جدول جو
جدول جو

معنی دیورای - جستجوی لغت در جدول جو

دیورای
(وْ)
که رأی و اعتقادی چون دیو دارد. بد و زشت. تندخوی و خشمناک. (ناظم الاطباء) :
گفتم از طبع دیورای بترس
عجز من بین و از خدای بترس.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیوراما
تصویر دیوراما
شیوه ای از نمایش که در آن به پرده های نقاشی شده از مناظر، نورهای گوناگون می تابانند و تماشاگران برای تماشای آن، در تاریکی قرار می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوخار
تصویر دیوخار
درخت پرخار، بوتۀ بزرگ خاردار، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
مناسب یا مخصوص نصب به دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
دیوارمانند مانند دیوار، هر چیزی که شبیه دیوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشواری
تصویر دشواری
سختی، رنج، زحمت، محکمی، دشواری، فقر، تنگ دستی، وجود نمک های قلیایی خاکی در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
بصری، قابل رؤیت، دیدنی، درخور دیدن، برای مثال مردم ز راه علم بود مردم / نه ز این تن مصور دیداری (ناصرخسرو - ۴۸۹)، کنایه از زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیروزی
تصویر دیروزی
مربوط به دیروز، کنایه از مربوط به گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیورخش
تصویر دیورخش
دیف رخش، یکی از آهنگ های قدیم موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
دورأی. متردد. شکاک. دودل. مستضعف. که عقیده و نظر پایدار و ثابتی ندارد، منافق. دوروی. (یادداشت مؤلف) :
زین سان که تو در عشق دورویی و دورایی
خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان غارستان بخش نور شهرستان آمل با 100 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دیوپا. رجوع به دیوپا شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
مرکّب از: دیو + زای، زاینده، دیوزاینده. زنی که بچه های شیطان صفت زاید، کنایه از مردم غصه ناک. (برهان)، مغموم. (ناظم الاطباء) ، کنایه از مردم غضب آلود باشد. (از برهان)، تندخوی. (ناظم الاطباء)، خشم آلود:
دیوزائیست کو بدست بشر
هیچ حرز امان نخواهد داد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دی)
منسوب به دیوار، آنچه در بدنۀ دیوار قرار دهند. و بدیوار کوبند یا بدیوار آویزند چون: ساعت دیواری، جار دیواری، نقشۀ دیواری، تقویم دیواری
لغت نامه دهخدا
(وَ ری ی)
این انتساب است به قریۀ دیوره که در رستاق نیشابور واقع شده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
مزمار و نایی که مطربان نوازند، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان)، دوران
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیررام
تصویر دیررام
خودسر، که آسان تن به اطاعت ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیارات
تصویر دیارات
جمع دیار، خانه ها سراها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رای
تصویر بی رای
بی تدبیر، بی اندیشه، بیفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
سزاوار تماشا، در خور نظاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
منسوب بدیوان درباری و دربار پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است گونه ای از جامه ابریشمین پارچه ای است ابریشمین، نوعی از شراب لعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو زای
تصویر دیو زای
دیو زاینده زنی که بچه های شیطان صفت زاید، غضب آلود تند خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
کنار برافراشته و بالا آمده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیروزی
تصویر دیروزی
منسوب به دیروز دیروزین، تازه پدید آمده: طفل دیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
منسوب به دیوار ساعت دیواری ساعتی که بدیوار نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژواری
تصویر دژواری
سختی دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشواری
تصویر دشواری
سختی صعوبت اشکال دشوار خواری مقابل آسانی سهولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشواری
تصویر دشواری
مشکل، معضل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیداری
تصویر دیداری
بصری، آوو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیوارک
تصویر دیوارک
پارتیشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
ضلع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
هندسی
فرهنگ واژه فارسی سره