جدول جو
جدول جو

معنی ذاقن - جستجوی لغت در جدول جو

ذاقن
(قِ)
نام قریه ای است به حلب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذقن
تصویر ذقن
زنخ، چانه، زنخدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذاقنه
تصویر ذاقنه
زیر زنخ، سر حلقوم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ قَ)
زدن بر گردن کسی. یا زدن بر زنخ کسی. بر زنخدان زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ذقن علی یده و ذقن علی عصاه، نهاد زنخ خویش را بر دست خود. نهاد زنخ خود را بر چوبدست، به عصا زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر حلق زدن
لغت نامه دهخدا
(تَ قَتْ تُ)
ذقنت الدلو، کژلب گردید دلو آنگاه که دوختی آنرا
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ)
ظاهراً مبدل گر، پساوند در آخر بعض اسامی امکنه، مانند وزاغر، کاشغر، خشاغر، شادغر
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
جمع واژۀ اذقن و ذقناء
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
شیخ الهم ّ. پیر فانی. پیر سالخورده
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اسم اشارۀ قریب است. این دو مرد
لغت نامه دهخدا
عیب، ذاب، ذام، ذین، ذیم، آهو
لغت نامه دهخدا
چنانکه دان مزید مؤخر بعض اسماء امکنه است چون ورذان و غیره
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
جمع واژۀ اقنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی خانه سنگین. (منتهی الارب). رجوع به اقنه شود، نخواستن و ناخوش داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خواهش نکردن طعام را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزوناکردن طعام. (تاج المصادر بیهقی) ، خواهش کردن طعام را. از اضداد است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باز شدن آسمان از ابر و گشاده شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن ابر از آسمان و گشاده شدن آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تنگ گرفتن کسی را. (منتهی الارب). مضایقه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). ملازه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ذَ قِ)
جمع واژۀ ذاقنه. چیزها که زیر زنخ است یا سرهای حلقوم یا تندیهای حلقوم یا چنبر گردن یا فرود شکم متصل به ناف یا چاههای سینه
لغت نامه دهخدا
در مراصدالاطلاع چ طهران آمده است: موضع فی الشعر، لکن ظاهراً غلط از کاتب است و اصل آن همچنانکه در معجم البلدان مضبوط است ذاقنه است
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نعت فاعلی از حقن. آنکه او را گمیز بشتاب گرفته باشد. حابس البول. (مهذب الاسماء). آنکه بول آمده را نگاه دارد، یقال: لا رأی لحاقن. و فی المثل: و انا منه کحاقن الاهاله، یعنی ماهر و حاذقم به آن، و اهاله پیه گداخته باشد. (منتهی الارب) : عبدالرحمن گفت من حاقنم بکنار بام باید شد، هر دو بکنار بام شدند عبدالرحمن خویشتن را از بام فروافکند. (تاریخ سیستان) ، هلال ٌ حاقن، ماه نوکه هر دو کنارۀ وی بسوی بالا باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
مرد دراززنخ.
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذاقنه
تصویر ذاقنه
زیر نخ، بالای شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذقن
تصویر ذقن
زدن بر گردن کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقن
تصویر حاقن
شاشگیر آنکه وی را بول بشتاب گرفته باشد حبس کننده ادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاقی
تصویر ذاقی
ده مست از گیاهان درخت غار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذقن
تصویر اذقن
دراز نخ دراز چانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاقنو بداس
تصویر ذاقنو بداس
یونانی تازی گشته تابمک کوهی مازریون کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقن
تصویر حاقن
((قِ))
آن که وی را بول به شتاب گرفته باشد، حبس کننده ادرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذقن
تصویر ذقن
((ذَ قَ))
زنخ، چانه، جمع اذقان
فرهنگ فارسی معین
چانه، زنخ، زنخدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد