غیر. مقابل خود. آنکه جز تو یا او و یا من است. کسی یا چیزی جزاین. جز ما. جز او. جز شما. جز ایشان. غیر ایشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). کس دیگر. (ناظم الاطباء). شخص دیگر یا چیزی جز آنچه من و شما میدانیم: بتو بیش از تو گر زری دادند دانکه از بهر دیگری دادند. اوحدی. خدا را داد من بستان از او ای شحنۀ مجلس که می با دیگری خورده ست و با من سرگران دارد. حافظ. گر دیگری بشیوۀ حافظ زدی رقم مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی. حافظ. گر پنج نوبتت بدر قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری. حافظ
غیر. مقابل خود. آنکه جز تو یا او و یا من است. کسی یا چیزی جزاین. جز ما. جز او. جز شما. جز ایشان. غیر ایشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). کس دیگر. (ناظم الاطباء). شخص دیگر یا چیزی جز آنچه من و شما میدانیم: بتو بیش از تو گر زری دادند دانکه از بهر دیگری دادند. اوحدی. خدا را داد من بستان از او ای شحنۀ مجلس که می با دیگری خورده ست و با من سرگران دارد. حافظ. گر دیگری بشیوۀ حافظ زدی رقم مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی. حافظ. گر پنج نوبتت بدر قصر میزنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری. حافظ
مثل. نائب مناب. عدیل. قرین. قائم مقام. ثانی اثنین. (یادداشت مرحوم دهخدا). و به این معنی لازم الاضافه است: و امیر طاهر که شیر باریک خوانند ماند، دیگرم رستم دستان برآمد و عالم همه از او رنگ گرفت. (تاریخ سیستان). نصیرالدین دیگرم ابن سینا بود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دیگر. دیگری، کنایه از مطلق عدد و مقدار همچون: نسبت نخستین مؤلف شود از نسبت یکی از آن دو به میانه وز نسبت میانه به دیگرم. (التفهیم ص 23) ، وصف ترتیبی است همچون: ’دیگرم سال’. (التفهیم ص 514). - دیگرم روز، فردا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دیگرم روز صباح که گذشتند دیدند آن درخت انجیر خشک شده بود از بیخ. (ترجمه دیاتسارون ص 288). دیگرم روز، میخواست عیسی بدرآید سوی جلیل. (ترجمه دیاتسارون ص 44)
مثل. نائب مناب. عدیل. قرین. قائم مقام. ثانی اثنین. (یادداشت مرحوم دهخدا). و به این معنی لازم الاضافه است: و امیر طاهر که شیر باریک خوانند ماند، دیگرم رستم دستان برآمد و عالم همه از او رنگ گرفت. (تاریخ سیستان). نصیرالدین دیگرم ابن سینا بود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دیگر. دیگری، کنایه از مطلق عدد و مقدار همچون: نسبت نخستین مؤلف شود از نسبت یکی از آن دو به میانه وز نسبت میانه به دیگرم. (التفهیم ص 23) ، وصف ترتیبی است همچون: ’دیگرم سال’. (التفهیم ص 514). - دیگرم روز، فردا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دیگرم روز صباح که گذشتند دیدند آن درخت انجیر خشک شده بود از بیخ. (ترجمه دیاتسارون ص 288). دیگرم روز، میخواست عیسی بدرآید سوی جلیل. (ترجمه دیاتسارون ص 44)
دیگر دیگری:) تو این کار را نکنی دیگری میکند. (توضیح: بنظر میاید که در قدیم این کلمه با یای وحدت و نکره تلفظ میشد (یعنی: یکی دیگر شخصی دیگر) :) من پسر را به پدر تهنیت آوردم ازآن که ندیدم بجهان مر پدرش را دگری . (دیوان فرخی 379)
دیگر دیگری:) تو این کار را نکنی دیگری میکند. (توضیح: بنظر میاید که در قدیم این کلمه با یای وحدت و نکره تلفظ میشد (یعنی: یکی دیگر شخصی دیگر) :) من پسر را به پدر تهنیت آوردم ازآن که ندیدم بجهان مر پدرش را دگری . (دیوان فرخی 379)
دیگر دیگری:) دیگرم روز میخواست عیسی بدر آید سوی جلیل... (انجیل پارسی 44)، ثانی اثنین نظیر:) نصیر الدین دیگرم ابن سینا بود (توضیح: بمعنی اخیر لازم الاضافه است
دیگر دیگری:) دیگرم روز میخواست عیسی بدر آید سوی جلیل... (انجیل پارسی 44)، ثانی اثنین نظیر:) نصیر الدین دیگرم ابن سینا بود (توضیح: بمعنی اخیر لازم الاضافه است