معنی ذاغی - جستجوی لغت در جدول جو
ذاغی
ذاغی
نعت فاعلی از ذغی
ادامه...
نعت فاعلی از ذغی
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر طاغی
طاغی
سرکش، طغیان کننده، گردنکش
ادامه...
سرکش، طغیان کننده، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویر باغی
باغی
باغی
سرکش، نافرمان، گردنکش، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
ادامه...
سرکش، نافرمان، گردنکش، سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، سِتَمکار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه
فرهنگ فارسی عمید
تصویر یاغی
یاغی
سرکش، نافرمان، متمرد، گردنکش
ادامه...
سرکش، نافرمان، متمرد، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ذاتی
ذاتی
غریزی، طبیعی، جبلی، فطری، گوهری
ادامه...
غریزی، طبیعی، جبلی، فطری، گوهری
فرهنگ فارسی عمید
تصویر داغی
داغی
داغ بودن، قطعۀ کهنه و فرسوده، (صفت نسبی، منسوب به داغ) دارای داغ (حیوان)
ادامه...
داغ بودن، قطعۀ کهنه و فرسوده، (صفت نسبی، منسوب به داغ) دارای داغ (حیوان)
فرهنگ فارسی عمید
ذاغیه
(یَ)
تأنیث ذاغی. زن گول سست خویشتن نما و خویشتن آرا. (منتهی الارب)
ادامه...
تأنیث ذاغی. زن گول سُست خویشتن نما و خویشتن آرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویر یاغی
یاغی
بی فرمان، سرکش، نافرمان
ادامه...
بی فرمان، سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر باغی
باغی
سرکش، نافرمان
ادامه...
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ذاتی
ذاتی
غریزی، عارضی، اصلی
ادامه...
غریزی، عارضی، اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ذاکی
ذاکی
تیز بوی
ادامه...
تیز بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ذاقی
ذاقی
ده مست از گیاهان درخت غار از گیاهان
ادامه...
ده مست از گیاهان درخت غار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر ذاغیه
ذاغیه
خود نما خود آرای زن
ادامه...
خود نما خود آرای زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر راغی
راغی
بانگ کننده
ادامه...
بانگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
طاغی
سرکش ستمکار نافرمان سرتاب آن که از حد طاعت و ادب درگذشته باشد، نافرمان طغیان کننده سرکش، ستمکار ظالم، جمع طغات
ادامه...
سرکش ستمکار نافرمان سرتاب آن که از حد طاعت و ادب درگذشته باشد، نافرمان طغیان کننده سرکش، ستمکار ظالم، جمع طغات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر یاغی
یاغی
((غِ))
سرکش، نافرمان
ادامه...
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویر طاغی
طاغی
نافرمان، سرکش، ستمکار، ظالم
ادامه...
نافرمان، سرکش، ستمکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویر ذاتی
ذاتی
منسوب به ذات، متعلق به ذات
ادامه...
منسوب به ذات، متعلق به ذات
فرهنگ فارسی معین
تصویر باغی
باغی
سرکش، نافرمان، جمع بغاه
ادامه...
سرکش، نافرمان، جمع بغاه
فرهنگ فارسی معین
تصویر ذاتی
ذاتی
گوهری، خدادادی
ادامه...
گوهری، خدادادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر یاغی
یاغی
سرکش
ادامه...
سرکش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر ذاتی
ذاتی
Inherent, Innate, Immanent, Intrinsic
ادامه...
Inherent, Innate, Immanent, Intrinsic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
immanent, inhérent, inné, intrinsèque
ادامه...
immanent, inhérent, inné, intrinsèque
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
inmanente, inherente, innato, intrínseco
ادامه...
inmanente, inherente, innato, intrínseco
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
imanen, melekat, bawaan, intrinsik
ادامه...
imanen, melekat, bawaan, intrinsik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
अंतर्निहित , अंतर्निहित , जन्मजात , स्वाभाविक
ادامه...
अंतर्निहित , अंतर्निहित , जन्मजात , स्वाभाविक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
immanent, inherente, aangeboren, intrinsiek
ادامه...
immanent, inherente, aangeboren, intrinsiek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
内在的 , 固有的 , 先天的
ادامه...
内在的 , 固有的 , 先天的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
immanente, inerente, innato, intrinseco
ادامه...
immanente, inerente, innato, intrinseco
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
imanente, inerente, inato, intrínseco
ادامه...
imanente, inerente, inato, intrínseco
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
immanentny, wrodzony, wewnętrzny
ادامه...
immanentny, wrodzony, wewnętrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
імманентний , властивий , вроджений , внутрішній
ادامه...
імманентний , властивий , вроджений , внутрішній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
immanent, inhärent, angeboren, intrinsisch
ادامه...
immanent, inhärent, angeboren, intrinsisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
имманентный , присущий , врожденный , внутренний
ادامه...
имманентный , присущий , врожденный , внутренний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویر ذاتی
ذاتی
ذاتی
טַבְעִי , פנימי , מולד
ادامه...
טַבְעִי , פנימי , מולד
دیکشنری فارسی به عبری