتبهالرشاد قال فی مقدمته انه مأخوذ عن نسخ مخطوطه قدیمهالعهد و عن نسخ من طبع اوروبا و هو بالشکل الکامل والقصائد المنقوله عن روایهالاصمعی مشروحه کلها شرحاًحسناً مصر 1910 میلادی ص 116 و طبع فی مجموع مشتمل علی خمسه دواوین من اشعارالعرب. انظر شعراءالعرب - مجموع مشتمل الخ و طبع فی المجله الاسیویه الفرنسیه سنه 1868 میلادی و معه ترجمه فرنسیه باعتناء الاستاذ دیر نبرغ. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’بین ’ بفتح اول قیاسی و بکسرشاذ است. واضح و آشکار شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). هویدا کردن. (دهار). پیدا و آشکار کردن. (ناظم الاطباء). روشن و هویدا شدن معانی و آشکار کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بسیار واضح و آشکار کردن. بفتح تا هم صحیح است. (فرهنگ نظام) :
بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را
از بهشت و خوردن و حوران همی تبیان کنند.
ناصرخسرو.
بشرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی
از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم.
سوزنی.
، و نوشته اند که گاهی بر نفس کلام هم اطلاق کرده میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِبْ بَ)
نام قریه ای نزدیک قبر یونس بن متی. (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِبْ)
جمع واژۀ ابی ّ و ابیان
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ بیّن، بمعنی فصیح
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مرد سرباززننده. کاره.
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبیان
تصویر صبیان
جمع صبی، نو باوگان کودکان جمع صبی کودکان اطفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنیان
تصویر ذنیان
پای شیر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیان
تصویر بیان
فصاحت و زبان آوری، سخن و گفتار، شرح و تعبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبان
تصویر ذبان
پژمرده از تشنگی و جز آن مگس
فرهنگ لغت هوشیار
واضح و آشکار شدن، هویدا کردن از نامهای قرآن است، و بمعنی واضح و روشن شدن از نامهای قرآن است، و بمعنی واضح و روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیان
تصویر صبیان
((ص))
جمع صبی، کودکان، اطفال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبیان
تصویر تبیان
((تِ))
روشن کردن، آشکار ساختن معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیان
تصویر بیان
گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره