جدول جو
جدول جو

معنی دیگری - جستجوی لغت در جدول جو

دیگری
کس دیگر، شخص دیگر
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
فرهنگ فارسی عمید
دیگری(گَ)
خراج و مالیات اشجار و مانند آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دیگری(گَ)
غیر. مقابل خود. آنکه جز تو یا او و یا من است. کسی یا چیزی جزاین. جز ما. جز او. جز شما. جز ایشان. غیر ایشان. (یادداشت مرحوم دهخدا). کس دیگر. (ناظم الاطباء). شخص دیگر یا چیزی جز آنچه من و شما میدانیم:
بتو بیش از تو گر زری دادند
دانکه از بهر دیگری دادند.
اوحدی.
خدا را داد من بستان از او ای شحنۀ مجلس
که می با دیگری خورده ست و با من سرگران دارد.
حافظ.
گر دیگری بشیوۀ حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی.
حافظ.
گر پنج نوبتت بدر قصر میزنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
دیگری
جز ما، جز این، جز ایشان، غیر ایشان
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
دیگری
الآخر
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به عربی
دیگری
Otherness
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دیگری
altérité
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دیگری
alteridad
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دیگری
инаковость
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به روسی
دیگری
Andersartigkeit
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به آلمانی
دیگری
іншість
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دیگری
inność
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به لهستانی
دیگری
他性
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به چینی
دیگری
alteridade
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دیگری
alterità
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دیگری
keberbedaan
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دیگری
अन्यता
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به هندی
دیگری
غیرت
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به اردو
دیگری
ভিন্নতা
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به بنگالی
دیگری
ความเป็นอื่น
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به تایلندی
دیگری
utofauti
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دیگری
başkalık
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دیگری
andersheid
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به هلندی
دیگری
他者性
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دیگری
אַחֶרֶת
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به عبری
دیگری
타자성
تصویری از دیگری
تصویر دیگری
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ)
سن آلفونس دو. مرد مذهبی ناپلی، مولد ماریانلا (1696-1787 میلادی). ذکران او دوم اوت است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در تداول مردم قزوین، اندک نگرش. کم بین. اندک بین. سخت نظرتنگ. کوته بین. خردک نگرش. کوتاه نظر. خرده نگرش. مقابل بلندنظر. دنی. خسیس. لئیم
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ / مَ ری ی)
تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده بمردم و جز آن. (منتهی الارب). و یقال انه لدیمری، ای حدید علق. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(گَ رُ)
مثل. نائب مناب. عدیل. قرین. قائم مقام. ثانی اثنین. (یادداشت مرحوم دهخدا). و به این معنی لازم الاضافه است: و امیر طاهر که شیر باریک خوانند ماند، دیگرم رستم دستان برآمد و عالم همه از او رنگ گرفت. (تاریخ سیستان). نصیرالدین دیگرم ابن سینا بود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دیگر. دیگری، کنایه از مطلق عدد و مقدار همچون: نسبت نخستین مؤلف شود از نسبت یکی از آن دو به میانه وز نسبت میانه به دیگرم. (التفهیم ص 23) ، وصف ترتیبی است همچون: ’دیگرم سال’. (التفهیم ص 514).
- دیگرم روز، فردا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دیگرم روز صباح که گذشتند دیدند آن درخت انجیر خشک شده بود از بیخ. (ترجمه دیاتسارون ص 288). دیگرم روز، میخواست عیسی بدرآید سوی جلیل. (ترجمه دیاتسارون ص 44)
لغت نامه دهخدا
(وَ ری ی)
این انتساب است به قریۀ دیوره که در رستاق نیشابور واقع شده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دیگر دیگری:) تو این کار را نکنی دیگری میکند. (توضیح: بنظر میاید که در قدیم این کلمه با یای وحدت و نکره تلفظ میشد (یعنی: یکی دیگر شخصی دیگر) :) من پسر را به پدر تهنیت آوردم ازآن که ندیدم بجهان مر پدرش را دگری . (دیوان فرخی 379)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیشگری
تصویر دیشگری
چای قند پهلو، دشلمه
فرهنگ لغت هوشیار
دیگر دیگری:) دیگرم روز میخواست عیسی بدر آید سوی جلیل... (انجیل پارسی 44)، ثانی اثنین نظیر:) نصیر الدین دیگرم ابن سینا بود (توضیح: بمعنی اخیر لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگر
تصویر دیگر
بیگانه، وبمعنی باز و مجدد و جز، دگر هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار